سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزودی فتنه هایی می آید که انسان، صبح با ایمان برمی خیزد و شب بی ایمان می گردد؛ جز آنکه خداوند او را با دانش زنده کرده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :33
بازدید دیروز :149
کل بازدید :342665
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/4
5:51 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیرمردى داراى یک بوستان و باغ بزرگ پرمیوه بود، ولى هنگام رسیدن محصول ، از میوه آن چیزى به منزل نمى برد تا حقوق فقرا و هر صاحب حق را ادا کند.

پیرمرد از دنیا رفت ، ورثه او که پنج پسرش بودند، صاحب آن باغ شدند، اتفاقا در آن سالى که پدرشان مرد، محصول و میوه هاى باغ بقدرى زیاد شده بود که آنها هیچ سالى بیاد نداشتند که آن باغ آنهمه محصول بدهد.
ولى آن برادران بجاى شکر نعمت دهنده خداى بزرگ ، غرق در غرور و عیش و نوش شدند و حتى تصمیم گرفتند، حق مستمندان را ندهند و به همدیگر گفتند:
پدر ما پیرمرد سالخورده و خرفت و بى عقلى بود، بیائید با هم پیمان ببندیم که امسال به هیچکس از مستمندان ، چیزى ندهیم ، تا کاملا ثروتمند بى نیاز شویم و بر اموال او بیفزاید، سپس در سالهاى آینده آن اموال را در کارهاى دیگر، بکار اندازیم .
چهار نفر از پسران ، این پیشنهاد را پذیرفتند، ولى یک نفر از آن ها آنرا رد کرد و از آن پیشنهاد ناراحت شد.
و این شخص همانست که خداوند در سوره قلم آیه 27 از او یاد کرده (چنانکه ذکر خواهد شد)
آرى به آنها گفت : از خدا بترسید و روش پدر را تعقیب کنید، تسلیم خدا باشید تا خداوند شما را از نعمت هایش بهره مند سازد، آن ها نسبت به این برادر، خشمگین شدند و سخت او را کتک زدند، تا حدى که وقتى آن برادر یقین کرد که آنها مى خواهند او را بکشند، در مشورت آنها وارد شد، در حالى که کار آنها را ناپسند مى دانست و از آنها اطاعت نمى کرد.
خلاصه همگى به منزلهاى خود رفتند و با هم ، هم سوگند شدند که صبح زود تا کسى از فقرا و تهیدستان مطلع نشده به باغ بروند و میوه هاى آن را بچینند، ولى در گفتار خود انشاءالله (اگر خدا خواست ) نگفتند، خداوند آنها را به خاطر این دو گناه (1- ندادن حقوق فقرا 2- نگفتن انشاءالله ) گرفتار ساخت و آنهمه نعمت هاى آن باغ بزرگ را از آنها گرفت به گونه اى که همه باغ سوخت و همچون سیاهى شب تاریک گردید.
آنگاه پشیمان شدند و خود را گمراه خواندند و خویش را سرزنش مى کردند که چرا فرمان خدا را انجام ندادند و به این روز سیاه مبتلا گشتند.
یکى از آنها که عاقل ترین بود به آنان گفت :
(مگر من به شما نگفتم به یاد خدا باشید و او را تنزیه و تسبیح کنید).
آنها همدیگر را سرزنش مى کردند و خود را ظالم مى خواندند و فریاد مى زدند: واى بر ما که راه طغیان را پیش گرفتیم امیدواریم که خداوند به ما عوض دهد.
آرى این است عذاب دنیا براى مجرمان با توجه به اینکه عذاب آخرت بزرگتر است