می گویم زن ندارم ! این من ، این دفترچه حساب پس اندازم .این هم کیف پولم ! همه اش مال تو ! اما مگر قبول می کند جواب می دهد به من چه ؟ من چه کار کنم اداره کردن یک خانواده چهار نفری با این شندرغاز مگر می شه برو کار دوم بگیر !
می گویم : من که کار دوم هم دارم بعد از شرکت میرم مسافرکشی ، می گوید : آن هم که همه اش خرج ماشینت می شه ! راست می گه زندگی سخته و زنم در اداره کردن زندگی معجزه می کنه اما خوب غر هم میزنه ولی نه زیاد و نه همیشه ، چون خودش میدونه من تلاشم را می کنم حالا دیگر به غر زدن هایش عادت کردم از سر زیاده خواهی نیست دوست دارد سر به سرم بگذارد .حق دارد