پژوهش و اثر آن بر فرهنگ سازمان های کار
نیروی زاینده هر فرهنگی در جریان رویدادی پدید می آید که طی آن دانایی با پرسش ، فضایی چالش انگیز پدید می آورند فضایی که مدام با دانش جدید و پرسش های متنوع تر و بیشتر روبه رو می شود وجود چنین فضایی در حقیقت اساس تعریف از دموکراسی نیز هست جالب نیست اگر تصور کنیم که دموکراسی مجرد از چنین چالشی می تواند زایانده شود از همین روی فضای آن فضایی درونی است یا بهتر بگوییم درون زا است نه برون گیر و نیروی اصلی آن همواره حاصل اثر متقابل دانایی و پرسش است .
در جریان آنچه توسعه می نامند یک رویداد مهم و اساسی اتفاق می افتد و آن ایجاد رابطه فعال میان سازمان کار با پژوهش است در سازمان کار دانایی مسلط است و پژوهش همان فضایی است که با پرسش آفرینی این دانایی را به چالش می کشد طبیعی است که دانایی موجود در فضای کار با نیروی عادت که تمایل طبیعی هر موجود زنده ای است در مقابل هر پرسش مقاومت می کند بنابراین نقش دوم پژوهش نیز باید مورد توجه قرار گیرد و آن زایش دانایی جدید از طریق همین پرسش هاست به همین دلیل فضای توسعه چیزی جز آورد گاهی از دو نیروی دانایی مسلط و پرسش از آن نیست تو گویی هر یک باید نقش طبیعی خود را بازی کند سلاح دانایی مسلط از نقطه نظر فرهنگی عادت و محافظه کاری است و سلاح پرسش تولید دانش جدید و خصوصیت رادیکالیسم مقابل آن ، اما چه می گوید نسبت به فضای کار که جوهره کارش چیزی نیست جز مشتی دستورالعمل و فرامین اجرایی که به تکرار تبدیل شده است تکراری که دانایی را در حجاب خود فرو خورده است مشکل ترین کار در چنین فضایی نهادینه کردن پژوهش است هنگامی که هنوز دانایی در بین نیست چگونه می توان پرسش را مطرح کرد ؟ مگر آنکه انگیزه پرسش را در لفافه ای از تحریک دو نیروی ترس و طمع به جریان در آورد .کاری که معمولا در قلمرو اقتصاد سیاسی به آن رو می آورند روندی که جهت طبیعی اثر متقابل دانش پرسش را به بیراهه می کشاند چرا که از یک سو باید آنان را نسبت به آینده آنچه دارند به هراس افکند و طمع آنها را به آنچه که به عنوان مشتی دستورالعمل جدید دریافت می دارند تحریک کرد . این زبان از بیخ و بن با زبان علمی که در فضایی از چالش دانایی با پرسش ها پدید می آید متفاوت است در قلمرو علمی آنچه که انگیزه واقعی میان دانایی و پرسش است همان کنجکاوی است .
نکته دیگر آن است که در فضای فرهنگی حاصل از تاثیر طمع و ترس امکان ارزش گذاری دانش به نسبت توانایی متناسب با آن پدید نمی آید بلکه بر عکس امکان تحرک و تکامل پژوهش در سازمان های کار را بسیار محدود می کند نمونه اش اینکه هنوز در اولین مرحله ظهور پژوهش در سازمان های کار خود هستیم به عبارت بهتر هنوز نتوانسته ایم از میدان فردی که معمولا این انگیزه ها عمل می کنند به میدان جمعی تحرک های حاصل از عملکرد دانایی پرسش گام گذاریم .
معمولا سه مرحله تکامل حضور پژوهش در سازمان های کار وجود دارد اینان عبارتند از :
1) حضور به مثابه فرد
2) حضور به مثابه سازمان ساده و یک منظوره
3) حضور به مثابه سازمان های کمپلکس و چند منظوره
طبیعی است وضعیت پژوهش در کشور ما هنوز بدان گونه نشده است که ما بتوانیم سخن از نهاد های پژوهشی و ایجاد فرهنگ و زبان ارتباطی چالش پذیر و دانش زا بگوییم .آن دسته از سازمان هایی هم که پدید آمده اند بیشتر دولتی بوده و قابلیت خود را همواره به صورت منفعل نشان می دهند و نه خلاق .
بنابراین اولین وظیفه ما نسبت به سازمان های کار موجود در کشور آن است که از ظرفیت حضور علم در فرهنگ ارتباطی آنها از مدیریت تا کادر ها و حتی تا بازار یک بررسی همه جانبه به عمل آوریم پاسخ به این سئوال که هر سازمانی تا چه اندازه توانسته است میدانی قابل حضور زوج دانایی پرسش در خود پدید آورد به سهولت ما را قادر می سازد بدانیم تا چه حد می توانیم میدان پژوهشی فعال در آن به وجود آوریم در هر سه شاخه اصلی تکنولوژی ، یعنی نیروی زایش ، تبدیل و مبادله ( پژوهش ، تولید و تجارت ) باید این ظرفیت مورد بررسی قرار گیرد .جالب توجه شاید این نکته باشد که ما حتی بخش های پژوهشی خود را نباید از این قاعده مستثنی کنیم بر عکس اگر سازمان کاری دارای بخشی پژوهشی باشد که ناتوان از ایجاد فضای پرسش نسبت به دانایی خود باشد طبعا قادر نیست نوعی جهش فرهنگی در فضای دیگر پدید آورد .