سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :100
بازدید دیروز :225
کل بازدید :342583
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/3
1:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 
کتاب : معراج السعادة
و بدان که: ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشی است. و کسی راخلاصی از آفات زبان جز به آن نیست. و آن از محاسن «شیم» (65)، و صاحب آن در نزد همه کس عزیز و محترم است. و باعث جمعیت خاطر و افکار، و موجب دوام هیبت ووقار، و فراغت از برای ذکر و عبادت، و سلامتی در دنیا و آخرت است.
[529]

و از این جهت سید رسل - صلی الله علیه و آله - فرمود: «من صمت نجی» . یعنی: «هرکه خاموشی را شعار خود ساخت نجات یافت» . (66)و فرمود: «هر که ایمان آورد به خدا و رسول، باید هر سخنی که می گوید خیر باشد یاخاموش نشیند» . (67)

اعرابی به خدمت آن حضرت آمد عرض کرد: «مرا به علمی دلالت کن که داخل بهشت شوم. فرمود: گرسنگان را سیر کن. و تشنگان را سیراب نمای. پس اگر قدرت براینها نداشته باشی زبان خود را از غیر سخن حق و خیر محافظت کن که به این سبب برشیطان غالب می گردی» . (68)

و فرمود: «چون مؤمن را خاموش و صاحب وقار بینید به او تقرب جوئید که حکمت بر دل او القا می شود» . (69)

و نیز فرمود: «مردم سه طایفه اند: «غانم» و «سالم» و «هالک» . «غانم» کسی است که: ذکر خدا کند. و «سالم» آن است که سکوت را شعار خود سازد. و «هالک» آن است که: به سخنان باطل فرو رود» . (70)

تامل کنان در خطاب و صواب

به از ژاژ خایان(71)حاضر جواب

روزی شخصی به خدمت آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله! مرا وصیتی کن.

فرمود: زبان خود را محافظت کن. باز عرض کرد: مرا وصیتی کن. باز فرمود: زبان خودرا محافظت کن. مرتبه سیم عرض کرد: مرا وصیتی کن. باز فرمود: زبان خود رانگاه دار» . (72)

از عیسی بن مریم مروی است که: «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشی است، ویکی در فرار از مردم» . (73)

و فرمود که: «پر سخن نگوئید در غیر ذکر خدا، به درستی که: کسانی که بسیار سخن می گویند دلهای ایشان را قساوت فروگرفته است و نمی دانند و از آن غافل اند» . (74)

لقمان پسر خود را گفت: «ای فرزند! اگر چنان پنداری که سخن گفتن، نقره است، بدان که: سکوت، طلاست» . (75)

و حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود: «این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است» . (76)

و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - مروی است که: «از جمله حکمت آل داود این بود که: بر عاقل، لازم است که شناسایی با اهل زمان خود داشته باشد. و روبه کار خود آورده باشد. و نگاهبان زبان


[530]

خود باشد» . (77)

و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود: «خاموشی، کلید هرراحتی است از دنیا و آخرت. و باعث خوشنودی پروردگار، و سبکی حساب روز شماراست. و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است. و زینت عالم است و پرده جاهل» . (78)

چو در بسته باشد چه داند کسی

که گوهر فروش است یا پیله ور

ریاضت نفس به آن است و شیرینی عبادت از آن. به سبب آن قساوت دل برطرف می گردد. و مروت و عفاف حاصل می شود. پس در را بر روی زبان خود ببند.

«ربیع بن خثیم» (79)کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت. و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت: آه، آه «نجی الصامتون و بقینا» .

یعنی: «خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم» . (80)

و بعضی از اصحاب حضرت رسول - صلی الله علیه و آله - سنگریزه به دهان خودمی گذاردند، تا بی اختیار سخن نگویند. چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بودمی کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند. و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود. و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود. این است و جز این نیست که: سبب هلاکت خلق، و نجات ایشان، تکلم و خاموشی است. پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد وفواید خاموشی را بداند. به درستی که: خاموشی از اخلاق انبیا، و شعار اصفیا است. (81)

از آن حضرت مروی است که: «خاموشی، دری است از درهای حکمت. پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده می شود» . (82)

این دهان بستی دهانی باز شد

گو خورنده لقمه های راز شد

و از آنچه مذکور شد معلوم شد که: صمت و خاموشی با وجود سهولت و آسانی آن، نافع ترین چیزهاست از برای انسان. و از برای بعضی سخنان، اگر چه بعضی فوایدهست اما امتیاز میان خوب و بد سخن، نهایت صعوبت دارد. و علاوه بر این، چون زبان را رها کردی اقتصار بر سخنان بی عیب مشکل است. پس بنابر این، مهما امکن خاموشی را شعار خود ساختن و تابه حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولی و اصوب است.

منقول است که: «چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع، جمع شدند و رای هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم، و همه در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی متفق گشتند.


[531]

یکی از ایشان گفت: من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام، اما بسیار بر سخنی که گفته ام پشیمانی خورده ام.

و دیگری گفت: هرگاه من کلمه ای را گفتم، او مالک من می شود، و دیگر مرااختیاری از آن نیست. و مادامی که نگفته ام من مالک و صاحب اختیار آنم.

و سیمی گفت: عجب دارم از برای متکلم، زیرا: اگر کلامی بر خود او برگردد ضرربه او می رساند، و اگر برنگردد نفعی به او نمی رساند.

چهارمی گفت: به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام.


65. جمع «شیمة» به معنای خوی و عادت66. محجة البیضاء، ج 5، ص 192. و احیاء العلوم، ج 3، ص 93 و 96.67. محجة البیضاء، ج 5، ص 194. و کنز العمال، ج 3، ص 353، خ 6900.68. احیاء العلوم، ج 3، ص 95. و محجة البیضاء، ج 5، ص 195.69. بحار الانوار، ج 78، ص 312.70. محجة البیضاء، ج 5، ص 195. و احیاء العلوم، ج 3، ص 95.71. بیهوده گویی، یاوه سرایی.72. بحار الانوار، ج 71، ص 303، ح 78.73. احیاء العلوم، ج 3، ص 95. و محجة البیضاء، ج 5، ص 19674. کافی، ج 2، ص 114، ح 11.75. بحار الانوار، ج 71، ص 297، ح 70. و کافی، ج 2، ص 114، ح 6.76. بحار الانوار، ج 71، ص 285.77. بحار الانوار، ج 71، ص 307، ح 84. و کافی، ج 2، ص 116، ح 20.78. بحار الانوار، ج 71، ص 284، ح 38. و مصباح الشریعة، ص 172.79. «ربیع بن خثیم» را از اصحاب حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - شمرده و از زهاد ثمانیة به حساب می آورند. وی در سال 61 یا 63 ه ق. وفات نموده و قبرش در خراسان است. جهت اطلاع از شرح حال و وضع او به کتاب: معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 169. قاموس الرجال، ج 4، ص 105. تنقیح المقال، ج 1، ص 424. وروضات الجنات، ج 3، ص 332 مراجعه شود.80. مصباح الشریعه، ص 175. و بحار الانوار، ج 71، ص 284، ذیل ح 3881. بحار الانوار، ج 71، ص 284.82. بحار الانوار، ج 71، ص 288، ح 51.

  
  

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «من صمت نجی» صدق نبی الله

 

 

هست خاموشی نشان اهل راز

باش دایم از خموشی درگداز

هست خاموشی عیار از بهر عشق

هست خاموشی زبان شهر عشق

هست خاموشی درون دل مرا

لیک عشقم گفت اینها بر ملا

هست خاموشی میان ما و دوست

این همه معنی من پیدا ازوست

هست خاموشی بآخر حال تو

نیست گردد جمله قیل و قال تو

هست خاموشی به از گفتن بسی

سرّ این معنی نمی‌داند کسی

هست خاموشی بمعنی ورد من

پیش نااهلان نمی‌گویم سخن

هست خاموشی میان ما و پیر

سرّ این معنی نداند هر فقیر

هست خاموشی طریق اهل راه

تا نگردد همچو درّاج او تباه

هست خاموشی چراغ جان جان

هستاز احوال منصور این عیان

هست خاموشی میان روح و تن

رو تو شو خاموش و کن جا در وطن

هست خاموشی نعیم و خلد وحور

تو زخاموشان طلب اسرار صور

هست خاموشی بپیش اهل دید

این چنین گلها همه عطّار چید

هست خاموشی به پیش مرتضا

رو به هر بی دین مگو اسرار ما

هست خاموشی این دل خاموش من

عالمی را سوخته این جوش من

هست خاموشی مرا در جان نهان

لیک حیدر گوید این معنی عیان

هست خاموشی نظام ملک من

این معانی ها بجست ازکلک من

هست خاموشی طریق صالحان

غیر این معنی نباشد در جهان

هست خاموشی مرا در پیش او

زانکه گویائی از او باشد نکو

هست خاموشی بحق واصل شدن

از دوئی بگذشتن و یک دل شدن

هست خاموشی همه در ملک دوست

گفته? عطّار در معنی نکوست

هست خاموشی همه گنجینه‌اش

او نشسته در درون سینه‌اش

هست خاموشی بمعنی گفت او

لیک تو گفتش نمی‌دانی نکو

هست خاموشی نهفتن راز حق

خود نگفتن پیش نااهلان سبق

هست خاموشی به پیش تو خراب

خویش را کردی بمعنی در عذاب

هست خاموشی جهان پرصدا

نه نبی گفتا که مَن صَمُت نجا

هست خاموشی بدانا همعنان

همره عیسی بود در آسمان

هست خاموشی عدم اندر عدم

رو درآ در وادی او همچویم

هست خاموشی درون طبع ما

مظهرم گفته یکایک بر ملا

هست خاموشی همه بنیاد این

هست خاموشی همه علم الیقین

هست خاموشی بفقرت راهبر

رو تو خاموشی گزین و راه بر

هست خاموشی ترا سلمان راه

بوذر معنیت گشته پادشاه

هست خاموشی فراغت از جهان

این معانی هست پیش عاشقان

هست خاموشی خلاصی از بدان

این معانی کرد مظهر خود عیان

هست خاموشی بهشت با نعیم

رو چو خاموشان صراط مستقیم

رو تو خاموشی گزین چون صابران

تا نیفتی در میان فاجران

روتو خاموشی گزین چون اهل دید

زآنکه خاموشی است جنّت را کلید

رو تو خاموشی گزین در سرّ شاه

تا بیابی سرّ معنی از الاه

رو تو خاموشی گزین و شاه بین

وانگهی سوی جنان تو راه بین

رو تو خاموشی گزین و دان علی

زآنکه او راخوانده خود حق یا ولی

رو تو خاموشی گزین با حبّ او

تا که گردد دین و دنیایت نکو

رو تو خاموشی گزین و راه او

زآنکه راه اوست خود مقصود تو

رو تو خاموشی بجو ازعافیت

چون فنا خواهی شدن در عاقبت

رو تو خاموشی گزین و شاه گو

تا که باشد روز موتت آبرو

رو تو خاموشی گزین با یاداو

بر زبان جز ذکر او چیزی مگو

رو بگورستان و بین تو غار خود

تا که گردی شرمسار از کار خود

رو بگورستان ببین تنها و دل

طعمه? موران شده در زیر گل

سرشده خاک و زبان ناگو شده

جمله خاموشند و محو اوشده

خویش را ز آلایش اوّل پاک کن

خرقه? سالوس خود را چاک کن

بعد از آن خاموش شو در کش زبان

تا شوی واقف ز اسرار نهان

من سخن خواهم که گویم بیشمار

لیک من هستم ز گفتن شرمسار

من ز گفتن شرم دارم پیش کس

تو نداری شرم از گفتارو بس

من چگویم سرّ مظهر این زمان

زآنکه بهتر باشد این معنی نهان

ختم کن عطّار و سردرکش بجیب

تا بیابی بوی اسرارش ز غیب

ختم کن عطّار و درمعنی بایست

ختم معنی چون بعین و لام ویی است