سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راستیرا به او الهام می کند. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :21
کل بازدید :343851
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/22
6:23 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

سیره نویسان در اشاره به سلسله نسب اویس آورده اند: اویس، پسر عامربن جزءبن مالک بن عمروبن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناحیه بن مراد بن مالک بن اددبن مذحج(1) است. برای اویس چند لقب برشمرده اند: به سبب اینکه جد ششمش «قَرن» نام داشت، او را «قَرَنی» و به موجب آنکه جد نهمش، «مراد» نام داشت، «مرادی» و از آنجا که دوازدهمین جدش «مَذحج» بود، او را «مذحجی» خوانده اند.
برخی بر این باورند او را از آن روی قرنی لقب داده اند که در منطقه ای به نام «قَرن المنازل»، از سرزمین یمن زندگی می کرد.(2)
آورده اند که وقتی آیین اسلام در مکه آشکار شد، خاندان اویس به اسلام گرویدند و از دو قبیله ی این دودمان، مذحج و مراد، شخصیت های بزرگی همچون مالک اشتر و کمیل بن زیاد نخعی ظهور یافتند. خاندان مذحج، چنان از اسلام حمایت می کردند و در راه حاکمیت آن، رشادت و فداکاری نشان می دادند که رسول اکرم(ص) درباره ی ایشان فرمود: «بیشترین افراد قبایل در بهشت، مردم قبیله ی مذحج اند».(3)
به گواهی تاریخ، در یکی از روزهای جنگ صفین، حدود هشت صد تن از خاندان مذحج، به فرماندهی مالک اشتر با شهامت و شجاعت بسیار به دشمن تاختند و صفوف مشرکان را درهم شکسته، بیش از 180 شهید، به اسلام تقدیم کردند.(4)
آورده اند که گروهی از مردم یمن، در سال دهم هجری، به هنگام تبلیغ حضرت علی(ع) در این سرزمین، به اسلام گرویدند که گویا در این زمان، اویس در حدود چهل سالگی اسلام آورده است. بنابراین، سیره نویسان تاریخ تولد اویس را حدود سی سال پیش از هجرت دانسته اند.

نور اویس در خانه ی پیامبر خدا(ص)

آورده اند که اویس انسانی وارسته بود. چنان که با شنیدن ویژگی ها و آموزه های پیامبراسلام، به حقانیت آن حضرت ایمان آورد. او پیش از اسلام آوردن نیز مردی پاک اندیشه و پاک رفتار بود. وی همواره به ارزش های والای اخلاقی و انسانی احترام می گذاشت و در همه ی عرصه های زندگی، این ارزش ها را رعایت می کرد. اویس در زادگاه خود سرگرم کار بود و مادری پیر داشت که احترام و نگه داری او را بر همه ی کارها مقدم می شمرد. وی هرگز از دستورهای مادرش سر نمی پیچید؛ تا آنجا که برای خدمت به مادر و تنها نگذاشتن او، حتی به سفر نمی رفت.
روزی هجران رسول خدا(ص) او را بسیار بی تاب کرد. از این روی، نزد مادر رفت تا از او اجازه بگیرد و برای دیدار پیامبر به مدینه برود. مادر چون به وجود اویس و کمکش نیاز داشت، به او گفت: «برو، ولی زود بازگرد. بیش از نصف روز، در مدینه نمان». اویس با اشتیاق بسیار، برای دیدن پیامبر به سوی مدینه شتافت. چون به این شهر رسید، باخبر شد که رسول خدا(ص) به سفر رفته است. اصحاب به او گفتند: «امشب را نزد ما بمان تا پیامبر از سفر بازگردد». اما اویس گفت: «به مادرم قول داده ام که زود برگردم، اینک ناچارم که به یمن بازگردم. شما سلام مرا به محبوبم، رسول اکرم برسانید». سپس عازم یمن شد. هنگامی که پیامبر از مسافرت بازگشت، اصحاب به ایشان گفتند: «بیابان گردی به نام اویس از یمن آمده بود [تا شما را ببیند] و چون شما در مدینه نبودید، به شما سلام رساند و بازگشت». پیامبر خدا فرمود: «آری، این نور اویس است که در خانه ی ما بر جای مانده است».(5)

اویس در کلام پیامبر خدا(ص)

اویس، انسانی پاک سرشت، مؤمن و بااخلاص بود. از این روی، پیامبر اسلام او را بسیار دوست می داشت و گاهی میان اصحابش از او یاد می کرد. پیامبر چنان درباره ی اویس سخن می گفت که همگان می فهمیدند اویس، بنده ی بزرگوار خداوند است و نزد خدا و رسولش جایگاه والایی دارد. حتی رسول اکرم(ص) بارها از اشتیاقش برای دیدار او سخن گفت. روزی آن حضرت به یاد اویس افتاد و فرمود: «نسیم خوش بهشت، از سوی قرن (یمن)، در حال وزیدن است. آه! ای اویس قرنی، چقدر من مشتاق دیدار تو هستم. ای مردم، هر کس او را دید، سلام مرا به وی برساند». شخصی از حاضران پرسید: «ای رسول خدا، اویس قرنی کیست» پیامبر خدا فرمود: «او کسی است که اگر از نزد شما برود، از او سراغی نمی گیرید، و اگر روزی میان شما حاضر شود، به وی اعتنایی نمی کنید»؛ یعنی او به سبب ساده زیستی، نظر کسی را به سوی خدا جلب نمی کند و بسیاری از افراد به دلیل ساده بودن زندگی اش، به او اعتنا نمی کنند، ولی در پیشگاه خداوند، جایگاه بالایی دارد. حضرت همچنین در توصیف بزرگی و جایگاه والای اویس در روز قیامت فرمود: «در نتیجه ی شفاعت اویس، جمعیت بسیاری [به شمار همه ی افراد دو قبیله ی پرجمعیت ربیعه و مُضَر]، به بهشت وارد خواهند شد. او با اینکه مرا ندیده، به من ایمان آورده است و پس از من، در رکاب جانشینم، علی بن ابی طالب(ع)، در جهاد با دشمنان [خدا] به شهادت می رسد».(6)

التماس دعای رسول خدا(ص) از اویس

برخی افراد گمان می کنند صرف دیدن پیامبران و اولایی الهی، ارزش است، ولی حقیقت آن است که تنها دیدن حجت ها در رسیدن به کمال حقیقی، آن چنان که باید، کارساز نیست. چه بسیار انسان هایی که پیامبر خدا و جانشینان ایشان را زیارت کردند، ولی چون از رهنمودهای ایشان پیروی نکردند، از برکت های وجود مبارکشان بهره ای نبردند. در برابر، انسان هایی نیز بودند که توفیق زیارت پیامبر اکرم(ص) و ائمه ی اطهار(ع) را نیافتند، ولی به سبب ایمان آگاهانه به حجت های الهی و پیروی از آموزه های زندگی بخش آنان، به جایگاه های معنوی بسیار بزرگی دست یافتند. یکی از این انسان های سعادتمند، اویس قرنی است. این مرد بزرگ، با اینکه هم عصر رسول خدا(ص) بود، توقیق دیدار آن حضرت را نیافت. با این حال، چنان در ایمان به آیین اسلام و علاقه به رسول اکرم(ص) ثابت قدم بود که پیامبر خدا چندین بار او را ستود.
آورده اند: روزی پیامبر در مدینه فرمود: «نسیم دل انگیز و پرنشاط خدای رحمان را، از سوی یمن استشمام می کنم». سلمان با شنیدن سخن پیامبر پرسید: «ای رسول خدا، مگر چه کسی در یمن زندگی می کند که چنین نعمتی در آنجا تحقق یافته است؟» پیامبر اعظم(ص) فرمود: «در یمن شخصی زندگی می کند که نام او اویس قرنی است. او روز قیامت یک تنه همچون امتی، محشور خواهد شد و جمعیت بسیاری با شفاعت او به بهشت وارد می شوند». سپس خطاب به حاضران فرمود: «آگاه باشید! اگر یکی از شما اویس را دید، حتماً سلام مرا به او برساند و از وی بخواهد که برای من دعا کند».(7)

اویس؛ دوست رسول خدا(ص)

روزی رسول اکرم(ص) میان اصحاب خود، درباره ی ویژگی های پاکان برگزیده ی الهی نکته هایی را برشمرد. چون سخن پیامبر به پایان رسید، حاضران از ایشان خواستند فردی را که در زمان آنان زندگی می کند و این ویژگی ها را دارد، به ایشان معرفی کند. پیامبر فرمود: «اگر مثالی برای این ویژگی ها می خواهید، چنین شخصی در زمان شما، اویس قرنی است». اصحاب پرسیدند: «اویس قرنی کیست؟» رسول خدا(ص)، نخست همه ی مشخصه های جسمانی و ظاهری و سپس ویژگی های معنوی او را برای حاضران شرح داد. از جمله فرمود:
او چشمانی سیاه، مایل به کبودی، چهره ای تقریباً گندمگون، قامتی معتدل و... دارد. وقتی قرآن می خواند، اشک از چشمانش جاری می شود. لباس ساده می پوشد. اویس در زمین گمنام، ولی نزد اهل آسمان، معروف و شناخته شده است. اگر سوگندی یاد کند، سوگندش پذیرفته است و به نتیجه ی آن می رسد. در قیامت به بندگان شایسته ی خدا گفته می شود: «به بهشت وارد شوید»، ولی به اویس می گویند: «ای اویس، بایست و شفاعت کن». خداوند، شفاعت او را در حق انسان های بسیاری می پذیرد.(8)
سخنان دیگری نیز از پیامبر خدا درباره ی اویس باز گفته اند. ایشان در جایی می فرماید: «اویس قرنی، از این امت، دوست من است».(9) رسول خدا(ص) با عبارت هایی چون: بهترین و برترین فرد از تابعان، شفاعتگر والامقام، محبوب رسول خدا(ص) و نفس رحمان [صاحب نفس ملکوتی و قدسی]، از اویس یاد کرده است.

فرار از شهرت

یکی از ویژگی های برجسته ی اویس قرنی، شهرت گریزی وی بود. وی در عصر رسول خدا(ص) و پس از ایشان، به گونه ای زندگی می کرد که کسی او را نشناسد؛ زیرا شهرت در میان مردم، انسان را از توفیق انجام دادن بسیاری از کارها و عبادت ها محروم می سازد. آورده اند روزی اویس در مدینه با عمربن خطاب برخورد کرد. عمر به سبب سخنانی که از پیامبراکرم(ص) درباره ی اویس شنیده بود، وی را بسیار گرامی داشت و حتی سمت فرمانداری کوفه را به او پیشنهاد کرد. اویس پاسخ داد: اَکونُ فی غَبراء النّاسِ اَحَبَّ اِلی؛(10) «در میان توده های مردم بودن را بیشتر دوست دارم».
همچنین روایت شده است که عمر در زمان خلافتش، بسیار از اویس پرس و جو می کرد. این کار، سبب شهرت اویس میان مردم شد. این پیشامد خوشایند اویس نبود. بنابراین، روزی به عمر گفت: «تو مرا میان مردم مشهور ساختی و با این کار، نابودم کردی».
حتی بارها از اویس شنیدند: «از سوی عمر، بدی و زیانی به من رسید(یعنی عمر سبب شهرت من میان مردم شد».(11)
اویس برای فرار از شهرت، به افرادی که سخنان پیامبر را درباره ی وی برای مردم بازگو می کردند، می گفت: «هرچه از پیامبر درباره ی من شنیدی، برای کسی بازگو نکن». خود نیز تا آنجا که می توانست، از مردم کناره گیری می کرد تا به صورت فردی ناشناخته، وظایفش را انجام دهد.(12)
اویس زاهدی گوشه گیر و دور از اجتماع نبود، بلکه زهد او در عشق به خدا و وارستگی از دل بستگی های مادی و دل سوزی به حال محرومان اجتماع جلوه گر می شد. او خود را دربرابر خدا و اجتماع، مسئول و متعهد می دانست و در دفاع از حق و رسیدگی به حال نیازمندان، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. اویس در پاسخ شخصی که از حالش پرسید، گفت:
سوگند به خدا، مرگ و اندوه و رنج های آن و بیم از روز رستاخیز، برای فرد با ایمان، جای خوش حالی باقی نگذاشته؛ پرداخت حقوق الهی برای ما، درهم و دیناری، نیندوخته و طرف داری از حق و حقیقت، یک تن دوست میان مردم برای ما به جای نگذاشته است؛ زیرا وقتی آنها را به نیکی ها دعوت و از بدی ها نهی می کنیم، از ما می رنجند و به هزار عیب و گناه متهم می کنند. عده ای مردم بی ایمان نیز در این کار با آنان همکاری می کنند، ولی هرگز نمی توانند از مبارزه ی ما برای احقاق حق و نابودی باطل جلوگیری کنند.(13)
اویس قرنی در زندگی خویش، عارفی زهد پیشه بود. او تلاش برای معاش را عبادت می دانست و با سستی و تنبلی و تن پروری مبارزه می کرد. او گاه شتربان بود و زمانی هسته های خرما را جمع می کرد و شب هنگام آنها را می فروخت و از دسترنج خویش، زندگی ساده ای را برای خود و مادر ناتوانش فراهم می آورد. باقی مانده ی دستمزدش را نیز در راه خدا انفاق می کرد. اویس دیگران را به خود ترجیح می داد و گاه حتی لباسش را به نیازمندان می بخشید. پیامبراکرم(ص) درباره ی ایثار اویس می فرماید: «در میان امت من، کسانی هستند که به دلیل نداشتن لباس نمی توانند در مسجد حاضر شوند و ایمانشان به آنان اجازه نمی دهد که از مردم درخواست کنند. از آن شمار، اویس قرنی و فرات بن حیان اند».(14)

خلیفه ی دوم، در پی اویس قرنی

همان گونه که اشاره شد، رسول خدا(ص) درباره ی اویس فرمود: «نسیم رحمانی را از سوی یمن استشمام می کنم. آگاه باشید! اگر یکی از شما اویس را دید، حتماً سلام مرا به او برساند و از وی بخواهد که برای من دعا کند».(15)
به همین دلیل بود که پس از رحلت پیامبر خدا(ص)، عمر چند بار در پی پرسش از احوال او برآمد.
1. هرگاه از سوی یمن جمعیتی می آمد، عمر از ایشان می پرسید: «آیا اویس بن عامر با شماست؟» تا اینکه یکی از گروه های یمنی، اویس را به عمر معرفی کردند و عمر خطاب به او گفت: «آیا تو اویس، فرزند عامری؟»
اویس پاسخ داد: «من همان اویسم».
عمر پرسید: «از طایفه ی قرنی؟»
اویس گفت: «آری، از همان طایفه ام».
عمر پرسید: «آیا زمانی به بیماری برص دچار بودی که صحت یافتی و تنها به مقدار درهمی از آثار آن در بدنت باقی است؟»
اویس گفت: «بلی، چنین است که گفتی».
عمر پرسید: «مادر داری؟»
اویس گفت: «آری، مادر پیری دارم».
عمر گفت: «از پیامبر خدا(ص) شنیدم که می فرمود: "اویس، فرزند عامر، جزو جمعیت های یمن نزد شما خواهد آمد. او به برص دچار بوده و از خداوند خواسته تا او را شفا دهد، مگر به مقدار درهمی [که در بدنش باقی مانده است]. مادری دارد که به او بسیار نیکی می کند. اگر بر امری سوگند یاد کند، خداوند تعالی به واسطه ی انجام مقصودش، از پیامدهای آن رهایی اش می بخشد. پس اگر توانستید از او بخواهید که برایتان از خداوند بخشایش بطلبد"».
سپس عمر خواست که برایش بخشایش بطلبد و اویس از درگاه خداوند برای عمر، مغفرت طلب کرد.
عمر پس از یادآوری حدیث رسول خدا(ص) به اویس گفت: «به کجا خواهی رفت؟» اویس پاسخ داد: «می خواهم به کوفه بروم».
عمر گفت: «آیا می خواهی برای سفارش تو، نامه ای به حاکم کوفه بنویسم؟»
اویس گفت: «هم نشینی با فقرا نزد من محبوب تر است و من به آن افتخار و مباهات می کنم».(16)
2. گروهی از اهالی کوفه در مدینه نزد عمر رفتند. عمر پرسید: «از اهل قرن کسی اینجاست؟» شخصی خودش را قرنی معرفی کرد.
عمر گفت:
پیغمبر خدا(ص) به ما خبر داد که از یمن، مردی به نام اویس قرنی نزد شما می آید و جز مادرش کسی را ندارد. در بدنش سفیدی ای بود که خدا را خواند و تنها به اندازه ی یک درهم از آثار برص در بدنش به جای مانده است. هر کس او را دید از او بخواهد تا برایش مغفرت بطلبد.
زمانی بر ما وارد شد. درباره ی او تحقیق کردم، و علامات و نشانه هایی را که پیامبر(ص) فرموده بود با او تطبیق دادم. همه ی آنها درست بود. از او خواستم برایم آمرزش بطلبد. سپس پیشنهاد کردم نزد ما بماند، اما او نپذیرفت و به کوفه رفت.
آن شخص که همواره اویس را مسخره می کرد، با خود گفت: «شگفتا! اویس چنین مقامی داشته و ما او را نمی شناختیم». سپس به عمر گفت: «نزد ما مردی است به نام اویس».
عمر گفت: «اویس بن عامر. قدر او را بدان، هر چند تصور نمی کنم که مقامش را بشناسی».
آن شخص، هنگام بازگشت به کوفه، پیش از آنکه به خانه اش برود، نزد اویس رفت و از او پوزش خواست. اویس گفت: «رفتار تو با من جز این بود. چه شده است که دگرگون شده ای؟»
آن مرد گفت: «در مدینه نزد عمر بودم و او چنین و چنان گفت. اینک از تو می خواهم که مرا ببخشایی و برایم آمرزش بخواهی».
اویس گفت: «برایت آمرزش می خواهم، به شرط آنکه چیزهایی که از عمر شنیده ای، برای کسی بازگو نکنی».(17)
3. عمر در مسافرت به کوفه، در پی اویس گشت، اما او را نیافت. تصمیم گرفت در مراسم حج به دیدارش برود تا اینکه در ایام حج اویس را در هیئتی زیبا و جامه ای کهنه و مندرس یافت. آن گاه از او پرسش کرد.
حاضران، عمر را سرزنش کردند و گفتند: «از چیزی سؤال می کنی که سزاوار نیست شخصی مثل تو که خلیفه ی مسلمانان است، از او پرسش کند!»
عمر گفت: «چرا؟»
گفتند: «زیرا او مردی گمنام و بی عقل است و حتی گاهی بچه ها او را به بازی می گیرند و مسخره می کنند».
عمر گفت: «او برای من محبوب تر است». سپس در برابر او ایستاد و گفت: «ای اویس! رسول خدا(ص) به من سفارش کرد که پیامش را به تو برسانم. پیامبر به تو سلام رساند و به من خبر داد که به اندازه ی دو قبیله ی «ربیعه» و «مضر» شفاعت می کنی».
ناگهان اویس بر زمین افتاد و سجده کرد و مدتی طولانی در آن حال ماند تا اینکه از گریه ایستاد و خاموش شد؛ چنان که مردم گمان کردند او مرده است!
به او گفتند: «ای اویس، این خلیفه ی مسلمانان است».
پس اویس سر از سجده برداشت و گفت: «آیا اشتباه نمی کنی و خودت آن سخنان را شنیده ای؟»
عمر گفت: «آری ای اویس. پس مرا نیز شفاعت کن».
سپس مردم نیز از او شفاعت درخواست کردند و به او تبرک می جستند که اویس گفت: « ای خلیفه، مرا مشهور کردی و به هلاکت رساندی!»(18)
4. عمر یکی از سال ها در موسم حج گفت: «ای مردم بایستید». همه برخاستند. سپس گفت: «همه بنشینند، مگر کسانی که از اهل یمن اند».
گروهی نشستند. عمر گفت: «بنشینید، مگر کسانی که از قبیله ی مرادی اند». عده ای نشستند. عمر گفت: «همه بنشینید، مگر کسانی که از قرن اند». همه نشستند جز یک تن که عموی اویس قرنی بود.
عمر گفت: «آیا قرنی هستی؟» پاسخ داد: «بلی».
عمر گفت: «آیا اویس قرنی را می شناسی؟»
عموی اویس گفت: «شما چرا از او می پرسید و سراغش را می گیرید. به خدا سوگند که در میان ما کسی از او بی عقل تر، نادان تر و فقیرتر نیست».
عمر پس از شنیدن این سخنان گریه کرد و گفت: «به تو یادآور می شوم خودم از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: "با شفاعت او افرادی به اندازه ی قبیله ی «ربیعه» و «مضر» به بهشت وارد می شوند"».(19)

اویس؛ شیعه ی علی بن ابی طالب(ع)

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، اویس همچنان گمنام زندگی می کرد تا اینکه نوبت به خلافت امیرمؤمنان، علی(ع) رسید. وی برای یاری علی(ع) به پا خاست و در زمره ی یاران ویژه ی ایشان درآمد. اویس همواره مردم را به همراهی با امیرمؤمنان، علی(ع) فرامی خواند. آورده اند که مردی به اویس گفت: «مرا موعظه ای کن». اویس پاسخ داد: «تو را سفارش می کنم به کتاب خدا [قرآن] و سنت پیامبران الهی و همراهی با صالح مؤمنان [علی بن ابی طالب(ع)]».(20) وقتی جنگ های جمل و صفین بر امام علی(ع) تحمیل شد، اویس قرنی لباس رزم پوشید و خلیفه ی برحق رسول خدا(ص) را تا پای جان یاری کرد.
اویس قرنی آن قدر لیاقت داشت که حضرت علی(ع) در جنگ صفین به انتظارش نشست و او را ستایش کرد. او تنها یکی از یاران معمولی امام علی(ع) نبود، بلکه از حواریون آن حضرت به شمار می آمد. پیشوای هفتم، امام موسی کاظم(ع) فرمودند: «روز رستاخیز منادی الهی ندا می دهد: "حواریون محمد(ص) که از پیروی او دست نکشیدند و بر سر پیمان خود باقی ماندند، کجا هستند؟" در این هنگام چهره های درخشانی مانند سلمان، ابوذر، و مقداد از جای برمی خیزند و خود را معرفی می کنند. بار دیگر منادی ندا می دهد: "حواریون علی(ع) کجایند؟" در این هنگام، گروهی از یاران برجسته ی امیرمؤمنان، علی(ع) مانند محمد بن ابی بکر، میثم تمار و اویس قرنی برخاسته، از دیگران مشخص می شوند».(21)

پیوستن اویس به لشکر علی(ع)

آورده اند: چون امام علی بن ابی طالب(ع)، در ماجرای تحمیل جنگ جمل به ایشان به سوی بصره حرکت کرد، در نزدیکی بصره در منطقه ی «ذیقار» توقف کرد. آن گاه افرادی چون امام حسن مجتبی(ع)، عمار یاسر و مالک اشتر را برای جذب نیرو به کوفه فرستاد. سفیران مولا علی(ع)، افراد بسیاری را از کوفه برای کمک، به سوی ذیقار رهسپار کردند.
شیخ مفید(ره) می گوید: حضرت علی(ع)، برای گرفتن بیعت از یارانش در ذیقار نشسته بود که فرمود: «امروز از سوی کوفه، هزار مرد بدون کم و زیاد می آیند و تا پای جان با من بیعت خواهند کرد».(22) عبدالله بن عباس می گوید:
من در این پیش گویی حضرت دقیق شدم. چون مردم کوفه به سوی لشکر امیرمؤمنان، علی(ع) آمدند، همه را شمردم. اما هنگامی که شمار آنان به 999 تن رسید، دیگر کسی نیامد. من در شگفت شدم و نگران که مبادا یک تن نیاید و این موضوع، بهانه ای برای سرپیچی بدخواهان از فرمان امام شود. همچنان در این اندیشه بودم که ناگاه، شخصی را دیدم که از کوفه به سوی ما می آید. وقتی نزدیک شد، مردی را دیدم که جامه ای مویین برتن، و شمشیر و سپر در دست دارد. وقتی به لشکر رسید، نزد امام علی(ع) آمد و عرض کرد: «[ای امیرمؤمنان]، دستتان را بدهید تا با شما بیعت کنم». علی(ع) فرمود: «با من به چه چیزی بیعت می کنی؟» اویس گفت: «بیعت بر شنیدن سخنانت و پیروی از فرمانت و جنگیدن در رکابت تا پای جان». علی بن ابی طالب(ع) فرمود: «نام تو چیست؟» اویس گفت: «من اویس قرنی هستم». امیرمؤمنان از این پیشامد بسیار خوش حال شد و فرمود: «الله اکبر، حبیبم رسول خدا، به من خبر داد که مردی را از امت ایشان که به وی اویس قرنی می گویند، خواهم دید. [وی] از افراد حزب خدا و حزب رسول خداست. وی در پایان عمر مبارکش به شهادت می رسد و در روز قیامت، به اندازه ی افراد دو قبیله ی ربیعه و مضر، [انسان ها] را شفاعت خواهد کرد».
ابن عباس می گوید: «به خدا سوگند، با آمدن اویس و تکمیل شدن هزار تنی که امام علی(ع) پیش گویی کرده بود، اندوه و نگرانی من برطرف شد».(23)

اویس؛ سند حقانیت علی(ع)

یکی از شخصیت های بزرگی که حضور او در سپاه امیر مؤمنان، علی(ع) نقش مؤثری ایفا کرد، اویس قرنی بود؛ زیرا مردم هنوز محبت پیامبر اسلام(ص) را به اویس فراموش نکرده بودند. هنوز سخنان درخشانی که رسول اکرم(ص) درباره ی اویس قرنی فرموده بود، در گوش مسلمانان طنین افکن بود. از این روی، طرف داری اویس از امیرمؤمنان، سند زنده ی دیگری بر حقانیت آن حضرت و بی اساس بودن ادعاهای معاویه و طرف داران او به شمار می آمد. از این روی، جای شگفتی نیست که در جنگ صفین، برخی از مردم شام، پس از آنکه شنیدند اویس میان سپاه امام علی(ع) است، از معاویه بریدند و به سپاه حق پیوستند.
ابونعیم اصفهانی می نویسد: «در یکی از روزهای جنگ صفین شخصی از میان سپاه شام بیرون آمده و در برابر سپاه عراق با صدای بلند گفت: "آیا اویس قرنی در میان شماست؟" گفتند: "بلی، منظورت چیست؟" گفت: "از پیامبر شنیدم که فرمود: اویس بهترین و نیکوکارترینِ تابعین است".
مرد شامی این را گفت و از سپاه شام جدا شد و به سپاه عراق پیوست».(24)

شهادت طلبی اویس

اویس قرنی، با همه ی توان در جنگ جمل، امیرمؤمنان، علی(ع) را یاری کرد، ولی تقدیر الهی این بود که در این جنگ، به وی هیچ آسیبی نرسد. وی در میدان جنگ جمل، بارها در حال نیایش، این عبارت را زمزمه می کرد: اللهُمَّ الرزُقنی شهادَهً تُوجِبُ لی الجَنَّهَ؛(25) «خدایا، مقام شهادت را که موجب وارد شدن به بهشت توست، نصیب من کن».
اویس، جهاد در راه خدا را بالاترین عبادت می دانست. در تاریخ حبیب السیر آمده است: «روزی اویس کنار فرات (در کوفه)، وضو می گرفت که ناگهان، صدای طبلی را شنید. پرسید: "این صدا برای چیست؟" گفتند: "آواز طبل سپاه امیرمؤمنان، علی(ع) است که عازم جنگ با معاویه است". اویس گفت: "هیچ عبادتی نزد من، بهتر از پیروی از علی بن ابی طالب(ع) نیست". پس بی درنگ به سوی سپاه علی(ع) حرکت کرد و به ایشان پیوست».(26)

شهادت اویس در صفین

اصبغ بن نباته نقل می کند:
علی بن ابی طالب(ع) را هنگام جنگ صفین دیدم که خطاب به یاران خویش فرمود: «چه کسی حاضر است تا پای جان با من بیعت کند؟» بی درنگ 99 تن از یاران، به حضور امام رسیدند و با ایشان بیعت کردند. امام فرمود: «کیست که این رقم را تکمیل کند که پیامبر خدا، به من خبر داده است [شمار] بیعت کنندگان با من در این روز، صد تن خواهند بود». در همین هنگام، مردی که لباس های بسیار ساده ای بر تن داشت، پیش آمد و برای بیعت با امام علی(ع) آماده شد.(27)
در جای دیگری آمده است: «چون این مرد(اویس) نزدیک تر آمد، امیرمؤمنان، علی(ع) فرمود: "اویس باش!" او عرض کرد: "من همان اویس قرنی ام"».(28)
اسیر بن جابر نیز می گوید:
وقتی در جنگ صفین، منادی سپاه علی فریاد زد: «ای سپاه خدا، نبرد را آغاز کنید»، اویس را دیدم که شمشیرش بر اثر شدت ضربه هایش شکست. سپس شمشیر را بر زمین انداخت و فریاد زد: «ای مردم، از این قوم هیچ هراسی به دل راه ندهید. پیش بروید که خدا با ماست». بدین ترتیب، سپاهیان امیرمؤمنان را تشویق می کرد که ناگهان تیری به قلبش خورد و همان جا بر زمین افتاد و شهید شد. پس از جنگ، امام علی(ع) بر جنازه ی اویس نماز خواند و وی را دفن کرد. آن گاه بر سر تربتش نشست و به یاد او گریست.(29)
نقل است که پس از شهادت اویس، نزدیک به چهل و چند زخم نیزه و تیر در بدن او به چشم می خورد.(30)
مرقد پاک اویس، در سمت چپ قبر عمار یاسر در شهر رقه ی سوریه قرار دارد. مزار شریف او گنبد و بارگاه و حرمی کوچک دارد و بر روی سنگی که نیمه ی بالای قبر را گرفته، به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. کسانی که از شهر رقه به شام می روند و کنار قبر پاک اویس می ایستند، به یاد زندگی بی آلایش او و زهد راستینش، و خاطره ی جانبازی او در رکاب مولایش امام علی(ع) می افتند و بی اختیار سرشک از دیده می ریزند.

سخنان و پندهای اویس

هَرِم بن حیان می گوید: «نزد اویس رفتم. پرسید: "چه حاجتی داری؟" گفتم: "آمده ام تا با تو انس بگیرم". گفت: "من هیچ کس را نمی شناسم که پروردگارش را شناخته باشد و با غیر او انس بگیرد"».(31)
روزی مردی نزد اویس رفت و گفت: «مرا موعظه کن».
اویس گفت: «تو را سفارش می کنم به کتاب خدا، قرآن و به سنت پیامبران مرسل و به صالح مؤمنان، علی، و بر تو باد که یاد مرگ را فراموش نکنی و به اندازه ی یک چشم بر هم زدن، قلبت را غافل نگذاری. خیرخواه همه ی امت باش و از پراکندگی و جدایی از جماعت مسلمانان بپرهیز که موجب جدایی از دین خواهد شد؛ درحالی که تو نتیجه ی جدایی از دین را نمی دانی و در نتیجه، به دوزخ وارد می شوی».(32)
روزی مردی نزد اویس رفت و از او خواست، برایش دعا کند. اویس این گونه دعا کرد: «خداوند، تو را تا زنده ای، حفظ کند و به اندکی از دنیا خشنودت سازد و در برابر آنچه به تو عنایت کرده است، سپاسگزارت کند».(33)
همچنین هرم بن حیان را این گونه پند داد: «ای هرم بن حیان، بترس از شبی که صبح آن قیامت است. از جماعت مسلمانان جدا نشو که موجب جدایی از دین خواهد شد. هنگامی که خوابیدی، بالش خواب را بالش مرگ بدان. وقتی ایستادی، مرگ را در برابرت ببین. به کوچکی گناه خود نگاه نکن، بلکه بنگر که هنگام گناه از چه کسی نافرمانی می کنی. اگر گناه [خود] را کوچک شماری، خداوند را کوچک شمرده ای».(34)
روزی مردی از اویس پرسید: «حالت چگونه است؟»
اویس در پاسخ گفت:
چگونه است حال کسی که صبح می کند و می گوید: تا شب زنده نیستم. شب که فرا می رسد، می گوید: معلوم نیست، تاصبح زنده باشم. بهشت را به خود مژده می دهد، ولی برای آن عمل نمی کند. از دوزخ می ترسد، ولی عوامل رفتن به دوزخ را ترک نمی کند.
سوگند به خدا، مرگ و اندوه های آن و یاد وحشت های روز قیامت برای مؤمن، شادی و انجام دادن حقوق الهی برای وی، مال و ثروت و اجرای حق در میان مردم، برای وی دوستی باقی نمی گذارد. ما آنان را امر به معروف و نهی از منکر می کنیم، ولی در مقابل به ما بد می گویند و نسبت های ناروا به ما می دهند و فاسقان را حمایت می کنند. ولی هیچ یک از این کارشکنی ها، مانع از انجام دادن وظایفی که بر دوشمان است، [سبب] و شانه خالی کردن از ادای حقوق الهی نمی شود.(35)
روزی اویس قرنی گروهی را پند داد و گفت: «کسانی که در این مجلس اند، سه گروه اند: مؤمن آگاه، مؤمن ناآگاه، و منافق.
مؤمن آگاه همانند بارانی است که بر درخت بانشاط میوه می بارد و موجب زیبایی و طراوت آن می شود. مؤمن ناآگاه مانند بارانی است که بر درخت بی میوه می بارد و سبب افزایش طراوت و زیبایی آن و سرسبزی شاخ و برگش می گردد. منافق نیز مانند بارانی است که بر گیاه خشک و شکسته می بارد و موجب خرد شدن و متلاشی شدن آن می شود».(36)
اویس قرنی خطاب به هرم بن حیان، مرگ را پدیده ای همگانی معرفی می کند و می گوید:
ای هرم بن حیان، می بینی که انسان ها یکی پس از دیگری از دنیا می روند. پیامبر که اشرف مخلوقات است، از این جهان سست بنیان رفت. پدرت آدم نیز مرد. مادرت حوا هم مرد. نوح، پیامبر خدا نیز مرد. ابراهیم، خلیل خدا مرد. حضرت موسی و داوود، خلیفه الرحمن نیز از این جهان رخت بربست. من و تو نیز فردا جزو مردگانیم. فریفته ی دنیا مشو. خود را دریاب و آماده ی مرگ باش و برای این سفر دور، مرکب راه تهیه کن که سفری بس دراز در پیش داری. تو نیز مردم را از عذاب الهی بترسان. مبادا از دین خارج شوی.(37)
اویس قرنی، سخنی حکمت آمیز برای رسیدن به فضیلت دارد. او می گوید: «چه نیکوست ایمان که آن را دانش بیاراید و چه نیکوست دانش که آن را عمل بیاراید و چه نیکوست عمل که آن را حلم بیاراید و چه نیکوست حلم و صبری که با دانش بیامیزد».(38)
اویس قرنی درباره ی آثار هم نشینی با قرآن می گوید: «هیچ کس با قرآن همدم نمی شود، مگر آنکه وقتی برخاست، بر کمالش می افزاید یا از کوردلی و انحرافش کاسته می شود. قرآن مایه ی شفا و رحمت مؤمنان است، ولی برای ستمگران، چیزی جز زیان و خسارت نیست».(39)
از دیدگاه اویس، قرآن، عامل رشد و قوت و کمال مؤمنان و زمینه ساز ضعف و تباهی و شکست ستمکاران است. اویس بهترین همدم و مونس خویش را قرآن کریم قرار داده بود و آن گاه که رسول اکرم(ص) نشانه های اویس را برشمرد، چنین فرمود: «اویس قرآن می خواند و بر خویش می گرید».(40)

پی نوشت ها :

1- در نام پدر او اختلاف است. برخی او را عامر و بعضی عمرو و بعضی دیگر عروه و گروهی نیز انیس خوانده اند.
2- عباس بن محمد رضا قمی، سفینه البحار، ج1، ص53.
3- محمد رضا یکتایی، زندگی پرافتخار اویس قرنی، ص18.
4- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج5، ص199.
5- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص280.
6- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج42، ص155.
7- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص208.
8- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج3، ص513.
9- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج6، ص113.
10- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج2، ص366.
11- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج3، ص514.
12- همان، ص515.
13- عباس بن محمدرضا قمی، سفینه البحار، ج1، ص53.
14- محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقایق، تصحیح: محمد جعفر محجوب، ج2، ص46.
15- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص208.
16- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص153.
17- همان، ص151.
18- همان.
19- ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن الجوزی، صفه الصفوه، تحقیق محمد فاخوری و...، ج3، ص48؛ امام محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج2، ص148، با اندکی تفاوت.
20- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج1، ص367.
21- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص342 و ج34، ص275.
22- البته مورخان درباره ی آنکه این موضوع به جنگ جمل مربوط بوده است یا صفین اختلاف نظر دارند.
23- محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص316؛ امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص173؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج42، ص147.
24- مهدی پیشوایی، شخصیت های اسلامی شیعه، ج1، ص92؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج2، ص86.
25- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج3، ص512.
26- قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج1، ص281.
27- ابوعبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص403.
28- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج1، ص151؛ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص120.
29- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج3، ص512- 516.
30- محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج2، ص131.
31- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج10، ص43.
32- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج2، ص367.
33- همان.
34- سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج3، ص516.
35- شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج1، ص53.
36- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج3، ص516.
37- همان، ص515.
38- محمدرضا یکتایی، زندگی پرافتخار اویس قرنی، ص124- 127.
39- سید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج3، ص516.
40- همان، ص513.