"إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُون"
"کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند که نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است."
چه تعبیر جامع و جالبى که در حقیقت همه نیکىها و صفات برجسته را در بر دارد، نخست دل به خدا بستن و ایمان محکم به او پیدا کردن، سپس تمام زندگى را به رنگ ایمان در آوردن و در محور آن قرار دادن .
بسیارند کسانى که دم از عشق اللَّه مىزنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند که وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مىگیرند با ایمان وداع کرده، و در عمل مشرک مىشوند، و هنگامى که منافعشان به خطر مىافتد همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست مىدهند .
در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام ص آمده که شخصى خدمتش عرض کرد: اخبرنى بامر اعتصم به:" دستورى به من ده که به آن چنگ زنم و در دنیا و آخرت اهل نجات شوم".
پیغمبر ص فرمود: قل ربى اللَّه ثم استقم:" بگو پروردگار من اللَّه است و بر این گفته خود بهایست"! سپس مىگوید: پرسیدم:" خطرناکترین چیزى که باید از آن بترسم چیست"؟ پیامبر ص زبانش را گرفت و فرمود:" این"! «1»(تفسیرنمونه/20/270-272)
در ذیل آیه از معصومین(ع ) رسیده است که از مصادیق استقامت در مسیر خداوند، استقامت در ولایت است. در ذیل آیه سوره فصلت آمده است که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «هی واللّه ما انتم علیه؛(5) به خدا قسم استقامت در صراط مستقیم همان است که شما برآنید .»
کم نبودند کسانی که در برهه ای از مسلمانان سخت کوش حتی پیشگام بودند اما در این مسیر استوار نماندند و ریزش داشتند. زبیر بن عوام از این کسان بود. امام صادق(ع) فرمود: «ولقد مشی الزبیر فی ضوء الایمان و نوره حین قبض رسول اللّه حتی مشی بالسیف و هو یقول لانبایع الا علیاً»(8)
زبیر در پناه ایمان حرکت می کرد لیکن این نور تا زمانی که رسول خدا زنده بود و اندکی پس از وفات آن حضرت پرتو افشانی می کرد از این رو شمشیر می کشید و می گفت جز با علی بیعت نمی کنیم.
زبیر در تمام دوره سکوت علی(ع) از هواداران حضرت بود او وقتی دید که امام علی(ع) را با اهانت به مسجد می برند با شمشیر بر مهاجمان حمله کرد و خروش برآورد: یا معشر بنی هاشم ایفعل هذا بعلی و انتم احیاء؛ ای گروه بنی هاشم شما زنده اید و با علی چنین رفتار می کنند.
هنگامی که حضرت فرمود وفاداران به من فردا صبح با سرهای تراشیده و همراه با سلاح خود به منزل من بیایند تنها سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر به وعده خود وفا کردند.
او در شورای 6 نفری که عمر تشکیل داد حامی امیرمؤمنان علی(ع) بود. لکن متأسفانه با این سوابق زبیر عاقبت به خیر نشد.(9)
. ادب فنای مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسیر عیاشی.
9. رجوع کنید به کتاب رسالت خواص، ص 60 و 61.
دلیل ناپایداری و عدم استقامت در راه حق
«إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» [1]
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
یکی روایت سُفین بن عبدالله ثقفی بود که میگوید: «قُلتُ یا رسُولَ اللهِ! حَدِّثْنِی بِأمرٍ أعتَصِمُ بِهِ. فقَالَ: قُلْ رَبِّیَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ» [4] میگوید به پیغمبر عرض کردم: مرا به چیزی سفارش کنید که به آن ملتزم شوم. حضرت فرمودند: بگو «ربی الله» و پایداری کن! روایت دیگر هم از علی علیهالسلام بود که حضرت فرمود: «قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی» به پیغمبر عرض کردم که مرا سفارش فرما! «قَالَ قُلْ رَبِّیَ اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ» [5] حضرت همان جواب را به او دادند. دو آیه و دو روایت در این باره خواندم که همهشان با هم هماهنگ هستند.
معنا و ویژگی «ربّ»
سؤال این است که چرا در روایت و آیات، اینطور نیامده است که بگو: خالق من یا مالک من خدا است و مسأله «ربّ» را پیش میکشد؟ مگر «ربّ» چه خصوصیتی دارد که در همه اینها روی آن تأکید شده است؟ اگر بخواهیم «ربّ» را به فارسی ترجمه میکنیم، میشود پرورش دهنده. ربّ، به معنای پرورش دهنده است. آنچه که شیء را، پرورش میدهد، به اصطلاح «ربُّ الشّیئ» است. پرورش یعنی چه؟ خلاصهاش میکنیم: جلب منفعت و دفع ضرر از شیئ. لذا کار مربّی این است که هر آنچه که به سود متربّی و تربیت شونده است را برای او جلب میکند و هر چیزی که مضر است را از او دور کرده و نمیگذارد آسیبی به او برسد. به این کار او میگویند: ربوبیّت. در آیه شریفه، این مسأله مطرح شد که «إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا» آنان که به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «ربّی الله» پرورش دهنده من خدا است، میتوانند استقامت و پایداری کنند. اگر این را گفتند، میتوانند پایداری کنند. «ثم استقاموا» نکته این است که پایداری، زمانی ممکن میشود که انسان قبول کند و بفهمد که مربّی او، یعنی کسی که او را پرورش میدهد، برایش جلب منفعت کرده و ضررها را از او دور میکند، خدا است. اگر به این رسید، میتواند پایداری کند. باید انسان بفهمد خدا است که پرورش دهنده است. او نافع است. او ضارّ است و او است که دفع ضرر میکند.
لِلبَیْتِ «رَبٌّ»! کعبه مربّی دارد!
به عنوان شاهد مثال قضیهای را میگویم. در این جریان حمله أبرهه و سپاهیانش برای فتح مکه و تخریب کعبه در تاریخ آمده است، عبدالمطّلب با آنها برخورد کرد و با هم ملاقات کردند. ابرهه از او سؤال کرد که چه میخواهی؟ عبدالمطلب گفت: دستور بده چهارپایانی را که از ما گرفتهاند، به ما برگردانند. أبرهه نگاهی به او کرد و گفت: من اوّل که تو را دیدم، سیما و عظمت تو مرا گرفت، ولی این حرف را که زدی از چشمم افتادی. من فکر کردم تو الآن از من میخواهی که کعبه را خراب نکنم. چون این خانه جایی است که همه که از این طرف و آن طرف میآیند و زیارت میکنند و عظمت و شخصیّت شما هم به این خانه بستگی دارد. من فکر میکردم تو میآیی و از من این را میخواهی که نگذار این لشگر به کعبه حمله کنند و خرابش کنند. عبدالمطلّب خیلی زیبا به او جواب داد. به او گفت: «لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ» [6] این خانه یک ربّی و پروردگاری دارد که از همگان بیشتر میتواند آن را حفظ کند و از همه نیز به آن سزاوارتر است.
مانعیّت او، یعنی از همه مخلوقات بیشتر دفع ضرر میکند. خانه، خانه خودش است. پس خانهاش را خودش حفظ کند. این کلام، یک مطلب داشت. «و لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ». در آیه قرآن هم که به پیغمبر خطاب شد، همین نکته وجود دارد؛ قرآن فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحَْابِ الْفِیل» [7] آیا ندیدی که «پروردگار» تو با اصحب فیل چه کرد؟ نفرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ إلـهک بِأَصحَْابِ الْفِیل».
اعتراف ربوبیّت خدا، دلیل استقامت
مسأله این است که هر کس به ربوبیّت خدا اعتراف میکند، استقامت در رسیدن به حق و اقامه حق خواهد داشت. چنین کسی دیگر برای از دست دادن امور مادی، خوف و حزن پیدا نمیکند. من آیات و روایات را میآورم، خوب دقت کنید! مطلب خیلی روشن است؛ چرا میترسیم و اندوهگین میشویم؟ چون «اعتراف به ربوبیّت حق» نداریم.
شهود ابراهیمی «معاد»
حضرت ابراهیم مگر اعتقاد به قیامت نداشت؟ اعتقاد به معاد نداشت؟ نعوذ بالله او از انبیاء مرسل است. شبههای در آن نیست. اما به خدا گفت: «رَبِّ أَرِنىِ کَیْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ» خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنی! خطاب رسید: «أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ؟» مگر به آن ایمان نیاوردی؟ مگر این، از واردات قلبیّه تو نیست؟ در اینجا بحث علم و برهان نیست. «قَالَ بَلى» گفت: بله! در این که شبههای نیست که این جزو واردات قلبیة من است، «وَ لَکِن لِّیَطْمَئنَّ قَلْبىِ» [9] ولی میخواهم دلم آرام بگیرد. او از خدا، شهود را میخواهد. «ربِّ اَرنی» خدایا نشانم بده، یعنی درخواست شهود که این بالاتر از همه است.
شهود موسوی «ربوبیّت خدا»
حتی اولیای خاصّ خدا هم اینگونه بودند که میخواستند حقائق را شهود کنند. این جریان در باب معاد بود. در باب ربوبیّت هم ما اتفاقاتی داریم. [10] در کتب تاریخ مینویسند: حضرت موسی هم که از انبیای مرسل است، موقع وفاتش که شد، عزرائیل نزد او آمد. حضرت گفت: برای چه آمدهای؟ برای ملاقات آمدهای یا برای قبض روح؟ گفت: برای قبض روح شما آمدهام. گفت: بسیار خوب! امّا اجازه بده از خانوادهام خداحافظی کنم. عزرائیل گفت: من اجازه ندارم. حضرت گفت: اجازه بده سجده کنم. گفت: باشد، این مقدار را وقت دارید. حضرت سجده کرد و در سجده گفت: خدایا، به او امر کن که به من اجازه دهد تا با خانوادهام خداحافظی کنم. خدا هم دعای او را مستجاب کرد و به عزرائیل امر فرمود که به موسی مهلت دهد. بعد حضرت موسی رفت و اوّل با مادرش خداحافظی کرد. به مادرش گفت: میخواهم به سفر بروم. مادر پرسید: کجا؟ گفت: سفر آخرت! مادرش گریه کرد و با او خداحافظی کرد و با هم وداع کردند. حضرت نزد همسر و بچههایش آمد و با آنها خداحافظی کرد.
من در تاریخ اینگونه دیدم [11] که حضرت بچة کوچکی داشت که شروع کرد به گریه کردن و حضرت موسی هم خودش به گریه افتاد. از ناحیة خداوند خطاب رسید: یا موسی! تو میخواهی اکنون به ملاقات ما بیایی، چرا گریه میکنی؟ پاسخ داد: برای اینها و وضعشان و این بچه که مورد علاقه من است گریه میکنم. به او خطاب شد: یا موسی! عصایت را به دریا بزن. حضرت عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد. این کار سابقه هم داشت و حضرت موسی هم این کارها را میکرد. بعد حضرت عصایش را به سنگی زد و دید که کرمی در دل سنگ است و دارد برگ سبزی را میخورد. خدا گفت: موسی! ربوبیت مرا میخواهی ببینی؟ نگاه کن! ته دریا، در دل سنگ، کرم کوچکی هست، دارم روزیاش را میدهم و حواسم به او هست؛ آن وقت بچّه تو را یادم برود؟ اینجا حضرت موسی به عزرائیل گفت: جانم را بگیر و مسأله تمام شد.
داستان عابدوراهزن
[1] . سوره مبارکه فصلت، آیه 30
[2]. همان
[3]. سوره مبارکه احقاف، آیه 13
[4]. شرحنهجالبلاغه، ج10، ص 27؛ با کمی اختلاف
[5]. - بحارالأنوار ج40 ص178
[6]. مستدرکالوسائل، ج 9، ص 339
[7]. سوره مبارکه فیل، آیه 1
[8]. فرق این گروه با دسته اول این است که آنها تمام مطلب را از روی تقلید میگفتند و هیچ پشتوانهای برای حرفشان نداشتند ولی اینها از نظر عقلی مطلب را فهمیدهاند و این حقیقت برایشان ثابت شده است. لذا کسی نمیتواند آنها را از این اعتقاد برگرداند. امّا اعتقادشان صرفاً جنبه علمی دارد نه عملی، که در عملشان و در انتخاب مسیر حرکتشان منشأ اثر باشد.
[9]. سوره مبارکه بقره، آیه 260
[10]. من این جریان را در تاریخ دیده بودم، شاید شما هم شنیده باشید.
[11]. به ذهنم آمد که در یک روایت هم دیدم. که اتآن به ذهنم آمد.
در حفر چاه، با چند ضربه، به آب نمیتوان رسید و استقامت و استمرار لازم است. چه بسا افراد کمطاقتی که از رسیدن به آب ناامید میشوند؛ در حالی که با یکی دو ضربه دیگر موفق میشدند. در مسیر تهذیب اخلاق و رسیدن به آب حیات نیز استقامت و استمرار در عمل لازم است، تا چشم انسان به ملکوت باز شود و آسمانها و زمین که جنود الهی هستند، یار و یاور انسان شوند و راه رسیدن به کمال الهی هموار گردد. -
. دعا
دومین گام برای به دست آوردن استقامت و ثبات قدم، درخواست از درگاه حضرت حق میباشد. همانگونه که در شماری از دعاهای قرآنی میخوانیم: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین19. برای این که این موضوع در وجود انسان نهادینه شود، مستحب است در وضو هنگام مسح پا زمزمه کنیم : «اللهم ثبت قَدَمَی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام». ظهور این دعا درخواست ثبات قدم برای نجات از لغزش در روز قیامت است؛ ولی اطلاقش شامل دنیا نیز می شود20. در زیارت عاشورا نیز چنین ترنم می کنیم: «اللهم ... وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین».
- . ذکر
برای حیات دل و استقامت در راه حق گفتن ذکر «یاحی یاقیوم» مؤثر است24