سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :73
بازدید دیروز :156
کل بازدید :343036
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/6
10:6 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

غفلت از یاد خدا، اولین عامل تحقق حادثه کربلا

نیاز ما به تحلیل ابعاد عاشورا

این که چرا جمعیت انبوهی در مقابل امام حسین (علیه السلام) ایستادند و چرا مردم کوفه، بصره و اطراف این دو شهر امام را یاری نکردند؟ و سؤال های مشابه این دو، پرسشهایی است که استخراج پاسخ آنها به درد امروز ما می خورد؛ چون هم بحث های اخلاقی و هم بحث های تربیتی است. همانگونه که قبلاً گفته شد شخصیت های تاریخ عوض می شوند، اما اصل جریان های حاکم بر تاریخ شبیه هم است. مثل واگن هایی که شبیه هم هستند اما مسافران آن فرق می کنند. همه روی یک ریل حرکت می کنند. قرآن کریم و روایات ما وقتی داستان های تاریخی را نقل می کنند، انسان می بیند از اول تاریخ تاکنون بسیاری از عوامل مشترک است، حوادث با هم تفاوت دارد و افرادش فرق می کنند، اما آن علل و ریشه هایی که حوادث را می آفریند شبیه هم هستند. شما ملاحظه کنید قرآن کریم دربارة قوم بنی اسرائیل می فرماید:«ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ»اینها ذلیل و خوار شدند، پست شدند، غضب خدا را برای خودشان خریدند؛ چرا قرآن اینچنین می فرماید؟ علتش چهار چیز است: اولاً: این ها به آیات خدا کافر شدند و نشانه های خدا را انکار کردند. ثانیاً می فرماید:«یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ»انبیاء (علیه السلام) و شخصیت های بزرگ شان را از صحنه خارج کردند. ثالثاً می فرماید:«ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ»انسان های گنهکاری بودند، معصیت کار بودند. و در مقام چهارم می فرماید:«وَّکَانُواْ یَعْتَدُون»؛[1]تجاوزگر بودند. بنابراین چهار عامل کفر، آدم کشی، عصیان و روحیة تجاوزگری علت ذلت و خواری بنی اسرائیل بود. آیا امروز این روحیه در یهود و در اسرائیل نیست؟این خیلی مهم است که ما از تاریخ، ریشه های مشترک حوادث را استخراج کنیم. چه شد که چند هزار آدم مقابل پسر پیغمبر( صلی الله علیه وآله و سلم) ایستادند؟ چه شد که چند هزار آدم در یک شب دور مسلم ابن عقیل را خالی کردند؟ این ها دلایل و ریشه هایی دارد که اگر استخراج شود خیلی مفید و قابل استفاده است. این کار در زندگی ما آثار تربیتی دارد و برای ما درس می شود و عاشورا را کارآمد و امروزی می کند. ما که نمی خواهیم فقط یک تاریخی نقل کنیم و بگذریم. مصیبتی بخوانیم، اشکی بریزیم و بگذریم. زینب کبری (علیهاالسلام) در مجلس دشمن فرمود:«مَا رَأیتُ إلّاجَمیلاً»؛[2]کربلا برای ما زیبا بوده، شهادت برای ما زیبا بوده. ما باید جنبه های زیبای آن را استخراج کنیم. کدام جنبه های این مصیبت و این حادثة پر از غمی که در تاریخ اتفاق افتاد، زیبا بوده؟ چه درس هایی داشت؟ چه نکته هایی داشت؟ اینها مواردی است که برای امروز ما مفید است.

عوامل رویارویی مسلمین در مقابل اباعبدالله (علیه السلام )

بحث این است علل رویارویی با اباعبدالله (علیه السلام) در آن صف آرایی گسترده چه بود؟ چطور آنها توانستند سی هزار نفر را در مقابل امام حسین (علیه السلام) علم کنند؟ چطور امام حسین (علیه السلام) با این همه دعوت و نامه و پیام حدود هفتاد و چند نفر به همراه داشت؟- که تعداد زیادی از آنها هم بستگان خود امام (فرزندان، برادران و فرزندان عقیل) بودند و افراد غیرفامیل حدود نصف جمعیت؛ یعنی سی، چهل نفر را تشکیل می دادند؛ ولی آنها به سادگی توانستند افراد زیادی را جذب کنند؟ چرا امام با آن حقّانیّت و امامت و عظمتش با این جمعیت اندک در کربلا حاضر شد؟ ولی آنها با لشکری انبوه؟ این مسأله دو علت دارد: درونی و بیرونی. من ابتدا در چند جلسة آینده علت های درونی آن را عرض می کنم تا درآینده به علت های بیرونی آن برسیم. علت های درونی آن چیزی است که ما باید به آن توجه کنیم مخصوصاً به اثرهای اخلاقی آن برای خودمان. اولین علت، دوری از یاد خدا است. اگر در جامعه ای یاد خدا کمرنگ شود، آن جامعه به راحتی تن به گناه می دهد. افراد آن جامعه به راحتی معصیت می کنند. قرآن می فرماید:«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ»هر کس که در زندگی اش خدا را فراموش کند و یاد خدا را در زندگی اش کمرنگ کند چند نشانه دارد: 1-«فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»؛[3]خود فراموش می شود. می دانید خود فراموشی یعنی چی؟ یعنی دیگر برایش مهم نیست دنبال ابن زیاد باشد یا دنبال عمر سعد! وقتی انسان رها و بی هویت و تهی شد، موضع گیری هایش درست نیست. این آیه خیلی عجیب است. امام (رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر این آیه می فرماید: اگر کسی خدا را فراموش کرد، خدا او را به خودش واگذار می کند. و وقتی که انسان به خودش واگذار شد راحت زیر بار شیطان می رود. راحت زیر بار ظلم می رود. به راحتی با امام حسین (علیه السلام) می جنگد و برایش هم مهم نیست. در صبح عاشورا امام حسین (علیه السلام ) در اولین خطبه ای که خواند همین مطلب را فرمودند:

«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»؛[4]

«ای جمعیتی که در مقابل من جمع شده اید، شیطان قلب هایتان را تسخیر کرده، خدا را فراموش کرده اید!»

لذا نور امام را نمی بینید. نور خدا را نمی بینید. نور دین را نمی بینید. من در اینجا مواردی از خود فراموشی برایتان ذکر می کنم:

مورد اول: عمر سعد در همین ده روز اول محرم که به کربلا آمده بود، چند ملاقات با افراد مختلف دارد که از او دعوت کردند جبهة دشمن را رها کند، اما نکرد. شخصی از قبیلة حمدان، که از اصحاب امام حسین (علیه السلام ) است، می گوید: به امام حسین (علیه السلام) عرض کردم: آقا اجازه بدهید من بروم با عمر سعد صحبت کنم. آقا فرمود: فایده ندارد؛ اما برو. اجازه گرفت و رفت. او با عمر سعد همشهری بود و با او سابقه دوستی داشت. می گوید: آمدم مقابل خیمة عمر سعد، دیدم نشسته و دارد شمشیرش را تیز می کند. ایستادم، هیچ نگفتم سرش را بالا گرفت و گفت: چرا سلام نمی کنی؟«اَوَلَسْتُ مُسلِما؟»مگر من مسلمان نیستم؟ به هر حال تو وارد شدی، هر کسی به جایی وارد می شود باید سلام کند. این شخص به عمر سعد گفت: واقعاً تو فکر می کنی مسلمانی؟!

«هذاماءُ الفُرات»؛ «این آب فرات است که دارد موج می زند،»«تشربُهُ الکِلاب و الخنازیر»؛«حیوانات، پرنده و چرنده دارند از آن می خورند،»

آب آزاد است همه دارند از آن می خورند، حال تو دور تا دور این آب را محاصره کرده ای و آب را بر فرزندان امام حسین (علیه السلام) بسته ای؟! شما با امام حسین (علیه السلام) جنگ دارید، بچة سه ساله و چهار ساله و هفت ساله چه گناهی کرده است؟ - این دیگر نهایت سبعیت (حیوانیت) است، این خوی اموی است. در جنگ صفین نیز معاویه آب را بست، دور تا دور آب را محاصره کرد. وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آنجا رسید دید دور آب محاصره شده، حمله کردند و آب را آزاد کردند. وقتی آب آزاد شد، شخصی آمد گفت: یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) شما هم آب را ببندید و مقابله به مثل کنید، آنها آب را بستند شما نیز آب را ببندید. امام فرمود: من این کار را نمی کنم. آب را بر دشمن نیز نباید بست، این ها تشنه می شوند و نیاز به آب دارند. می گوید، گفتم: عمر سعد واقعاً تو فکر می کنی مسلمانی؟ آب را به روی بچه های کوچک بسته ای؟ عمر سعد وقتی متوجه شد که چرا من به او سلام نکردم، سرش را بالا گرفت و گفت: می دانی چیست؟ تو که مرا می شناسی، همشهری هستیم، بردار حمدانی! من می دانم این ها اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، می دانم آزار این ها حرام است و جایز نیست. من مقام این ها را می دانم، اما چه کنم؟ من روی خون حسین (علیه السلام) با مُلک ری معامله کرده ام، با فرمانداری ری معامله کرده ام. اگر این معامله نبود آب را باز می کردم. او دید فایده ندارد و برگشت. وقتی این شخص برگشت امام حسین (علیه السلام) فرمود چه شد؟ صحبت کردی؟ عرض کرد: آقا صحبت کردم، اما عمر سعد روی خون شما معامله کرده است، لذا دیگر به خدا و دین و بچة کوچک فکر نمی کند و برایش مهم نیست. اعراض از یاد خدا سه چهار علامت و چند اثر در زندگی انسان دارد. من آنها را برای شما می شمارم تا ببینید چقدر یاد خدا در زندگی تان جا دارد. یک اثر اعراض از یاد خدا، خود فراموشی و بحران هویت است. بعضی از جوان ها می گویند کلاف سر درگم هستیم ، نمی دانیم در این دایره هستی کدام نقطه قرارگرفته ایم؟ نمی دانیم چرا احساس پوچی می کنیم؟ چرا احساس کم ارزشی و بی هویتی می کنیم؟ قرآن می گوید علت اصلی همة این ها قطع ارتباط انسان با مبدأ عالم و با خداست. می فرماید:«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ»از کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند«فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»[5]

«اینها خود فراموش شده اند،»

بحران هویت گرفته اند، رها شده اند و به خاطر همین راحت به هر کاری تن می دهند.

مورد دوم: حبیب ابن مظاهر می گوید: من جلوی خیمه نشسته بودم، دیدم کسی دارد از جلوی دشمن می آید. نگاه کردم، دیدمقُرَّه ابن قیس حَنزَلی است. حبیب ابن مظاهر می گوید من او را می شناختم، آدم بدی نبود. تعجب کردم که در سپاه ابن زیاد چه کار می کند؟ جلو آمد، وقتی رسید گفت: حبیب، می خواهم با امام حسین (علیه السلام) ملاقات کنم. گفتم با امام حسین (علیه السلام) چه کار داری؟ گفت: عمر سعد مرا فرستاده، برای امام حسین (علیه السلام) پیامی دارم، می خواهم به ملاقاتش بروم. به او گفتم شمشیرت را بگذار برو سلاحش را گذاشت و رفت. وقتی ملاقاتش با امام حسین (علیه السلام) تمام شد، آمد. من او را نگه داشتم و گفتم: قره ابن قیس من که تو را می شناسم، آدم بدی نبودی، چه شد به سپاه ابن زیاد پیوستی؟ من علتش را نمی دانم اما نصیحتی می کنم؛ حالا که آمدی دیگر نرو. حالا که به بهانة ملاقات با امام حسین (علیه السلام) آمدی دیگر برنگرد. بیا پیش ما بمان. من قول می دهم جدّش، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تو را شفاعت کند و بهشت را برایت آماده کند، دیگر نرو. خوشا به حال آنهایی که نصیحت پذیرند. خوشا به حال آنهایی که با یک موعظه، با یک تلنگر و با یک اتفاق بیدار می شوند. قدری تأمل کرد و گفت: من بروم. من پیام آور بودم، بروم پیغام امام حسین (علیه السلام) را برسانم برمی گردم. رفت و دیگر برنگشت.[6]گاهی بعضی فرصت ها دیگر به دست نمی آید. گاهی بعضی فرصت ها قابل جبران و قابل تدارک نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:«اِنَّ اللَّیلَ والنَّهار یعملان فیک فاعمل فیهما» شب و روز دارند روی شما کار می کنند. دیده اید تقویم چقدر تند جلو می رود، سال هشتاد و یک ، هشتاد و دو، هشتاد و سه، دائم ورق می خورد. همین که می خواهی تقویم را بخری، می بینی نصفش ورق خورده و تمام شده است- حضرت می فرماید: روی تو عمل می کنند، «یأخذان منک» وقت تو را می گیرند،«فَخُذْ منهُما»؛[7]تو هم از این فرصت ها استفاده کن، از شب و روزت بهره ببر، نگذار شب و روز واحدهای عمر تو را کم کنند اما تو نتوانی از شب و روز برای آیندة خودت استفاده کنی. قرآن مجید می فرماید: بعضی ها وقتی وارد صحرای محشر می شوند، وقتی عذاب و قیامت و حقایق را می بینند می گویند:«أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ»[8]ای وای بر ما! ما چقدر کوتاهی کردیم، وای بر ما! ما چقدر کم گذاشتیم؛ اما دیگر فایده ندارد. اگر کسی در آن جا متوجه شد دیگر جبرانش ممکن نیست.

شیخ بهایی می گوید وقتی وصیت نامة پدرم را باز کردم، دیدم پدرم در اول وصیت نامه اش نوشته: پسرم، سه آیه را به عنوان وصیت برایت می نویسم، تا عمر داری این سه آیه را فراموش نکن. این سه آیه چیست؟ 1-«أوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ؟»[9]ای انسان! مگر ما به تو عمر ندادیم؟ مگر ما به تو سرمایه ندادیم؟ آن را هدر نده. 2-«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»،[10]هر رتبه ای که داری؛ افسر نظامی هستی، کارمندی، کارگری، لیسانسی، دکترایی، خدا می فرماید: گرامی ترین شما نزد من باتقواترین است. یک وقت استاد نگاه می کند می بیند شاگردش دارد زودتر به بهشت می رود. یک وقت افسر می بیند یک درجه دار زودتر از او دارد به بهشت می رود. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ». می گوید سومین آیه را برایم نوشت:«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»؛[11]قیامت جای تفوّق طلبی و منیّت و غرور و هوی و کبر نیست.

هوی و کبر و عجب و شهوت و آز     دروغ و خشم و بخل و غفلت و ناز

همه سر در کمینت می گذارند     که تا چون بر تو ناگه دست یابند

ترک خشم و شهوت و حرص آوری     هست مردی و رگ پیغمبری

سهل دان شیری که صف ها بشکند     شیر آن است آن که خود را بشکند