سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت (از سپاهیان خرد است) و هوس ضد آن . [امام صادق علیه السلام ـ در بیان سپاهیان خرد و نابخردی ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :26
کل بازدید :331879
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/1/9
3:9 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[103]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

سه دیوانه هم اتاقی بودند یک روز خبر آوردند که دو تاشون بالا پایین می پرن میگن که ما سیب زمینی هستیم و داریم تو روغن سرخ میشیم و سومی ساکت نشسته !رییس بیمارستان هم طبق معمول رفت که این دیوونه رو مرخص کنه پرسید تو چرا با دوستانت نیستی ؟ اون هم گفت : آخه من کف ماهیتابه چسبیدم .

روزی از یک چوپان می پرسند این همه چوپانی کردی رو اخلاقت تاثیر نگذاشته می گه : نع 00 نع 00 نع

غضنفر از گله گوسفندانش یک گوسفند را خیلی دوست می داشت یک روز گوسفند غضنفر مرده و داشت تو محله خیرات می داد هر کسی می اومد یه دونه خرما از توی سینی بر می داشت و برای گوسفند او فاتحه می خوند و می رفت یه دفعه یکی اومد و چنگ زد و یه مشت خرما برداشت غضنفر ناراحت شد و داد زد : اوی ! یه گوسفند مرده ، گله گوسفندم که نمرده !

مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید ! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود ؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم !!


  
  

غضنفر با زنش میره سینما تو فیلم یهو یه گاوه شروع می کنه دویدن طرف تماشاچیا .غضنفر یهو می پره زیر صندلی ، زنش می گه : بابا خجالت بکش ! این فیلمه ، غضنفر می گه زن ! من و تو می دونیم فیلمه ، گاوه که نمی دونه !

به غضنفر می گن کامپیوتر چه قدر بلدی می گه تاحدودی ! میگن خب روشنش کن ببینیم میگه البته نه در این حد .

غضنفر می ره کولر بخره . فروشنده می گه آبی باشه ؟ غضنفر می گه نه اگر قرمز باشه بهتره !

غضنفر پاهاش خواب میره پتو روش می کشه !

از پسر غضنفر می پرسن جسم شفاف رو تعریف کن می گه جسم شفاف جسمی است که از این طرفش بشه اون طرفش رو ببینی می گن آفرین . یه مثال بزن می گه نردبون .

غضنفر می میره می ره اون دنیا ازش می پرسن چی شد مردی ؟ میگه داشتم شیر می خوردم .می گن شیرش فاسد بود ؟ می گه نه بابا . گاوه یهو نشست .

همسر غضنفر بچه ش نمی خوابیده بهش ژل می زنه

به پسر غضنفر می گن ساعت چنده بلد نبوده می گه بدو بدو دیرت شده !


  
  

حرفهای بامزه

از چراغعلی می پرسن : بلندترین برج تهرون کدومه ؟ می گه آزادی یه دیگه . معلومه که !!! دوباره می پرسن ؟ پس برج میلاد چی ؟ جواب می ده : بابا شما خبر ندارین اگه برج آزادی لنگ هاشو ببنده از میلاد هم بلندتره !

مادر عروس از خواستگار پرسید : تا به حال ازدواج کرده ای ؟ خواستگار گفت : نه

مادر عروس : از کجا باور کنم ؟ خواستگار : به جان بچه هام راست می گم !

قوچعلی تو آینه خودشو می بینه بعد می گه این چه آشناست . بعد از یه ساعت فکر کردن داد می زنه فهمیدم 0000 این همونیه که امروز تو آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من !

پلیس جلو قوچعلی رو می گیره میگه : کارت ماشین ، گواهی نامه ، بیمه ، قوچعلی می گه چه کار کنم جمله بسازم !

پیرزنه تو اتوبوس هی می گفته نی نای نی نای نی نای ، همه هم دست میزدن براش بعد یهو دست می کنه تو کیفش دندوناشو در میاره میگه نیاوران نیگه دار !

به اصفهانیه میگن باید آزمایش ادرار بدی طرف به جا اینکه یه کمی ادرار بیاره یه چهارلیتری میاره مسئول آزمایشگاه اول قبول نمی کنه ولی با اصرار طرف مجبور میشه . وقتی جواب آزمایش را بهش میدن یه تلفن میزنه به خونه میگه به همه اقوام بگین شکر خدا سالمین !

چراغعلی ار اردبیل می خواست بره تهران یه مگس اونو اذیت می کرده .چراغعلی هم مگس رو می گیره تو دستش تا وقتی برسن تهران ، وقتی که می رسه مگس رو ول می کنه میگه حالا از تهران تا اردبیل پیاده برو تا بفهمی مردم آزاری یعنی چه !

به غضنفر گفتند شما ناراحت نمی شید این همه جوک در نشریه دریا براتون می نویسند گفت : اینها برای شما ها جوکه ولی برای ما همه ش خاطره ست .


  
  

یه معتاد شیرازی روی دستگاه پیغام گیر خونه اش پیام گذاشته بود : هشتم 000000 ولی خشته ام 000

غضنفر از طبقه صدم یه ساختمون می پره پایین ، به طبقه پنجاهم که می رسه میگه : خب الحمد ا00 0 تا اینجاش که به خیر گذشت .

زلزله بم که میاد غضنفر با لوازم غواصی میره بم . ازش می پرسن چرا اینجوری اومدی میگه می خوام عمق فاجعه رو پیدا کنم .

معلم : غضنفر بگو ببینم نادر شاه چطوری بر تخت نشست ؟ غضنفر : دوزانو !

غضنفر پسرشو می ذاره دانشکده افسری ، رفیقاش بهش میگن : بابا اینکه درسش خوب بود میگذاشتی دکتر ، مهندسی چیزی می شد ، غضنفر می گه آخه می خوام وقتی درسش تموم شد با هم کلانتری باز کنیم !


  
  

غضنفر : دکتر ! احساس می کنم دیوونه شدم فکر می کنم فرار کردم و یه عده دنبال من هستن و می خوان منو بگیرن . دکتر : از چه زمانی این احساس رو می کنی ؟ غضنفر : از زمانی که از تیمارستان فرار کردم .

دیوانه سراغ رئیس تیمارستان اومد و بهش گفت : من می ترسم یه دیوونه اومده اینجا به من می گه ناصر الدین شاه . رئیس تیمارستان گفت اشکال نداره عزیزم لابد فکر می کنه ناصر الدین شاه هستی . دیوانه گفت : آخه اسمش میرزا رضا کرمانی است .

غضنفر سوار آسانسور میشه می بینه نوشته ظرفیت 12 نفر می گه عجب بدبختیه حالا 11 نفر دیگه از کجا بیارم

غضنفر میره و در یخچال رو باز می کنه و می بینه : ژله داره مثل بید می لرزه . بهش می گه : نترس می خوام پنیر بخورم


  
  

غضنفر میره خرش رو بفروشه وسط راه خوابش میبره وقتی بیدار میشه میبینه خرش داره پول میشمره !

پسر غضنفر با یک دختره تو پارک قرار گذاشته بود همین که داشتن حرف می زدن یهو دختره می گه : وای بابام از دور داره میاد .پسر غضنفر می گه بابات تا حالا منو دیده ؟ دختره می گه نه، پسر غضنفر میگه اینگه ترس نداره ، بهش بگو من داداشتم !!

غضنفر می ره تو یخچال درو رو خودش می بنده ! بهش میگن چیکار می کنی مرد مومن ؟ میگه ایلده می خوام ببینم کدوم نامردیه که هی چراغشو خاموش می کنه !!

مادر غضنفر به رحمت خدا پیوست سئوال کردیم مگه بیماریش چه بود گفت سرماخوردگی . گفتیم یعنی بر اثر سرماخوردگی فوت کرد ؟ آره ، آخه وسط خیابون عطسه اش می گیره تا می ایسته عطسه کنه یه ماشین بهش می زنه .

 غضنفر می ره به یه مغازه می گه پیراهن نخی دارین ؟ مغازه دار می گه : آره غضنفر می گه : پس لطفا دو نخ بدین

یه نفر به اسم بینوا تو جنگ کشته میشه به غضنفر میگن برو یه جوری به خانوادش خبر بده غضنفر میره دم خونشون زنگ می زنه ، زن یارو میگه کیه ؟ غضنفر میگه ببخشید منزل شهید بینوا ؟!


  
  

روزی جمعی از مریدان شیخ نزد شیخ آمده و گفتند یا شیخ مدتی است که در شهر شلوار کوتاه رایج گردیده و دختران بسیاری این البسه بر تن می کنند .در مذمت شلوار کوتاه چیزی بگو تادختران از پوشیدنش صرف نظر نمایند . شیخ گفت خاموش !!! که شلوار کوتاه را فایده بسیار است و من در مذمتش هیچ نگویم گفتند یا شیخ !! فایده اش چیست .گفت : چون دختران شلوار کوتاه پوشند پسرها سر به زیر گردند و پائین را بنگرند چون پائین را بنگرند از گزند شیطان در امانند         


  
  

طــــــــنــــز                                                                


غضنفر سرشو قیر گونی می کنه میگن چرا اینجوری کردی ؟ میگه بین ام چکه می کرد .

راستی فهمیدی که دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه ؟ نه مگه چطور شد ؟ هیچی زنم فکر کرد که دیر اومدم خونه ! حسابش رو رسیده !

زن : من بر خلاف تو همیشه موقع شنا سرم از آب بیرونه . شوهر : آخه عزیزم ، چیز سبک همیشه روی اب می مونه !!

صاحبخانه : هر وقت می گویم اجاره بده می گویی : بگذار حقوق بگیرم پس کی حقوق می گیری ؟ مستاجر : هروقت که استخدام شدم !!

مرد : قسم می خوری که منو به خاطر پولهایم دوست نداری ؟ زن : هزار تومن بده تا قسم بخورم .

روزگار غریبی بود جنگلی بود که درخت نداشت شکارچی بود که تفنگ نداشت تفنگش فشنگ نداشت با تفنگی که فشنگ نداشت می زنه به آهویی که سر نداشت و میندازدش تو کیسه ای که ته نداشت اگر چه این شعر سرو ته نداشت ولی ارزش خودنو داشت . 

شخصی از غضنفر پرسید : می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد ؟ غضنفر بلافاصله کشیده ای محکم در گوش آن مرد می زند و می گوید : اینطوری !!

به غضنفر می گن آقا شما ناراحت نمی شین این همه جوک در نشریه دریا براتون می سازن ؟ غضنفر می گه : اینا برا شما جوکه برا ما همه خاطرسیت !!

غضنفر می ره تو چاه بهش می گن چرا رفتی اونجا ؟ گفت می خونام عمیق فکر کنم !!

از غضنفر می پرسن میذاری پسرت بره دانشگاه ؟ میگه : اره به شرطی که به درسش لطمه نزنه !!

مش رجب : غضنفر بیا پینگ پنگ بازی کنیم غضنفر : ول کن بابا پینگ پنگ هم شد فوتبال ؟!!!

غضنفر می خواسته گردو بشکنه گردو رو میزاره زیر پاش با آجر می زنه رو سرش !!!

به مش رجب می گن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه !!

به بچه غضنفر می گن جسم شفاف رو تعریف کن می گه جسمی که بشه از این طرف اون طرفشو ببینی میگن احسنت یه مثال بزن می گه نردبون !!

 


  
  

مسابقه دو و میدانی

روزی دو نفر به استادیوم رفتند و مسابقه دو میدانی را که در حال برگزاری بود مشاهده می کردند .

اولی : اصغری چرا اینا همه می دوند 

دومی : خوب برای اینکه یکی از آنها برنده بشود .

اولی : خوب پس چرا بقیه می دوند ؟

روز تولد

دیوانه اولی : تو کی به دنیا آمدی ؟

دیوانه دومی : جمعه !

دیوانه اولی : چرا دروغ می گویی ؟

دیوانه دومی : چرا ؟

دیوانه اولی : آخر روز جمعه که تعطیل است !

خدمتکار زبل

صاحبخانه : که گفتی آشپزی هم بلدی ؟

خدمتکار : بله ، دو جور آشپزی بلدم !

صاحبخانه : چرا دو جور ؟

خدمتکار : این بستگی دارد که دلتان بخواهد باز هم مهمان به خانه بیاید یا هرگز نیاید .

سرباز ترسو

فرمانده : سرباز !بگو در جنگ چه وقت پیشروی میکنیم و چه وقت عقب نشینی ؟ سرباز : وقتی دشمن از رو به رو می آید عقب نشینی     می کنیم و وقتی دشمن از عقب      می آید ، باید پیشروی کنیم .


  
  

حتما برای شما پیش آمده است که به دوستی زنگ بزنید و از آن طرف سیم ، پیامگیر یا پاسخگوی اتوماتیک برایتان یک قطعه موسیقی بنوازد یا شعری زمزمه کند بین ایرانیان با ذوق کسانی هستند که به جای دو کلمه خشک و خالی عدم حضور خود در خانه را با کلام منظوم در تلفن اعلام می کنند .

یکی از همین جماعت از دوست شاعر خود که شاعری طناز ( طنز پرداز ) است درخواست کرده بود برایش یک دوبیتی بسازد تا روی دستگاه ضبط کند ایشان هم اینگونه سارییده است .

                                              شرمنده از آنم که نباشم به سرایم                                     تا با تو سلامی و علیکی به نمایم         

                                                                     گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری                  پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم

اما کار به همین جا خاتمه پیدا نمی کند ، درخواست دوست ، راهنمای ذهن شاعر می شود که سری بزند به خانه شعرای پیشین و بیندیشد که اگر حافظ ، خیام ، فردوسی و مولانا در عصر پیغام گیر و پاسخگویی اتوماتیک زندگی میکردند چه کلامی روی این تلفن می گذاشتند .و این است حاصل این تحقیق                                          در منزل حافظ !!    

                      رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور            تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور

                                بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام         آن زمانی کو باز گردد خانه ی خود غم مخور

در منزل سعدی                از آوای دل انگیز تو مستم            نباشم خانه و شرمنده هستم

                                               به پیغام تو خواهم گفت پاسخ             فلک گر فرصتی دادی به دستم

در منزل خیام                                        این چرخ فلک عمر مرا داد به باد        ممنون توام که کرده ای از ما یاد

                                                                     رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش      آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد

در منزل فردوسی                                                   نمی باشم امروز اندر سرای             که رسم ادب را بیارم به جای

                                                                                          به پیغامت ای دوست گویم جواب     چو فردا برآید بلند آفتاب

در منزل مولانا        به هر سماع از خانه ام ، رفتم برون رقصان شوم ، شوری برانگیزم به پا خندان شوم ، شادان شوم برگو به من پیغام خود ، هم نمره و هم نام خود ، فردا تو را پاسخ دهم ، جان تو را قربان شوم .  


93/5/6::: 6:12 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4      >