سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزا نباشد آنکه دانشمند نیست، خوشبخت شمرده شود و آنکه مهربان نیست، ستوده به شمارآید . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :99
بازدید دیروز :26
کل بازدید :342212
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/1
8:40 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

اسرار عرفانی حجّ         

اما اسرار عرفانی آن که صورت همه عبادات دینیه الطاف و نمودار مقامات غیبیه و مراتب باطنیه انسان است به خصوص که جامعترین عبادات است پس باید دانست که انسان با آن که یکی است، چندین هزارست بلکه بی شمار است ولی منقسم به دو قسم ظاهر و باطن است.

ظاهرش که مقامات نباتی و حیوانی است به منزله سایر بلاد است که شرعا حل گویند و باطنش که اطوار سبعه قلبیه نامیده می شود و در طول یکدیگرند و متدرج و مترغبند به منزله حرمست که عموما حرم نامند مقابل حل و خصوصا به سه اسم نامند.

1. کعبه که خصوص خانه معظمه است که بر کنج دیوار حجر اسود منصوب است. 2. مسجد که فضای اطراف این خانه است منتهی می شود به طاق نماها و درهای خروج که 7 در است یکی باب السلام است که حجاج ایرانی غالبا از آن در داخل می شوند..

 3. حرم که بیرون مسجد است تا چند میل مسافت و همه خانه های مکه و زمین های بیرون مکه و منی و مشعر و عرفات داخل حرم است یعنی شکار و کشتار در آن زمین ها حرام است مگر چند ساعتی که برای پیغمبر خاتم حلال شد در روز فتح مکه و بعد از آن تا قیامت به حرمت باقی است و حضرت حسین (ع) برای همین در موسم حج ترک حج نموده از مکه عازم کربلا شد که مبتلا به قتال در آنجا نشود.

و اول مقام باطن انسان که نفس گویند و بشر نامند و صدر نیز خوانند و وصل به مقام حیوانی است اگر منشرح به اسلام شده باشد و قبول دین الهی کرده باشد به منزله حرم خواهد بود و طرف بالای همین نفس و صدر منشرح که وصل به دل می شود

 که مرتبه دوم باطن انسان باشد به منزله مسجد است و خود دل به منزله کعبه است که بیت الله حقیقی نامند « ما وسعنی ارضی و سمایی و لکن وسعنی قلب عبدی المومن » و احرام اشاره به آنست که هر کسی استطاعت علمی دارد و امر دین را بداند باید منضجر از ظاهر حیوانیت و عازم به باطن انسانیت گردد.

 و محرمات احرام 24 چیز است و احتیاطا 30 چیز است همه مشتهیات نفس است که اشتغال به آنها مانع اصل وصول به باطن است یا مانع تکمیل باطن است به اختلاف اشخاص و تکبیرات در راه که در ضمن لبیک گفته می شود اشاره به آنست که شخص مادام که بمقام باطنی نرسیده باید خود را به تکلیف وادارد به اظهار و اقرار عظمت و کبریاء حق تعالی و وقتی که به باطن رسید عظمت حق تعالی او را فرو می گیرد حاجت به اظهار و اقرار نیست بلکه ممکن نیست.

زیرا فرو گرفتن عظمت به غناء انانیت است و التفات بخود کاشف از فرو نگرفتن عظمت است پس تکبیر گویی هشیار باقی نمانده و طواف اشاره به آنست که به حقیقت دل رسیدن دشوار است اول باید مدتها در دل گردش نمود بلکه باز بمقام نفس بازگشت که صفا به منزله طرف اعلای نفس است و مروه طرف ادون و هفت بار که عدد کامل است باید میان آن دو طرف تردد نمود و آخر در مروه محل شد.

 یعنی عمل عمره را که به منزله مقدمات موقته است ختم نمود و به مقام حیوانیت بازگشت و نفس حیوانی را طعمه ای از مشتهیات داد که به کلی بی قوه نشود و از کار نیفتد چون که وجودش لازم است و جان کاملا پیدا نمی شود مگر به قوه حیوانی بنابر آن که جان انسان جسمانی الحدوث باشد

 پس باید آن قدر قوه حیوانی باقی بماند تا تمام جان از قشر آن بر آید مانند بیرون آمدن میوه از درخت که اگر میوه تمام رس نشده درخت بخشکد میوه ناقص خواهد ماند و دیگر از آن میوه درخت سیر نمی شود.

 پس از چندی تمتع باز مجددا از مکه احرام بندد که یک منزل ترقی کرده کامل شده که از حل به حرم رسیده احرام عمره را از حل بست و داخل حرم شد حالا اهل حرم است باید در حرم سیر کامل نماید مانند سفر سیم نفس که بالحق فی الحق است.

 و فاصله شدن تمتع از لذائذ حیوانی میانه عمره و حج وجه تسمیه حج تمتع است و خلیفه ثانی تن به این تمتع نمی داد گویا از غلبه تقیه به دیانت و عبادت جرات نمی نمود که بین الاحرامین اظهار محل بودن نماید و می گفت

 مرا شرم می آید از این جسارت پس غرضش انکار حکم الهی نبود بلکه اظهار شرم طبیعی بود و بهتر آن که در مسجد سر چاه زمزم احرام حج بندد و از آب زمزم غسل احرام نماید تا اشاره به آن باشد که به سبب اعمال عمره از حل گذشته باشد به درجه متوسطه حرم که مسجد است رسیده ام.

و حالا می خواهم سیر تفصیلی در همه زوایای با مزایای حرم نمایم تا اهل دل بودن من کامل شود و آن زوایا منی و عرفات و مشعر است که اشاره به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است و توقف مدتی در هر یک از این سه موقف اشاره به تکمیل تحقق است که محض عبور و حال نیست بلکه به درجه اقامت و مقام رسیده و اهل آن مقامات گردیده و بعض کاملین نفس آن مقامات می گردند پس آنها را منی و مشعر توان نامید.

 مانند قبول امام سجاد (ع) در خطبه در مسجد شام (انا ابن مکه و منی بی) آن که تاویل شود (بمن تشرفت به عنی) زیرا هر یک از این امکنه شریفه روحی دارند مکلوتی و ممکن است که انسان در ترقی خود به ملکوت با آن روح متحد یا مساوق شود یا احاطه به آن روح یا ارواح دیگر پیدا کند

 مانند احاطه نفس ناطقه بر قوای دماغیه که نفس ناطقه بی آن که مقام تجرد خود را باخته باشد تنزل نموده و قوای دماغیه گشته و خود را برای اعضاء بدن و کثرات خارج از بدن نمودار کرده با آن که در مقام تجرد هم کاملا نمودار است برای همدمان مجرد خود. و این دو نموداری مخل و رقیب یکدیگر نیستند.

 و این احاطه را احاطه ذاتیه گویند که عین محیط بسط به خود داده و محاط پیدا شده پس بسط او که فعل اوست ذات محاط گشته و محاط سابقا ذاتی نداشت و هیچ نبود و حالا هم ذاتش همان فعل محیط است که بسط و تنزل او باشد مانند سایه افتادن از شاخص و تا محیط ترک بسط و تنزل نماید محاط فورا معدوم است

 دیگر نه ذات از او باقی ماند نه اثر (لاتبقی و لاتذر) - ای لا تبقی عینا و لا تذرا ثرا - مانند رو برگرداندن شاخص از نمایشگاه سایه و اینست حقیقت دوزخ چنان که حقیقت بهشت بودن شاخص است در نمایشگاه سایه ها تماما اهل بهشتند به تفاوت درجات قرب و بعد و همین تقریر را در احاطه ذاتیه حق تعالی بر اشیاء توان نمود با ترس از قصور و ترس از وقوع در تشبیه اما بیانی نزدیکتر و بی آلایشتر از این پیدا نمی شود.

 پس وقوف در منی و عرفات و مشعر را نماینده همین بسط و تنزل و احاطه ذاتیه توان دانست و چون که افعال واقعه در زمان مجتمع الوجود نیست مانند اجزاء زمان پس در یک زمان توقف در هر سه مکان نیست باید متعاقب و انصرامات متوالیه باشد و از این جهت تشبیه اش به احاطه ذاتیه ناقص است زیرا محیط در هر آن از همه اجزاء محاط نمودار و در همه آنها وقوف و اقامت دارد زیرا آن وقت محتاج به زمان نیست و وقوف در امکنه محتاج به زمانست.

 و این سه مکان از اعضاء رییسه حرمند بعد از مرتبه کعبه و مسجد که آنها به منزله قلب و دماغند و این سه به منزله کبد و ریه و طحالند و صفا و مروه به منزله ریه و کلیه اند و اعضاء رییسه در بدن هر حیوان همین هفت عضو است

 اما به ترتیب و تفاوت مرتبه مگر میان قلب و دماغ که معلوم الترتیب نیست بعضی قلب را اول دانند و بعضی دماغ را اما در کعبه و مسجد معلوم است که کعبه اولست و مسجد دوم و درون کعبه همه را راه نیست و اگر کسی رفت دیگر آنجا قبله شرط نیست.

 زیرا آنجا همه قبله است اما درون مسجد همه را راه است و همه محتاج به قبله اند که باید محاذی یک طرف کعبه باشند زیرا اجزاء مسجد هیچ کدام قبله نیست و اشاره بدینست آن که آخر اعمال حج طواف کعبه است که رسیدن به مقام دل و ختم شدن امر است به خلاف اعمال عمره که در مروه به تقصیر ختم می شود چون که عمره مقدمه است نه مقصود اصلی و حج مقصود اصلی است پس فعلیت اخیره حاج عموما طواف کعبه است.

 و خصوصا برای کاملین دخول در جوف کعبه است و بالاتر از این مقامی نیست و تا کسی استحقاق دخول کعبه نداشته باشد اگر داخل شود بی ثمر است و خطاست و مانند ارتماس صائم است که حرام و مبطل صوم است تا صوم کاملا به انتها نرسد جای ارتماس نیست و اگر از روی استبداد و پندار اتمام صوم ارتماس نماید ضرر کرده نه نفع مانند طفل شیرخوار که کباب زیاد بخورانندش به قصد تقویت که زود بزرگ شود.

پس دخول کعبه برای کسی است که به مقام دل خود رسیده باشد و متمکن گشته باشد بی بیم زوال و چون دل کعبه صغیر است برای تطبیق عالم صغیر با عالم کبیر رواست که داخل کعبه شود تا منکشف و ظاهر شود که صاحبدل بوده است نه آن که دخول کعبه او را صاحبدل خواهد کرد.

و همچنین است در همه اشارات عبادتی که صورت آن عبادت را بجا آوردن او را به حقیقت نمی رساند زیرا صورت اشاره به حقیقت است و اشاره به غیر وصول است بلکه رهنماست (غرض از کعبه نشانی است که ره گم نشود) و همین اشاره بودن را لطف نامند و گویند لطف بر خدا لازم است یعنی عبادت های صوری را چنان مقرر و مرتب فرماید که هوشمندان از آنها پی به حقایق وجودیه خود برند و درصدد تحصیل حقایق بر آیند (العبادت الطاف فی الحقایق) شریعت آینه حقیقت است.

 و برای حاج پس از تکمیل حج مستحب است که مدتی در مکه بماند و همه را به طواف و قرآن مشغول باشد که بهترین عمل است برای مقیم در حرم و افضل از نماز مندوب است برای آن که طواف مکه شود و شخص متمکن در مقام دل گردد و هم زوال نباشد و بهتر آن که 366 طواف کامل بجا آرد با نماز و محاذات حجر و اگر توانست اقلا 366 شوط بجا آرد که هر هفت شوط یک طواف کامل است و این عدد هفت شوط اشاره به 7 مرتبه غیب و باطن انسان است که صدر و قلب و روح و عقل و سر و خفی و اخفی باشند.

 و نیز مستحب است که در آن روزها که پس از اتمام حج در مکه مانده چند بار و اقلا یکبار عمره مفرده بجا آرد به این که از شهر مکه بیرون نرود تا به آخر حرم و اول حل برسد و از زمین حل احرام بسته با غسل و نماز و دعا برگردد به مکه و اعمال عمره بجا آورده محل شود تا اشاره باشد به این که من بعد از تکمیل باز اعمال ابتدائیه را از دست نمی دهم و خود را مبتدی می شمارم (که دراز است ره مقصد و من نو سفرم).

 و نیز به فقراء مجاورین مکه تا تواند احسان نماید و منت نگذارد و خود را محتاج به آنها داند نه آنها را محتاج به خود چنان که غیب و مراتب غیبیه محتاج به شهود و عوارض شهودیه نیستند و شهود محتاج به غیب است که اگر غیب نباشد شهود وجود ندارد و اگر شهود نباشد غیب ظهور ندارد

 اما وجود دارد و وجود اعم از ظهور است پس محتاج به ظهور نیست بلی مشتاق به ظهور است که (پری رو تاب مستوری ندارد) و خیلی فرق است میان احتیاج و اشتیاق (ظهور تو به من است و وجود من از تو فلست تظهر لولای اکن لولاک) و قول خواجه حافظ:

 سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد      ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

 را دلیل بر مساوات احتیاج و اشتیاق نباید گرفت بلکه اشاره به یک مطلب دقیق عالی باید دانست که فقط احتیاج ما کافی و موثر در افتادن سایه نیست و اگر اشتیاق او موثر نمی شد تا شام ابد سایه بامدادان از دل بر ما نمی افتد و لونا له محتاجانه ما به فلک بر می شد.

 پس واجب رو به ممکن آمده به وجه تنزل نه آن که ممکن رو به واجب رفته باشد به نحو ترقی بلی همان تنزل واجب عین ذات ممکن و ترقی ممکن است و اعیان ثابته و مهیات مقرونه و فیض اقدس همین تنزل است. پس ترقی ممکن فعل واجب است نه فعل خود ممکن زیرا ممکنی نبود و خودی نداشت تا ترقی کند و حالا هم بعد از ترقی نه بود نه خودی و هر چه هست مال واجب است و شئون ذاتیه اوست.

 اما مردد است میان دو احتمال و دو تعبیر که چون می خواست تنزل کند این را ترقی داد یا چون می خواست این را ترقی دهد خود را تنزل داد و تعبیر اول اولی است زیرا ثانی ثابت می کند یک عین ثابته ای را برای ممکن قبل از تنزل و اراد? واجب و این خطاست زیرا اعمال ثابته قائم بخود نیستند بلکه قائم به فیض اقدسند که ظهور به نفسه لنفسه و تجلی حقیقت وجود بر خودش باشد.

 و نتیج? این تجلی پیدا شدن اسماء و صفات است برای حقیقت وجود و از پیدا شدن اسماء پیدا می شود ماهیات ممکنه به نحو ثابت و تقرر و امتیار علمی نه به نحو وجود و امتیاز مقداری تا چه رسد به امتیاز عینی و تعیین تام چنان که اعیان موجوده قائم به فیض مقدسند که ظهور به نفسه لغیره و تجلی وجود بر مهیت باشد و نتیج? این تجلی و این فیض پیدا شدن افعال و صفات فعلیه است.

 از ثبوتیه و سلبیه برای حقیقت وجود و پائینتر از فعل دیگر مقامی نیست و بعد از فعل باید تجلی ها برگردند و عود و صعود نمایند که فعل مبدل شود به علیت غائیه و این عود و صعود و علت غائیه نامش انسان است که عرفا حضرت الانسان نامند که ششم یا پنجم حضرات خمسه شهودیه است

 و جزء مراتب تنزلات وجودیه نیست بلکه بازگشت تنزل است به مبدأ تنزل و نتیجه تنزل است و این نتیجه در غیر انسان یافت نمی شود زیرا غیر انسان هر چه هست مراتب تنزل وجود است یا درجات صعودیه است اما هنوز وصل به مبدأ نمی شود که علت غائیه نمایان شود مگر به وجود انسان.

 پس اگر انسان نبود عالم هستی که مراتب وجود باشد ناقص بود و خدای کامل فعل ناقص نمی کند پس اگر انسان نبود هیچ نبود نه اعیان ثابته و نه اعیان موجوده و نه حضرات خمسه بلکه حقیقت وجود کنز مخفی بود. پس انسان سلسله جنبان ظهور شد و حلقه بر در زد تا در امکان بروی ماهیات باز شد.

 پس همه طفیل و زنده شده انسانند حتی اسما و صفات الله و اعیان ثابته و عقول طولیه و عرضیه و افلاک شامخه و جنان عریضه و دوزخ تنگنا و همین کعبه و حرم که اکنون مطاف و مسعای انسان گشته و سبب تکمیل او و تقرب او به حق تعالی شده اند و همین تکمیل و تقرب خدمتی است که آنها به انسان می نمایند چنان که انسان مسبب وجود اشیاء شده اشیاء نیز سبب کمال و ظهور حقایق انسان می شوند.

 اما آن انسان که سبب است نوع انسانیت و مرتبه عالیه و فعلیت اخیره انسان است و این انسان که مستکمل به اشیاء است اشخاص بشریه و مراتب دانیه و قوه استعداد انسان است چنان که نفس ناطقه در این نشاه مستکمل به آلات بدنیه و قوای دماغیه است

 با این که آلات و قوای تنزلات و سایه های نفسند و چون حیثیت و نشا? مختلف است پس استکمال به نفس لازم نمی آید و عالم اسباب تشکیل نمی شود مگر به سبب همین اختلاف حیثیات که اگر نظرها همه فقط به حقایق باشد نظم این عالم از هم می پاشد و سلسله از جریان می افتد.

 و عالم اسباب در مقام تکوین به منزله شرایع و صور ادیان است در تکلیف (لو ظهرات الحقایق لبطلت الشرایع) و چیزی که خیلی مهم و نافع است برای حاج آنست که چند ختم قرآن در مکه و اقلا یک ختم نماید که خود بخواند به دقت و تدبر نه آن که نائب بگیرد

 و این اشاره به سیر تفضیلی در زوایا و مزایای دل است بعد از رسیدن به دل و استقصاء همه زوایا و اینجا جای تاویل و تدبیر نیست که بگوید 3 اخلاص حکم ختم قرآن دارد یا 3 جزء قرآن بخواند و بگوید که ثواب سی جزء دارد به حکم « من جاء بالحسنه فله عشر امثالها » که حسنات چون در مقام صعودند آحاد عشرات می شوند و قبائح چون در مقام نزولند ترقی نمی نمایند آحاد همان آحاد است.

 و نائب گرفتن هم از جهت دیگر نافع و ضروری است که از چند نفر خواهش نموده پول قابلی هم به آنها بدهد که در عرض سالی هر یک یک ختم قرآن به نیابت او بجا آرند که سبب تذکر او و بقاء صورت خیالیه او در مکه باشد و نیز بدین وسیله خودش در هر جا باشد توجهی به مکه خواهد نمود و صورت خیالیه مکه در ذهن او خواهد آمد.

 و نیز خدمات ظاهر? مسجد و حرم را از قبیل جاروب کردن مباشر شود و بعد از خود هم نائب گیرد و خادمی را اجیر کند که هر روز از جانب او جاروب کند تا یاد او در ذهن خادم در آید در آن مکان بلکه یک دانه جاروب بخرد و بدهد به خادمی و با وجه نیابت کامل که با عین همان جاروب بروبد که این هم اثر دیگری دارد و هر که ثروتی دارد در مکه خانه ای بخرد و فقرا و زهاد در آن سکنی دهد که بهتر یاد آوری خواهد بود گر چه بعض فقهاء در خرید و مالک شدن خانه های مکه اشکال می نمایند.

 اما به این قصد بخرد که رایگان سکنی دهد اشکالی ندارد و نیز تا در مکه هست به لذائذ طبیعیه نپردازد مگر به قدر ضرورت و التذاذ معنوی و سیر روحانی را مهمتر شمارد و جویا شود که در هر گوشه مکان متبرکی یابد برود و چند ساعت آنجا اقامت نماید با توجه تام به روحانیت آن مکان مثل مقابر قریش و مزار ابوطالب و مولد النبی و زوایایی که محل ریاضت عباد و زهاد بوده تا آنکه نقشه شهر مکه را در صفحه ذهن خود جا دهد با تذکر معانی و حقائق آن نقشه.

 وقت بازگشت حاج از مکه باید ملتفت باشند که تن از شهر مکه خارج شود نه دل از روحانیت مکه و نیز به جسم رو به وطن خود رود و به روح رو به کعبه باشد و در هر قدم عازم عود به مکه باشد و اخذ توفیق حج مکرر بخواهد که هر سال نائل شود. این بود مجملی از اسرار عرفانی حج به فکر و سلیق? نگارنده و هر کس را فکری و سلیقه ای است « قل کل یعمل علی شاکلته » و غرض نگارنده نشان دادن راه فکر بود نه دعوت اذهان و دعوی انحصار به همین فکر.

منبع : www.iranayin.com