کلامی درباره ایثار
از ایثار، ما بسیار شنیده بودیم اما نمونه هایی چند آن هم در صدر اسلام رفتار پیامبر و معصومین و معدود یارانشان سرمشقی بود از ایثار بر صفحه تاریخ و صفحه سفید مانده بود تا به حال، جز سیاه مشقی چند و پراکنده تاشما آمدید و هر روزبر این لوح، خطی از ایثار زیباتر از هر روز قلم زدید و لحظه به لحظه به آن سرمشق های خدایی تقرب جستید.
انگار آمده بودید که گرد از آن سرمشق های الهی ایثار بزدایید و پیکر نیمه جان و رو به موت شهامت را حیات و طراوت ببخشید.
اعلام کردند که:
" طعمه ای می باید مر دشمن را در جبهه ای، تا بدان سرگرم شود و عزیزانی دیگر از دیگر سوی به نان حمله ور گردند. از آنجا که شهادت، سرنوشت محتوم این حمله ناگزیر است پس هر کس را نشاید و فقط داوطلب می طلبد."
غلغله افتاد در میان جمع.
کدام عاشق صادق دلباخته ایست که از آغوش معشوق بگریزد؟
کدام واله و شیدا و مشتاقی است که دست های محبوب را گشاده ببیند و به دامنش نگریزد؟
برای این که از شمار داوطلبان کاسته گردد، چنین گفته شد:
"دل خوش نکنید، شهادتی از آن دست که تصور می کنید نیست، به عبور از میدان مین نمی ماند که بی درنگ دیدار حسین را بدنبال داشته باشد."
این جا زخم برداشتن و دویدن،
تیر خوردن و نیفتادن، قطره قطره خون را در خشاب کردن و لحظه لحظه و با تأنی ماشه چکاندن،
حتی تن مجروح را به اسارت دشمن سپردن، اینجا شهادت را جرعه جرعه نوشیدن ارزشمند است.
به نظرمی رسید این ترفند کارساز بیفتد و هجوم داوطلبان را مانع شود و از التهاب بکاهد.
درهای بهشت با تمام وسعت، تنگی می کرد و هر کس در این تلاش بود که خود را به درون خانه، راهی بگشاید.
اما این در مدخل همگان نبود، مرکب محدود بود و سوارانی محدود می طلبید.
انتخابی می بایست و جز خدا هیچ کس شایسته این گزینش نبود، در آن رونق بازار شهادت و جز به فتوای خدا هم کسی سر نمی سپرد و تن در نمی داد.
بی تردید منتخبین را خدا برگزید، با دست های خودش.
یکی می گفت تو بزرگتری، تو همیشه گذشت می کردی، این بار هم جایت را به من واگذار و بگذر و پاسخ می شنید که همه برای اینجا بود!
اما ایثار در اینجا را نمی توانم،خودخواهی هم اگر هست باشد!
خودخواهی شیرینی است!
سی مرغ ازمیان این پرندگان حرم در آمدند که هر یک سیمرغی بودند به تنهایی و منفرد.
ابتدای این مسیر جانسوز فراق را وداعی می بایست.
وداعی می بایست که بغض های در گلو مانده را به گریه بنشاند و اشک اشتیاق یکی را به اشک حسرت دیگری درمیزد.
اینجا قلم را از شرم پنهان باید کرد و در اقیانوس بی انتهای معنویت گم باید شد.
سنگینی هر کوله باری - حتی قلم- را بر زمین باید گذاشت تا پرواز در آبی آسمان عشق میسر گردد.
اینجا فقط گریه می تواند راه دل بگشاید.
یکی به شهیدان رفته سلام می رساند،
دیگری تقاضای شفاعت می کند و
سومی التماس دعای شهادت دارد.
اینان چگونه و کی دل از دنیا کنده اند که هیچ کلام زمینی ندارند،
پیغامی... سفارشی... ماندن و نگریستن،
تنها حسرت قلم را بر می انگیزد و اعتراف به عجزش را. خود را گم باید کرد در این دریای پر تلاطم اشک.
ملائکه را نگاه ،که به پیشواز این شهیدان می آ یند بی شک پرو بالشان از اشک های این وداع تر خواهد بود، اگر که آتش این عشق به پرو بالشان نگرفته باشد