صراط انسانیت دقیق و باریک است
بسیار اتفاق افتد که شخص ریاکار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایى و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدرى دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طورى نازک و تاریک است که تا انسان موشکافى کامل نکند نمىفهمد چه کاره است. خودش گمان مىکند کارهایش براى خداست، ولى براى شیطان است. انسان چون مفطور به حب نفس است، لهذا پرده خودخواهى معایب او را بر خود او مىپوشاند.
مثلاً تحصیل علم دیانت، که از مهمّات اطاعات و عبادات است، انسان گاهى مبتلا مىشود در این عبادت بزرگ به ریا، در صورتى که خودش هم ملتفت نیست، به واسطه همان حجاب غلیظ حب نفس. انسان میل دارد در محضر علما و رؤسا و فضلا مطلب مهمى را حل کند به طورى که کسى دیگر حل نکرده باشد، و خود او متفرد باشد به فهم آن، و هر چه مطلب را بهتر بیان کند و جلب نظر اهل مجلس را بنماید بیشتر مبتهج است، و هر کس با او طرف شود میل دارد بر او غلبه کند و او را در بین جمعیت خجل و سرافکنده کند، و حرف خود را، حق یا باطل، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غلبه یک نحو تدلل و فضل فروشى در خود ادراک مىکند، اگر یکى از رؤسا هم تصدیق آن کند نور على نور مىشود. بیچاره غافل از آنکه اینجا در نظر علما و فضلا موقعیت پیدا کرده، ولى از نظر خداى آنها و مالک الملوک همه عالم افتاد، و این عمل را به امر حق تعالى وارد سجّین کردند. در ضمن، این عمل ریایى مخلوط به چندین معصیت دیگر هم بود، مثل رسوا کردن و خوار نمودن مؤمن، اذیت کردن برادر ایمانى، گاهى جسارت کردن و هتک کردن از مؤمن، که هر یک از آنها از موبقات و براى جهنمى کردن انسان خود مستقلاند.
اگر نفس باز دام کید خود را بیافکند و به تو بگوید که مقصود من معلوم شدن حکم شرعى است و اظهار کلمه حق است، که از افضل طاعات است، نه اظهار فضیلت و خودنمایى، در باطن خود از او استفسار کن که اگر این حکم شرعى را رفیق و همدرجه من مىگفت و او حل این معضله را مىکرد و شما در آن محضر مغلوب شده بودید، آیا به حال شما فرقى نمىکرد؟! اگر چنین است، تو در این دعوى صادق هستى.
اگر باز از کید و مکرش دست نکشد و بگوید اظهار حق چون فضیلت دارد و ثواب پیش حق دارد، من مىخواهم به این فضیلت نایل گردم و دار ثواب اللَّه را تعمیر کنم، به او بگو اگر فرض شود که عین آن فضیلت را خداوند به شما عنایت کند در صورت مغلوبیت و تصدیق حق، آیا باز طالب غلبه هستى؟ پس، اگر رجوع به باطن ذات خود کردید دیدید باز مایل به غلبه هستید و اشتهار پیش علما به علم و فضل و این بحث علمى براى حصول منزلت بود در قلوب آنها، پس شما بدانید که در این بحث علمى، که از افضل طاعات و عبادات است، مرائى هستید، و این عمل شما، به حسب روایت شریف کافى، در سجّین است و شما مشرک به خدا هستید. این عمل براى حب جاه و شرف است، که به حسب روایت از دو گرگ که در گله بى چوپان رها شود ضررش بیشتر است به ایمان. پس شما که اهل علم و متکفل اصلاح امتى و راهنماى آخرت و طبیب امراض نفسى، لازم است اوّل خود را اصلاح نمایى و مزاج نفس خود را سالم کنى تا از جمله عالمان بىعمل، که حالش معلوم است، نباشى.
«شرح چهل حدیث حضرت امام خمینیM u N، صفحه 48»
فرهنگ استقامت در راه راست
یکی از پرسش های مطرح این است که آیا می شود انسان های معمولی و عادی نیز از فرشتگان و توجه و عنایت خاص خیرگونه آنان بهره مند شوند، چنان که برخی از مردم از کمک و یاری جنیان خوب و بد در زندگی دنیوی خویش بهره مند می شود و گاه حتی اولیای ابلیس نیز از ابلیس بهره مند شده و در مسیر شر و پلیدی از او سود می برند؟
در آیه 30 سوره فصلت به چند اثر مهمی که استقامت برای استقامت پیشه کنندگان به همراه دارد توجه می دهد که یکی از مهم ترین آن ها ناظر به پرسش فوق است. این نوشتار می کوشد تا از زوایای مختلف با توجه به تحلیل قرآنی آن را بررسی کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
ویژگی استقامت
یکی از ویژگی ها و صفات اصلی دین اسلام، استقامت است؛ از این روست که خداوند در قرآن از آموزه های و حیانی اسلام به صراط مستقیم یاد می کند. استقامت صفت راهی است که از آدم(ع) تا خاتم(ع) بر دینی که بر پیامبر آن فرو فرستاده شده، گذاشته شده است.
در این میان کسی که بر این دین پایداری ورزیده و در برابر مشکلات و فشارهای درونی و بیرونی صبر و شکیبایی پیشه کرده اند، صفت برازنده اهل استقامت گذاشته شده و خداوند در آیات بسیاری آنان را به عناوین مختلف ستوده و آثار و برکاتی که شامل آنان در دنیا و آخرت شده را ذکر کرده است.
از آثار بزرگی که بر اهل استقامت از سوی خداوند به شکل خاص نازل می شود و از رحمت رحیمی خداوند افزون بر رحمت رحمانی وی در همین دنیا سود و بهره می برند، در آیات 6 و 7 سوره فاتحه به عنوان منعم علیهم یاد شده است. این انعام خاص شامل اموری بسیاری است که از مهم ترین آنها می توان به امری یاد کرد که مفهوم خوشبختی را بیان می کند. به این معنا که از آثار استقامت دست یابی به خوشبختی در دنیا و آخرت است که خداوند در آیات بسیاری به این مساله اشاره می کند.
مفهوم شناسی استقامت
استقامت از واژه قوم به فتح واو گرفته شده که به معنای استمرار و پایداری (اساس اللغه ز مخشری ص 538)، راستی، ایستادن، راست شدن، راست ایستادن (لغت نامه دهخدا) و قرار داشتن در راه راست بی هیچ انحراف و کژی به سمت و سویی است. (مفردات راغب اصفهانی ذیل ماده قوم)
هنگامی که قرآن از استقامت سخن می گوید ناظر به راه مستقیمی است که از آن به اسلام یاد می کند. بر این اساس هرگونه عملی بیرون از دایره اسلام می تواند خروج معنایی از استقامت باشد. اما این همه کلام درباره استقامت ورزی نیست؛ زیرا آن چه در استقامت و معنابخشی مفهومی آن دخالت تمام و کاملی دارد، مفهوم پایداری است. به این معنا که استقامت پایداری بر راه راست است به گونه ای که هیچ عاملی نتواند آن را از مسیر اصلی بیرون برده و یا به سوی کژی بکشاند. از این روست که دو مفهوم پایداری و صبر از سویی و ماندن در مسیر راه راست و عدم تمایل به چپ و راست متناظر (مفهوم دیگری از راست در مقابل چپ) می باشد.
به سخن دیگر استقامت در مفهوم و کاربردهای قرآنی پایداری بر صراط مستقیم الهی است که همان اسلام می باشد که خط امتدادی آموزه های وحیانی خداوند از آدم (ع) تا خاتم(ص) را شامل می شود. از آن جایی که مفهوم اسلام در عصر پس از رسول اکرم(ص) به آموزه های وحیانی قرآن و نبوی تعلق گرفته است هرگونه عملی بیرون از این چارچوب نمی تواند مصداق اسلامی باشد که منظور و مراد خداوند است. بر این اساس پایداری بر دین اسلام همان معنای استقامت در دینی است که منظور و مراد این نوشتار است.
آثار استقامت
کسانی که در صراط مستقیم اسلام حرکت و عمل می کنند و سیر و سلوک خویش را براساس آموزه های شناختی و عملی آن تنظیم می کنند در حقیقت اهل اسلام هستند. اگر این اشخاص در مسیر خویش با هر وسوسه درونی و تهدیدات و وسوسه های بیرونی مقاومت کرده و مقابله نمایند به مقام اهل استقامت می رسند و از آثار خاص و ویژه ای در زندگی دنیوی و اخروی بهره مند می شوند.
از آن جایی که مفهوم استقامت بر صراط مستقیم به سختی می تواند تحقق خارجی یابد و دشواری های متعدد شمار کسانی که مصداق اهل استقامت هستند را به شدت تهدید و در معرض خطر و کاهش قرار می دهد یکی از فرمان های خاص خداوند به پیامبر(ص) قرار گرفتند و باقی ماندن وی به عنوان الگو و اسوه اهل استقامت در مسیر کاملی است. این مساله برای پیامبر(ص) دشوار نمی باشد؛ زیرا وی با تلاش های بسیار و سختی هایی که تحمل کرد به این مقام رسید. آن حضرت در این باره می فرماید: هیچ پیامبری در مسیر دعوت به اسلام و توحید همانند من اذیت و آزار ندید.
اما پیامبر(ص) از سوی خداوند ماموریت می یابد که افزون بر خود دیگران را نیز در مسیر استقامت نگه دارد. این مساله موجب می شود که آن حضرت می فرماید: شیبتنی سوره هود، سوره هودموی مرا سپید کرد؛ زیرا در آیه 112 این سوره خداوند می فرماید: فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا؛ چنان که مامور شدی و فرمان یافتی خود با کسانی که با تو توبه کرده و به سوی خداوند بازگشتند استقامت و پایداری در راه مستقیم اسلام کنید و طغیان نورزید.
آن حضرت با آن که در آیه 15 شورا نیز مامور به استقامت در دین شده بود و به فرمانی چنین خداوند می دهد که: فادع و استقم کما امرت و لاتتبع اهوائهم؛ آنان را به اسلام دعوت کن و در آن چه مامور شدی استقامت ورز و از هواهای نفسانی و خواسته های بیهوده ایشان پیروی مکن، با این همه آن حضرت نمی فرماید که آیه 15 شورا و یا آیات سوره های شورا و هود مرا پیر کرده است بلکه می فرماید که سوره هود و آیه 112 آن مرا پیر نموده است؛ زیرا وی خود توانایی و ظرفیت بالایی داشت که به انشراح صدر و صبر پیشه گی به دست آورده بود ولی مستقیم نگه داشتن یاران و پیروان به گونه ای که طغیانی نورزند و به راست و چپ و افراط و تفریط گرایشی نیابند و در مسیر کامل توحید و صراط مستقیم اسلام حرکت کنند، کاری بس دشوار و توان فرساست. از این روست که آن حضرت هنگامی که فرمان می یابد که چنین کاری را انجام دهد تحت فشار مضاعف قرار می گیرد و پیر و سپید موی می شود.
این مطالب بیان گر آن است که باقی و برقرار ماندن در مسیری که شخص را مصداق مفهوم مستقیم کند و اهل استقامت به شمار آورد بسیار سخت و دشوار و تا اندازه ای نشدنی است. به هرحال هر کسی در مسیر زندگی خویش هرازگاهی در امور ریز و درشت طغیانی می کند و عمل به کژی دارد هر چند که در توبه و بازگشت به سوی خدا و صراط مستقیم همواره تا دم مرگ باز است ولی دیگر چنین شخصی را نمی توان اهل استقامت و پایداری برشمرد. به ویژه اگر فشارهای اجتماعی و بیرونی زیاد باشد و شدت آن نیز فزونی یابد.
اگر کسی در مسیر استقامت قرار گیرد در زندگی دنیوی خویش آثاری را می بیند که وی را به برخی از چیز هایی می رساند که مصداق خوشبختی بلکه مولفه و عناصر اصلی آن است.
برخی از این آثار که برای اهل استقامت در آیات قرآن بیان شده می توان به پیروزی بر دشمنان (بقره آیات 249 و 251 و آل عمران آیه 146 و 148 و هم چنین آیه 152)، رستگاری (انفال آیه 45) و دست یابی به محبت خداوندی (آل عمران آیات 146 و 148 و صف آیه 4) اشاره کرد.
آثار استقامت در مسیر خوشبختی در دنیا
با نگاهی به آیات قرآنی و زندگی کسانی که اهل تقوا و عمل بودند و به عنوان اهل استقامت و صراط مستقیم شناخته و معرفی شده اند می توان گفت بخشی از آثار و برکات بسیاری از اعمال در دنیاخود را به نمایش می گذارد و آدمی آن را درک می کند.
در مسئله استقامت پیشه کنندگان نیز می توان به آیاتی اشاره کرد که به بازتاب و آثار و پیامدهای دنیوی چنین عملی پرداخته اند.
انسان همواره دوست می دارد که به شکل مستقیم پس از عملی از سوی نیکو شونده توجهی مبذول شده و گوشه چشمی به وی شود. اگر خداوند خود نمی تواند این نظر مستقیم را داشته باشد می تواند برخی از نمایندگان مقرب و متشخص خویش را برای نشان دادن توجه خود بفرستد. از این رو دیدار روی مهدی (عج) و یا فرشتگان امری است که بسیاری طالب آن هستند.
خداوند در آیه 30 فصلت می فرماید که فرشتگان بر اهل استقامت وارد می شوند و آنان را در مسیر زندگیشان یاری می رسانند و به آنان دلگرمی می بخشند.
بنابراین نه تنها انسان می بایست امیدوار دیدار آنان باشد بلکه می بایست امیدوار باشد که همواره آنان در هر شرایطی بر اهل استقامت نازل شده و آنان را یاری و دلداری دهند.
این فرشتگان چنان که خداوند می فرماید نه تنها یک بار بلکه بارها و بارها بر اهل استقامت وارد می شوند و به آنان کمک و یاری رسانده و خوف و ترس ایشان را از آینده و اندوه و غم ایشان از گذشته را از دل هایشان می زدایند و در همین دنیا آنان را به آرامش و آسایش خاصی می رسانند که نوعی بهشت پیش از موعد است.
به سخن دیگر، اهل استقامت با فرشتگان حشر و نشر دارند و از آنان در زندگی روزانه خویش بهره مند می شوند. از این روست که این افراد هرگز گرفتار اندوه و ترسی نیستند و چشم به بهشت دوخته و آن را می نگرند و از بوی بهشت بهره مند می گردند. این فرشتگان در هر مشکل و دشواری با نشان دادن بهشت برین می کوشند تا حزن از دست دادن چیزی و یا ترس از کف رفتن امری را با نشان دادن بهشت و پاداش از میان بردارند.
حضور فرشتگان در هر مشکل و دشواری در کنار این افراد موجب می شود تا در دل ایشان هیچ اندوهی نباشد و هیچ ترسی نداشته باشند. این حضور امری دایمی و همیشگی است.
فرشتگان چنان که آیا قرآنی بیان می کند در دو موضوع برای امور مختلفی نازل می شوند. همه فرشتگان خداوند در شب قدر بر امام معصوم وارد می شوند و مسایل هستی را به او گزارش داده و مقدرات هر کس و هر چیزی را به امام معصوم(ع) می رسانند و برنامه آینده هر کس و هر چیزی را به امام ارایه می دهند. این گروه از فرشتگان که با روح اعظم عالی ترین فرشته بر امام معصوم(ع) به عنوان انسان کامل و خلیفه ربوبی طولی الهی وارد می شوند. در این دیدار برنامه این ساله امام(ع) و وضعیت بخش مدیریتی هستی از سوی خلیفه معلوم و مشخص می شود.
مورد دیگری که فرشتگان به طور دایمی نازل می شوند و همراه با اشخاص هستند، فرشتگانی هستند که مأمورند تا با اهل استقامت باشند و به آنان روحیه مضاعف ببخشند و در مسیر استقامت و سیر و سلوک صراط مستقیم شریعت اسلام آنان را یاری برسانند. این فرشتگان مأمور هستند که افزون بر همراهی و همدلی و همکاری با اهل استقامت آنان را از هرگونه افسردگی و ناراحتی بیرون آورند و سرور و شادمانی باطنی را از راه بشارت به بهشت و نشان دادن نعمت های آن در دل هایشان شکوفا کنند.
بنابراین هر کسی که بخواهد از هم نشینی دایمی و همیشگی فرشتگان و هم چنین یاری و کمک های آن ها بهره مند شود و از حزن و اندوه و ترس و خوف رهایی یابد می بایست اهل استقامت شود.
اما پرسش این است که چگونه اهل استقامت شویم تا از این فرشتگان و هم نشینی و همراهی و همکاری آنان بهره مند گردیم؟
علل و عوامل تحقق استقامت در دین
برای دست یابی به این هدف می بایست شخص در مسیر صراط مستقیم الهی قرار گیرد که مصداق امروزین و عصری آن اسلام و شریعت پیامبر(ص) است. هرگونه طغیان و کژ روی از این مسیر موجب می شود که مصداق اهل استقامت نباشد و از دایره نام و نشان آنان بیرون رود.
از این روست که خداوند افزون بر اسلام، شرط ایمان واقعی را بیان می کند؛ زیرا ایمان چنان که آیات قرآنی توضیح می دهد پس از اسلام با انجام آزمون ها و ابتلائات و بلاهای مختلف به دست می آید. مؤمن کسی است که در یک فرآیند طولانی و گذر از آزمون ها و ابتلائات در خیر و شر خویش را در مسیر صراط مستقیم آموزه های وحیانی و نبوی نگه دارد و کوچک ترین خللی در ایمان وی پدیدار نشود. بسیاری از اهل اسلام با این که در مسأله و یا آزمونی از آزمون ها سربلند بیرون آمدند ولی در جایی دیگر لنگ زدند و از دایره ایمان بیرون رفتند. برخی از ایشان در هنگام جهاد و برخی دیگر در آزمون ولایت و برخی دیگر در آزمون دین و دنیا شکست خوردند. از این روست که انسان همواره در مرحله آزمونی است که پیش از آن تجربه نکرده است. بسیاری از مؤمنان عصر پیامبر(ص) در آزمون آخری ولایت پذیری امیرمؤمنان(ع) شکست خوردند و از دایره اهل استقامت بیرون رفتند.
خداوند در آیات قرآنی برای تحقق عنوان استقامت به دو دسته از علل و عوامل اشاره می کند. برخی از این علل و عوامل کلی و عام است که از آن میان می توان به اسلام و ایمان اشاره کرد. (آل عمران آیه139) ولی برخی دیگر علل و عوامل خاص می باشند. از این جمله این عوامل که موجب می شود تا شخص اهل استقامت گردد می توان به توکل بر خداوند در همه کارها به ویژه در هنگام سختی ها و دشواری ها اشاره کرد که خداوند در آیه 112 سوره آل عمران و نیز 172 و 173 همین سوره و هم چنین آیه 71 سوره یونس به این عامل مهم اشاره می کند و آن را در ایجاد تحقق مفهوم استقامت در شخص اصالت می بخشد.
از دیگر علل و عوامل مهم که در آیات 1 تا 10 سوره مزمل بدان اشاره می کند شب زنده داری است؛ زیرا شب زنده داری توانایی و ظرفیت بشری را برای دست یابی به استقامت افزایش می دهد و شخص را توانا می کند تا در برابر مشکلات و سختی ها مقاومت داشته باشد. اگر به کسانی که تحت شکنجه ها خود را می بازند توجه کنید بسیاری از آنان به سبب عدم تحمل بیداری بسیار است که خود را می بازند و در دام خواسته های دشمن می افتند. از این روست که شب زنده داری خود موجب تقویت روحیه و مقاومت پذیری انسان می شود. افزون بر این که شب زنده داری و تأمل در هستی و تدبر در آیات تکوین و یا آیات قرآنی می تواند آدمی را نسبت به وضعیت خود در هستی آگاه سازد و دیگر این که پذیرش مطالب سنگین و علمی را در وی افزایش دهد. در همین آیات مزمل برای شب زنده داری آثار و کارکردهای متنوع و متعددی برشمرده است که خود بیانگر ارزش ذاتی شب زنده داری است. مهم ترین اثری که می توان برای شب زنده داری بر اساس همین آیات برشمرد استقامت شخص است که برای دست یابی به امور مهم تر در زندگی همانند پله پرش است.
بهره مندی از آیات قرآنی و تدبر و تفکر در آن آدمی را به استقامت می رساند. کسانی که به تحقیق در آیات قرآنی و سرگذشت پیامبران می پردازند با نمونه های عینی مقاومت و استقامت آشنا می شوند و راهکارهای مقابله با دشمنان و فشارهای بیرونی و درونی را درمی یابند. این گونه است که خداوند در آیه 102 سوره نحل قرآن را عامل استواری و استقامت مؤمنان در ایمان خود بر می شمارد و دیگران را برای دست یابی به آن از راه قرآن و بهره مندی از آن دعوت و تشویق می کند.
تذکر و تأمل در رخدادهای بیرونی و پیرامونی و هوشیاری نسبت به آن می تواند خود عامل ایجادی استقامت در انسان شود. از این روست که خداوند در آیات چندی چون 104 سوره نساء و نیز 214 سوره بقره و آیه 146 سوره آل عمران، تفکر و تدبر و نیز یادآوری و تذکر از مقاومت های دیگران و نیز خسارت هایی که بر دشمنان رفته را عامل استقامت سازی می شمارد و از همه دعوت می کند که به این عامل توجه نمایند و در زندگی خویش بهره مند شوند.
البته انسان نمی بایست هرگز دعا و نیایش را فراموش کند؛ زیرا نیایش عامل ارتباطی و ریسمان میان انسان و خداست که شخص می تواند از راه آن به خدا نزدیک و از محبت و نظر خاص خداوندی بهره مند شود. آیه 250 سوره بقره و نیز آیات 147 و 148 سوره آل عمران با اشاره به نیایش و تأثیر آن در ایجاد و تقویت روحیه مقاومت در برابر دشمنان می کوشد دیگران را به بهره مندی از آن دعوت کند و تشویق نماید.
چنان که آیه 104 سوره نساء بیان می کند آدمی می بایست همواره امیدوار به موفقیت و پیروزی باشد و این که خداوند همواره آدمی را در هر حالی یاری و کمک می کند و چیزی او را مشغول نمی سازد که به او توجه و عنایتی نکند. بر این اساس کسانی که هماره چشم امید به یاری خدا دوخته اند می توانند اهل استقامت باشند و در برابر مشکلات به امید امدادهای خداوندی صبر و شکیبایی پیشه کنند. چنین است که خداوند با اشاره به امیدواری مؤمنان به مسأله امدادهای غیبی نیز اشاره می کند که دل و جان مؤمنان را نیز تقویت می کند و روحیه آنان را برای مقاومت و مبارزه چند برابر افزایش می دهد. از این روست که آدمی می تواند امیدوار باشد که نه تنها خداوند از راه اسباب عادی بلکه با امدادهای غیبی دست مؤمنان را می گیرد و آنان را یاری می رساند.اگر افراد به پیرامون خویش توجه کنند درمی یابند که خداوند چگونه با انواع و اقسام اسباب عادی و غیرعادی دستگیر آنان بوده و آنان را برای دست یابی به استقامت و موفقیت یاری می رساند. نمونه آن باران بر مؤمنان بود که دل و جان ایشان را هم چون پاهایشان سفت و محکم کرد و آنان را در جنگ بدر پیروز گرداند. (نحل آیه27 و انفال آیه11 و 43 ومحمد آیه7)
ابوسعید ابوالخیر با جمعی از اصحاب از کنار دهی در نیشابور به طرف مقصدی می گذشتند. مردی کنّاس مشغول خالی کردن چاه مستراح بود، اصحاب از بوی تعفن کثافات دماغ خود را گرفتند و به سرعت از آن محل گذشتند، ولی مشاهده کردند شیخ نیامد. چون نظر کردند دیدند شیخ با حالت تفکر کنار کثافات ایستاده. فریاد زدند: استاد! بیا. فرمود: می آیم، پس از مدتی تأمل در کنار کثافات به سوی اصحاب روان شد، چون به آنان رسید، عرضه داشتند: ای راهنما! برای چه کنار کثافات ایستادی؟ فرمود: چون شما دماغ خود گرفتید و به سرعت حرکت خود افزودید، آوازی از کثافات و فضولات برخاست که هان ای روندگان! دیروز ما با حالتی طیب و طاهر و پاکیزه و رنگ و بویی بسیار عالی بر سر بازار به صورت سبزیجات و میوه جات و حبوبات قرار داشتیم و شما بنی آدم به خاطر به دست آوردن ما، بر سر و بار یکدیگر می زدید و به انواع حیله ها و خدعه ها متوسل می گشتید و از هیچ گونه تقلب و زوری خودداری نمی کردید، چون ما را به دست آوردید خوردید، ما بر اثر چند ساعت همنشینی با شما تبدیل به این حال گشته و به این سیه روزی افتادیم، به جای این که ما از شما فرار کنیم، شمایی که باعث این تیره بختی برای ما شدید، شما از ما فرار می کنید؟! ای اف بر شما!! من کنار کثافات ایستاده و به پند و نصیحت آنان گوش فرا داده تا شاید
منقول است که مرحوم حاجی سبزواری رضوان الله علیه برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد: خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است. حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و تنها برای خدا به عیادت بیمار بیایم.
چرا در قرآن، واژه ی یتوفی که به معنای استیفای کامل است، علاوه بر معنای مرگ، درباره خواب هم که روح دوباره عودت می کند، استعمال می گردد؟
مانند سوره زمر آیه 42 آمده: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى
انسان دارای دو بعد جسمانی و روحانی است، که هر کدام دارای احکام و ویژگی های مخصوص به خود هستند. جسم، مادی بوده و دارای ابعاد و دیگر خصوصیات ماده است که از آن جمله خواب است. اما روح این گونه نیست. (البته خواب روح، خوابی مادی نیست؛ بلکه غفلت از یاد خداست). و هنگام خواب، فقط این بدن است که می خوابد و روح دارای این حکم نیست زیرا روح در مکان و زمان نمی گنجد و بی مکان بوده و کجایی در آن متصّور نیست مگر باعتبار و مجاز، از جهت تعلقش به ماده، مثلاً بگوییم روح فلان شخص در فلان اتاق است به این اعتبار که بدن او در آن اتاق است و این مجاز گویی است.[حسن زاده آملی، معرفت النفس،ص 433 ـ540 و موسوی، سید محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 527 و ج 7، ص 184 و ج 11، ص 372 . ]
در قرآن کریم برای مرگ تعبیراتی مختلف آمده است. گاه با کلمة «متوفّی» و برخی مواقع با لفظ «موت». اما باید توجه داشت که چون قرآن از سوی خداوند حکیم و دانا است به همین خاطر کلمات آن نیز از روی حساب و کتاب خاصی استعمال گردیده است، برای مثال در سورة زمر آیه 42 آمده: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى». خدا به طور کامل جان ها را هنگام مرگشان و بدنهایی که نمرده اند را در خواب جان شان را می گیرد (به طور کامل) پس آن نفس و روحی را که مرگ آن فرا رسیده نگه می دارد و آن را که وقت مرگش نرسیده تا مدت معینی باز می گرداند.»
مصدر «یَتَوَفَّى» به معنای گرفتن چیزی به طور کامل و تام است، و به همین جهت در موت استعمال می شود. چون خدای تعالی در هنگام مرگ آدمی، جان او را از بدنش می گیرد و قرآن کریم در این باره تعبیراتی دارد که از آن جمله فرموده: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»[انعام/ 61] یعنی می میرانند. نیز فرموده: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ » تا آنجا که پاسخ می دهد: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ»[سجده/ 11] که باز به معنی میراندن آمده است. و همان طور که در آیة 42 سورة زمر گذشت؛ دقت در دو آیة اخیر این نکته را نتیجه می دهد که کلمه «یَتَوَفَّى» در قرآن به معنای «مرگ» نیامده بلکه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنایت گرفتن و حفظ کردن بوده است.
به عبارتی دیگر کلمه «یَتَوَفَّى» را در آن لحظه ای که خدای تعالی جان را می گیرد، استعمال کرده تا بفهماند جان انسان ها با مردن باطل و فانی نمی شود و اینها که گمان کرده اند مردن، نابود شدن است، جاهل به حقیقت آمدند، بلکه خدای تعالی جان ها را می گیرد و حفظ می کند و در موردی که وقت مرگش رسیده، به بدنش عودت نمی دهد بلکه همانطور حفظ می کند تا در روز بازگشت خلایق به سوی خودش دوباره به بدن ها برگرداند. و اما در مواردی که وقت مرگش نرسیده آن روح را به بدن وی باز می گرداند.
و اما در مواردی که این عنایت (حفظ کردن جان ها) منظور نیست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آنجا لفظ «مَوْت» را می آورد، و نه لفظ «توَفّی» را و مثلاً می فرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ؛[آل عمران/ 144. ] و محمد نیست مگر پیامبر از جانب خدا که پیش از او نیز پیامبرانی بودند و از این جهان در گذشتند، اگر او نیز به مرگ یا شهادت درگذشت، باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد؟[ترجمه تفسیر المیزان، همان، ج 3، ص 324.]
آیه شریفة 42 سورة زمر هم به روشنی بیان می کند که مرگ و خواب در این حقیقت که، در هر دو خداوند متعال جان ها را می گیرد مشترکند و فقط فرقشان این است که در بعضی خواب ها همانند مرگ، روح، دیگر به بدن عودت داده نمی شود، ولی در بعضی خواب ها، روح شخص تا وقت مشخصی به بدنش بازگردانده می شود.
1. اللهُ یتوفی الانَفْسَ حین موت ها: خدا جان ها را هنگام مرگ بدن ها به طور کامل می گیرد.
2. و التی لَم تَمُت فی مَنا مما: بدنی را هم که نمرده در هنگام خواب جانش و روحش را می گیرد.
3. فیمسک التی قضی علیها الموت: روح بدنی را که مرگش حتمی شده، نگه می دارد.
4. و یُرسِلُ الاحوی الی اجل مسمّی: روح بدنی را که مرگش نرسیده، به بدن باز می گرداند تا وقت معینی.
محبت و عشق خداوند
1. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : لا یُمَحِّضُ رجلٌ الایمانَ باللهِ حتّی یکونَ اللهُ احبُّ الیهِ من نفسِهِ و ابیهِ و امّهِ و ولدِهِ و اهلِهِ وَ مالِهِ و من الناسِ کُلُّهِمِ.
«بحارالانوار، ج 7، ص 25»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: ایمان انسان پاک و خالص نمی گردد مگر اینکه خداوند در نزد او محبوبتر و دوست داشتنی تر از جان، مال، پدر، مادر، فرزند و خانواده اش و همه مردم باشد.
2. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : قالَ الله: ما تَحبَّبَ اِلَیَّ عَبدی بشیٍ احبّ اِلَیَّ ممّا افترضتُه علیه و اِنّهُ لیتحبَّبُ اِلیَّ بالنافلةِ... .
«المحاسن، ج 1، ص 454»
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: خداوند می فرماید: هیچ بنده ای با چیزی بهتر از انجام واجبات به من اظهار دوستی و محبت نکرده است و همانا بنده با انجام نوافل اظهار محبت و دوستی به من می نماید تا آنجا که محبوب من واقع می شود، پس زمانی که من او را دوست بدارم گوش او می شوم که با آن می شنود، چشم او می شوم که با آن می بیند، زبان او می شوم که با آن سخن می گوید، دست او می شوم که با آن می گیرد و پای او می شوم که با آن راه می رود، اگر مرا بخواند اجابتش می کنم و اگر چیزی از من بخواهد به او خواهم داد.
3. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : و الله ما اَحَبَّ اللهَ مَنْ احبَّ الدّنیا و الی غیرَنا.
«فروع الکافی، ج 8، ص 129»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: به خدا سوگند، کسی که دنیا را دوست بدارد (برای غیر خدا) و ولایت غیر ما اهل بیت را داشته باشد خدا را دوست ندارد.
4. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : المُحِبُّ... تباهیَ الملائکةُ عندَ مناجاتةٍ و تَفْتخِرُ بِرُویَتِهِ و بِهِ یعمّرُ اللهُ تعالی بلادَهُ و بکَرامتِهِ یُکرِمُ عباده ...
«بحارالانوار، ج 15، ص 79»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: انسان محب و دوستدار خدا ... کسی است که به هنگام مناجات با خدا فرشتگان به وجود او مباهات و به دیدارش افتخار می کنند، خداوند به وسیله او شهرها را آباد می کند و به جهت کرامت و بزرگواری او بندگان خود را کرامت می بخشد، خواسته های بندگانش را به حق او عطا می کند، به وسیله او بلا را از مردم دفع می نماید. اگر مردم مقام و منزلت محبین خدا را در پیشگاه او می دانستند که چیست، تنها به وسیله خاک قدم آنها به خدا تقرب می جستند.
5. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : و المحبّ اخلَصُ النّاسِ سرّاً لله، و اصدَقُهُم قولاً و افواهُم عهداً و ازاکاهُمْ عَمَلاً و اصفاهُم ذِکراً و اعبَدُهُم نفساً.
«بحارالانوار، ج 15، ص 79»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: انسانی که محب و دوستدار خداست، باطن او از همه مردم خالص تر است، از همگان راستگوتر، در وفای به عهد از همه باوفاتر، عملش از همه پاک تر، ذکرش از همه صاف تر و روشن تر و وجودش از همه عابدتر می باشد.
6. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : حبُّ اللهِ نارٌ لا یَمَرُّ علی شیٍ الا احْتَرَقُ و نور اللهِ لا یَطَّلِعُ علی شیٍ الاّ اضاءَ.
«بحارالانوار، ج 67، ص 23»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: دوستی و حب خدا آتشی است که بر هر چه بگذرد آن را می سوزاند و بر هیچ چیز نمی تابد مگر اینکه روشن و نورانیش می نماید.
7. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : اطیبُ شیٍ فی الجنَّةِ و اَلَذّهُ حُبُّ اللهِ و الحبُّ فی اللهِ و الحمدُ للهِ ربِّ العالمین.
«مستدرک الوسائل، ج 2، ص 366»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: نیکوترین و لذیذترین چیز در بهشت محبت و دوستی خداوند و دوستیِ در راه خدا و حمد و ستایش پروردگار جهانیان می باشد.
8. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : الحبُّ افضَلُ من الخوفِ.
«فروع الکافی، ج 8، ص 129»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: حب (خداوند) برتر از ترس از خداست.
9. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : ان کنتم تحبُّونَ اللهَ فاخرِجُوا من قلوبِکُم حبَّ الدّنیا.
«تصنیف غررالحکم، ص 141، ح 2510»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: اگر دوست دار خدا هستید (و به او عشق می ورزید)، پس محبت دنیا را از قلبهایتان خارج سازید.
10. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : کما انّ الشَّمسَ و القَمَرَ لا یجتمعانِ، کذلِکَ حبُّ اللهِ و حبُّ الدّنیا لا یجتمعان.
«تصنیف غررالحکم، ص 141، ح 2513»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: همانطور که خورشید و ماه با همدیگر جمع نمی شوند، همچنین حب خداوند و حب دنیا با هم جمع نمی گردند.
11. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : حبُّ اللهِ اِذا اضاءَ عَلی سرِّ عبدٍ اخلاهُ عَلی کلِّ شاغِلٍ و کلِّ ذکرٍِ سویَ اللهِ عند ظلمةٍ.
«بحارالانوار، ج 15، ص 79»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: حب خداوند زمانی که باطن و درون بنده اش را روشن نماید او را از هر دل مشغولی و سرگرمی باز می دارد و یاد غیر خدا را در هر تاریکی ای از وی سلب می کند.
12. قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : قال الله تعالی لداود ـ علیه السّلام ـ : احبِبْنی و حّبِّبنی الی خَلقی. قالَ یا ربّ کیفَ اُحِبّّبکَ الی خلقِکَ؟ قالَ: اُذکرنی بالحسن الجمیل... .
«محجة البیضاء، ج 7، ص 254»
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: خداوند به حضرت داود ـ علیه السّلام ـ وحی فرمود: مرا دوست بدار و مرا محبوب خلقِ من ساز. حضرت داود عرض کرد: چگونه ترا محبوب خلق سازم؟ خداوند فرمود: به نزد آنان مرا به نیکی یاد کن و نعمت ها و احسان هائی را که به آنها نموده ام بدانها یادآوری کن.
13. قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : احبّوا اللهَ لِما یَغْدوکُمْ بهِ من نِعمةٍ و احبُّونی للهِ تعالی و احبّوا قَرابَتی لی.
«علل الشرایع، ص 600»
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: خداوند را به خاطر نعمت هائی که به شما ارزانی داشته دوست بدارید و مرا به خاطر خداوند و خویشاوندانم را به خاطر من دوست بدارید.
14. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : طَلَبْتُ حبَّ الله عزّوجلّ فَوَجدتُهُ فی بُغضِ اهلِ المعاصیِ.
«مستدرک الوسائل، ج 12، ح 13810»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: حب و دوستی خداوند را جستجو نمودم و آنرا در دشمنی با اهل گناه یافتم.
15. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : قال الله تبارِکَ و تعالی ما تَحَبَّب الَیَّ عبدی باحبّ مِمّا افترضتُ علیه.
«الکافی، ج 2، ص 82»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: خداوند می فرماید هیچ بنده ای با چیزی بهتر از دوست داشتن و انجام فرائض و واجبات، با من اظهار دوستی نکرد.
16. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : اذا تَخلّی المومِنُ من الدّنیا سَماو وَجَدَ حلاوَةَ حبِّ اللهِ و کان عندَ اهلِ الدّنیا کانّه قد خولِطَ.
«الکافی ج 2، ص 130»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: زمانی که انسان مؤمن خود را از محبت دنیا خالی می نماید آنگاه شیرینی محبت پروردگارش را احساس می کند و با این که در میان اهل دنیا به سر می برد اما گویا اختلال حواس پیدا کرده است (با آنها نیست).
17. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : مَنْ اَحبَّ لقاءَ اللهِ، احبَّ اللهُ لقاءَهُ وَ مَنْ کَرِهَ لقاءَ اللهِ کَرِهَ اللهُ لقاءَه.
«بحارالانوار، ج 6، ص 133»
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: کسی که دوستدار دیدار و ملاقلات پروردگار است، خداوند نیز ملاقات با او را دوست دارد و کسی که دیدار خدا در نظر او ناپسند است خداوند نیز دیدار او را ناپسند می دارد.
18. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : اذا اکرمَ اللهُ عبداً لشَغَلَهُ بمحبَّتِهِ.
«تصنیف غررالحکم، ص 199، ح 3964»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: زمانی که خداوند بنده ای را اکرام نماید او را به محبت و دوستی خودش مشغول می سازد.
19. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : فیما اوحی الله تعالی الی موسی ـ علیه السّلام ـ : کَذِبَ مَنْ زَعَم انّهُ یحبّنی فاذا جَنَّهُ اللًّیلُ نام عَنّی، الَیسَ کلُّ محبٍّ یُحبُّ خلوَةَ حبیبِهِ؟.
«امالی شیخ صدوق، ص 292»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: خداوند در وحی به حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ اینگونه فرمود: ای موسی کسی که گمان می کند مرا دوست دارد و هنگامی که شب فرا می رسد به خواب می رود، دروغ می گوید، آیا این طور نیست که دوست، عاشق و مشتاق خلوت با دوست خود است؟
20. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ حین سَاَلَهُ اعرابیٌ عَن درجاتِ المُحبّین: أدنی دَرَجاتِهم منِ استَصْغَرَ طاعَتَهُ و استعظَمَ ذنبَهُ... .
«مستدرک الوسائل، ج 1، ص 133»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در جواب سوال شخصی که از درجات محبین سوال کرد، فرمود: پائین ترین درجه آنها این است که عبادات خود را کوچک شمرده و گناهان خود را بزرگ می شمرند و گمان می کنند در دنیا کسی جز آنها مورد مواخذه و بازخواست قرار نمی گیرد. آن شخص وقتی کلام حضرت را شنید بی هوش شد، بعد از این که به هوش آمد از حضرت پرسید: آیا بالاتر از این هم درجه ای است؟ حضرت فرمودند: بلی هفتاد درجه دیگر هست!.
21. قال الامام الصادق ـ علیه السّلام ـ : هل الدینُ الاّ الحبُّ؟ انّ اللهَ عزّوجلّ یقول: قُل ان کُنتم تُحبّونَ اللهَ فاتّبعونی یُحببکُم الله.
«الخصال، ص 21»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: آیا دین چیزی غیر از حب و دوستی است؟ همانا خداوند عزوجل می فرماید: ای پیامبر به مردم بگو اگر مرا دوست می دارید پس مرا اطاعت کنید، پس آنگاه خدا شما را دوست خواهد داشت.
22. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : مَنْ احبَّ ان یعلَمَ کیفَ منزلَتُه عند الله فلینظُر کیف منزلةَ اللهِ عندَهُ... .
«جامع الاخبار، ص 505»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: کسی که دوست دارد بداند جایگاه او در نزد خداوند چگونه است پس باید ببیند خداوند در نزد او چه جایگاهی دارد پس هر انسانی بین دو امر مخیر گردیده، امر دنیا و آخرت، پس امر آخرت را بر دنیا کسی انتخاب می کند که خدا را دوست دارد و کسی که اختیار می کند امر دنیا را، پس او کسی است که خداوند در نزد او جایگاهی ندارد.
23. فیما اوحی الله تعالی الی داود ـ علیه السّلام ـ : یا داود مَنْ احبَّ حبیباً صَدَّقَ قولَهُ وَ مَنْ رضی بِحَبیبٍ رَضیِ بفِعلِه و مَنْ وَثِقَ بِحَبیبٍ اِعتَمَدَ علیه وَ مَنِ اشتاقَ الی حبیبٍ جدَّ فی السّیرِ الیهِ.
«عدةالداعی، ص 237»
خداوند به حضرت داود ـ علیه السّلام ـ وحی فرمود: ای داود، کسی که دوستی را دوست دارد گفتار او را تصدیق می کند و کسی که از دوستی با کسی خشنود است راضی به اعمال اوست و کسی که به دوستی اطمینان دارد بر او اعتماد می کند و کسی که مشتاق دیدار دوست خود است برای رسیدن به او تلاش می کند.
24. قال الامام علی ـ علیه السّلام ـ : القَلْبُ المُحِبّ للهِ یُحّب کثیراً النَّصَب لله و القَلبُ اللاهی عن الله یحّب الراحةَ... .
«تنبیه الخواطر، ص 87»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: قلبی که دوستدار خداوند است، به خاطر او تحمل سختی های بسیار را دوست می دارد و دلی که حب خدا در آن نیست (و از خدا روگردان شده) دوستدار آسایش و راحتی است.
25. قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : حبُّ الدّنیا و حبّ اللهِ لا یجتمعان فی قلبٍ ابداً.
«تنبیه الخواطر، ج 2، ص 122»
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: حب و دوستی دنیا با حب خدا هرگز با هم در یک قلب جمع نمی شوند.
26. قال الامام السجاد ـ علیه السّلام ـ : اللّهم انّی اسئلک ان تملَاَء قلبی حُبّاً لکَ.
«بحارالانوار، ج 95، ص 93»
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در دعا اینگونه می فرمودند: خداوندا قلب مرا از محبت به خودت سرشار نما.
27. قال رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ : اللّهم انّی اسئُلکَ حُبَّکَ و حُبَّ مَنْ یُحبُّکَ و العَمَل الذّی یبلّغُنی حُبَّکَ، اللهمَّ اجْعَل حُبَّکَ احبُّ الیَّ من نَفسی و اهلی و الماءِ الباردِ.
«کنزالعمال، ج 2، ص 209»
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مناجات با پروردگار اینگونه دعا می کردند: خداوندا محبت خود و محبت دوستدارانت را از تو خواستارم، (خداوندا) عملی را به من ارزانی کن که با آن به محبت تو دست یابم، خداوندا محبت و دوستی خودت را از دوست داشتن من نسبت به خودم و خانواده ام و آب خنک و گوارا، بیشتر و محبوبتر گردان.
28. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : علامَةُ حبِّ اللهِ تعالی حبُّ ذکرِ اللهِ و علامَةُ بُغضِ اللهِ بُعض ذکرِِ الله.
«کنز العمال، ح 1776»
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: نشانه حب و دوستی خداوند، حب و علاقه به ذکر و یاد خداست و نشانه بعض خداوند، بغض و تنفر از یاد حق می باشد.
29. قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ : اللّهم اجعَلْ حبَّکَ احبَّ الاشیاء عندی ... و اقطع عنّی حاجاتِ الدّنیا بالشّوق الی لقائک.
«کنزل العمال، ح 3648»
رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در مناجات با پروردگار اینگونه دعا می نمودند: خداوندا محبت خودت را دوست داشتنی ترین چیزها در نزد من قرار بده ... و به واسطه شوق به دیدارت حاجات دنیا را از دل من بر کن.
بصیرت اخلاقی
بصیرت اخلاقی دومین بصیرت است. بیشتر گیرها هم همینجاست.«ابصرا الناس من ابصر علی عیوبه و عقل عن ذنوبه؛ بصیرترین مردم کسی است که عیبهای خودش را بشناسد». الان چقدر آروم اینجا نشسته است؟
در این جمعیت چه کسی چه عیبی اخلاقی دارد نمیدانیم. چه کسی حسود است؟ نمیدانیم، چه کسی نگاه به نامحرم میکند؟ نمیدانیم .چه کسی بدبینی دارد؟ نمیدانیم. چه کسی دروغ میگوید؟ چه کسی کینهای است؟ چه کسی اسیر شهوات است؟ نمیدانیم عیوب خیلی زیاد هستند. چه کسی عصبانی است چه کسی حریص است. چه کسی دنیادوست است؟ چه کسی در رفاقت اهل کلک زدن است؟ چه کسی خدعه گراست؟ هرکسی الان یک کاغذبگذارد. من اوائل انقلاب یادم است وقتی میخواستیم به جبهه، برویم کاغذی از سپاه آوردند. گناهانی که انجام دادید را بنویسید. من یادم است. من همان موقع به بچگی خودم که آن موقع 18سالم بود نوشته خدا ستارالعیوب است. همان را الان اگر سپاه پیدا کند هست. امام برای این اقدام سپاه صدایش درآمد گفت این چه کارهایی است که میکنید این که گزینش نیست. الان خیلی اصلاح شد. آن موقع گفتند گناهانی که تا الان انجام دادید. خداوند که ستارالعیوب است شما چکار دارید چه گناهانی انجام دادهاند. چه گناهان مخفی چه گناهان آشکاری، بله حالا شما یک وقتی میپرسید نماز جمعه تشریف میبرید یا نه. خب البته این را هم نباید پرسید یک وقت میبیند دوست دارد و میرود و یا نمیرود، نماز جمعه که واجب نیست یکی دوست دارد میرود یکی دوست ندارد و نمیرود بالاخره نماز جمعه عمل ثواب دارد یک عمل واجب است این باید توجه شود که بینماز باشد ممکن است بالاخره او به درد این اداره نمیخورد آدم حقه باز و یا اهل ربایی باشد. حالا الان یک تکه کاغذ خدا رحمت کند شهید جابری(رض) این شهدای خودمان هم باید گاهی درسهایی از آنان یاد گرفت میگویند ایشان یک کاغذ درست کرده بود خصوصی داده بود به دست نیروهای زیر مجموعهاش بالایش نوشته بود «حاسبوا قبل عن تحاسبوا؛ خودتان را محاسبه کنید قبل از آنکه در روز قیامت خداوند محاسبهتان بکند». مثل این کسانی هست که میخواهند قسط بدهند، خودشان پول را میشمارند دفترچه را نیز نگاه میکنند. آری سه تا 50تومان میشود 150میگذارد لای دفترچه هم مامور بانک را معطل نمیکند و هم خودش را، اما یک آدمی که نمیداند و همهاش دست در این جیب و آن جیبش میکند و میخواهد پول جور کند آخرهم پول کم میآورد و باید از بانک بیرون بیاید. خودتان را محاسبه کنید اینها را میداد به سربازهایش به نیروهایش میگفت: اینها خصوصی است به کسی نشان ندهید. 30مورد نوشته بود جلویش را نیز یک پرانتز یا یک مربع گذاشت مثلا نوشته بود غیبت، تهمت، دروغ، نماز قضاشدن مثلا نماز صبح. به آنها میگفت اینها را هفته به هفته جلوی رویتان قرار بدهید. و میبینید که مثلا این هفته دو تا غیبت کردهای، علامت بزن. دو روز نماز صبحم قضا شد علامت بزنید. نگاه به نامحرم کردهای، علامت بزن، آخر هفته جلویتان بگذارید. بله 16-17تا گناه در یک هفته هفت روز اگر 55هفته در این هفت تا ضرب شود هفتهاش بشود بیست تا. ببینید تا آخر عمر چقدر میشود میگفت: آخر هفته توبه کنید اینها را کنار بگذارید هفته دیگر کمتر کنید این خوب است. دومین بصیرت، بصیرت اخلاقی است یعنی انسان عیبهای خودش را بشناسد بداند مشکلش چیست؟ وقتی خدمت پیغمبر گرامی اسلام میرسیدند بعضیها تا گفتند آقا من را موعظه کنید. میشناخت مریضی را میدانست چه دردی دارد که به او قطره نمیدهند در گوش بریزد آن کسی که پادرد دارد که قطره نمیدهند در چشمش بریزد. ببینید چه دردی دارد. تا وارد شد بر پیغمبر(ص) نگاهی میکرد و میفرمود «و حفظ لسانک؛ تو برو زبانت را کنترل کن». میگفت آقا یک چیز دیگر بفرما. پیغمبر میگفتند همین کافی است. دکتر خوب کسی نیست که پانزده تا دارو بنویسد که گیرهم نیاید یک نسخه و یک دارو. باز دیگری آمد یا رسولالله مرا موعظهای بکنید. فرمود:«لاتعضب؛ عصبانی نشو» خودت را کنترل کن. آن دیگری خدمت پیغمبر آمد؛ آدم بی فکری بود هرکاری میکرد بی حساب و بی گدار به آب میزد حضرت فرمود: سه بار اگر بگویم گوش میدهی. دارویش را مصرف میکنی؟ یا اصلا داروخانه نمیروی بگیری؟ و میروی نسخهاش را پاره میکنی؟ گفت: نه آقا گوش میدهم. سه بار اعتراف گرفت. فرمود:«إذا هممت بالامر فدبّر بالعاقبة؛ از این به بعد بیگدار به آب نزن میخواهی کاری انجام بدهی عاقبتش را بسنج». امروز پیغمبر(ص) که نیست که ما برویم مقابلش بگوئیم یا رسولالله بنده اشکالم چیست بفرمائید رفع کنید خب چکار کنیم؟ قرآن میگوید یک راه حل دارد. «بلل النسان علی نفسه بصیره؛ خودتان که خودتان را میشناسید بصیرت اخلاقی است». یعنی خودم سعی کنم بر نفسم بر شهوتم با آن کنار بیایم. خیلیها از من میپرسند ما جوانها در نماز صبح سست هستیم. خب کار دست خودتان است از من چه میخواهید معجون میخواهید بدهم بخورید نماز صبح برخیزید. نه. همهاش میگوید چه کنیم. ساعتی کوک کن. نذری کن. زودتر بخواب. ارادهات را تقویت کن. چه کنیم فلان گناه شهوانی را ترک کنیم. خودتان، خودتان. این بصیرت اخلاقی میشود.
بصیرت اجتماعی
بصیرت سوم، بصیرت اجتماعی است. بعضیها در مسائل اجتماعی دچار اشکال هستند. عثمانبن مظعون صحابه جلیلالقدر صحابهای که اینقدر متدین است وقتی که پیغمبر(ص) رقیه دختر خودش را در بقیع به خاک سپرد دعا کرد خدایا این دختر من را به صحابه جلیلالقدر عثمان بن مظعون ملحق کن با او محشورش کن. ولی دچار اشکال و اشتباه اجتماعی شده و آن اشتباه این است که فکر میکند آدم باید از مردمدوری کند تا دین داشته باشد. لذا زن و بچه را رها کرده بود و رفته بود یک گوشه عبادت بکند این هنر نیست اسلام میگوید در جامعه و بین مردم باشی پیغمبر گرامی اسلام او را خواست و به او گفت این کار تو اشتباه است. من که پیغمبر شما هستم زن دارم، غذا خوب میخورم هر روز روزه نیستم گاهی روزه هستم گاهی نیستم اینطور نبود که شما فکر کنید بله حدیث دیدهام که پیغمبر اسلام سه روز پشت سر هم یک غذای سیر نمیخورد. یعنی اینطور نبود که هر روز غذایش کامل باشد. نه گاهی کامل، گاهی ناقص، گاهی روزه، گاهی شب میخوابید گاهی عبادت میکرد. دهه آخر ماه رمضان رختخواب را جمع میکرد مسجد میرفت. اعتدال باید باشد. پدر جوانی آمد پیش من گفت: بچه من با سه چهار تا از این جوانها جمع شدهاند. یک قبر در قبرستان پیدا کردهاند شبها در آن میخوابند و العفو العفو میگویند. این کار درست است؟ گفتم العفو را در خانه بگوید. اینجا هم میشود گفت: بله میگفت: آقا گفته فلان شخصیت بله ما در قدیم شخصیت را داشتهایم و کسانی بودند که گاهی در قبر میخوابیدند بعد میآمدند: «ارجعونی یعمل صالحا». اما تو ای جوان که در درس فیزیک شدهای پنج شیمی را چهار شدهای. حالا در قبر میروی میخوابی و میگویی العفو؟ برو و درست را بخوان رتبهات را بالا ببر. جوانها پشت مسأله نیفتیم. فریب بعضی از افرادی که به لباس اسلامی دارند ترویج افکار غلط میکنند من روی این منبر نمیخواهم اسم این احزاب را ببرم عرفانهای کاذب گاهی به اسم مهدویت. آقا حاضر نیست یک دفاع از نظام از اسلام از جنگ همهاش حسین حسین حسین، آقا اباعبدالله(ع) جای خودش را دارد تاج سر ما. این همه جوان در این جبههها جان دادند. این همه جانباز بالاخره شما ببینید در سراسر این دنیا من نمیگویم اشکال در نظام نیست نه زمان ما، خدا در قرآن میفرماید؛ چرا راه دور میرویم میفرماید:«در ملک سلیمان که رئیس جمهور و پادشان بود وحی داشت همه چیز در اختیارش بود سلیمان که به باد میگفت حرکت کن، حرکت میکرد به ابر میگفت باران ببار، باران میبارید. به گیاهان میگفت چه فایدهای دارید میگفتند یعنی گیاهان زمان سلیمان طب گیاهی رشد کرد. چون میدانست خاصیت گیاهان چه بود. سلیمان کسی است که جن در اختیارش بود. با یک اشاره تخت بلقیس را کشاند به پایتخت خودش با این حال قرآن میفرماید:«علی ملک سلیمان شیاطین» توطئه میکردند. یعنی همان زمان هم ناراضی بودند خلاف بود. در زمان حکومت امیرالمومنین نجاشی مگر شراب نخورد نجاشی شاعر و مداح امیرالمومنین بود. مگر در زمان حکومت امیرالمومنین منذربن جارود فرماندار امام چهارم صدهزار درهم اختلاص نکرد؟ اینها همه در تاریخ است منذرین جارود اختلاص کرد آقا اولا پستش را خلع کرد مگر زیادبن عدی پدر همین ابن زیاد خبیث، فرماندار امیرالمومنین بود. مگر خیانت نکرد؟ بوده این چیزها در زمانهای گذشته هم ولی اگر در این عالم شما نظامی پیدا میکنید رهبری به این عدالت به این نفوذ کلام به این تقوی، تدیّن واقعا این جای شکر دارد رهبران دنیا کسانی هستند زنش می آید کنارش (آن هم بد حجاب) در مقابل آن پیالههای شراب من یک گزارش از آل سعود میخواندم. قبل از آنکه بعضی از سفرهای غرب بروند اول خمرههای شرابشان میرود خب چرا این جای شکر دارد شما سراسر دنیا را نگاه کنید سراسر دنیا مسئولین رهبر، رئیس جمهور. اینها جای شکر دارد مجلس امام حسین(ع) روضه یاد خدا ذکر. اینها همه نکاتی است. یک وقت شما را فریب ندهند یک وقت شما را دور نزنند من هم مثل شما نبودم زمان طاغوب ولی خواندهام ببینید این کتابهایی که امثال آقای فردوست و دیگران که عمرشان را در کنار شاه گذاشتهاند نوشتهاند. ببینید چقدر فساد در دربار پهلوی بود؟ چه کردند این اشرف پهلویها؟ چه کردند مرکز فساد، شهوت، مواد مخدر در این کشور بودند. اینها جای شکر دارد. تلویزیون ما واقعا این اواخر سالهای 57-56که رژیم داشت سقوط میکرد. اگر ادامه پیدا کرده بود وضع ما خیلی بدتر از این کشورهای لائیک بود”این شکور این مجالس این همه آوازهها از شه بُوَد” اینها همه از عنایات و توجه خدا و اخلاص امام است. بصیرت، بصیرت عنایتش این است در اعتقادات صحیح در اخلاق تشخیص عیوب در مسائل اجتماعی و چهارم بصیرت سیاسی که ضمن حرفهایم اشاره کردم این عرض من که راجع به موضوع بصیرت که در زیارت نامه ابالفضل العباس(ع) جانباز رشید کربلا میخوانیم. «اشهد انّک لم تهن و لم تنکر و مزیت علی بصیره؛ شهادت میدهم سست نشدیم محکم بودی و بابصیرت بودی».
[1] زیدیه میگویند بعد از امام سجاد(ع) زیدبن علی بن الحسین امام بعد از امام سجاد(ع) است دیگر امام باقر(ع) را قبول ندارند چهار امام را قبول دارند
متن سخنرانی دکتر رفیعی چگونه به بصیرت برسیم؟ بصیرت عاشورایی چگونه حاصل میشود ؟
«بسماللهالرحمنالرحیم»
شب تاسوعا متعلق به افسر رشید کربلا برادر شجاع اباعبدالله الحسین(ع) فرزند بزرگوار امیرالمومنین اباالفضل العباس(ع) است با فرض اینکه عباس جزو آخرین شهدای کربلاست اما به دلیل نقش بی بدیلش از گذشته مرسوم است یک روز و یک شب را به ایشان اختصاص میدهند و در تاسوعا از ایشان یاد میکنند. قبل از آنکه وارد بحث شویم با توجه به اینکه اباالفضل العباس(ع) جانباز کربلا هم هست دو دستش را در راه مولا و اربابش امام حسین(ع) تقدیم کرده و بعد به شهادت رسیده لازم میدانم همینجا تقدیر و تشکر و یادی از همهی جانبازان عزیز که به تعبیر مقام معظم رهبری(مدظله) رنج و سختی اینها به یک معنا بیش از شهداست چون شهدا شهید شدند اما امروز «عند ربهم یرزقون» در بهشت برزخی، در نعیم، در فضل الهیاند. اما انصافا بعضی از جانبازان عزیز با زحمت زندگیشان را سپری میکنند. گاهی که خاری به پای انسان وارد میشود حتی چند قدم گام برداشتن هم برایش مشکل است. قطع دست، قطع پا، فقدان چشم و قطع نخاع و گاهی این بیماران شیمیایی که میشناسم با زحمت و با مشقت زندگی میگذرانند. اینها برای رفاه من شما رفتهاند هم باید قدر بدانیم هم دعا کنیم و هم تشکر، برای اینکه دل این عزیزان هم گرم است. من کسی نیستم که بخواهم دل اینها را گرم کنم اما دو داستان کوتاه از دو جانباز میگویم بعد بحث را شروع میکنم. شهیدی در صفین به نام زیدبن صوحان اینها سه برادر بودند که به بنیصوحان معروفند. هر سه عاشق و فدائی امیرالمومنین علی(ع) بودهاند و هر سه همواره مدافع ولایت. پیغمبر گرامی اسلام گاهی که زیدبن صوحان را میدیدند میفرمودند: «این کسی است که یک عضوش قبل از او به بهشت رفته». تسبقه یده الی الجنة؛ و منتظر بقیه اعضایش است که برود و بپیوندد این یک گلی در بهشت و یک علامتی است حتما دیدید بعضی که وقتی میخواهند جایی صفی بگیرند یک وسیلهای مثلا کتاب یا دفتر و یا غیره در آنجا میگذارند به این معنی که اینجا جای ماست پیامبر هم درباره این شهید صفین فرمود: این کسی است که دستش قبل از او به بهشت رفته است و لذا بین اصحاب معروف بود. هر وقت او را میدیدند، میگفتند: او همان کسی است که پیغمبر اکرم(ص) دربارهاش فرموده بود یک عضوش قبل از او به بهشت رفته حالا این آدم در یکی از جنگها دست چپش را از دست داد یک دست داشت در جمل با یک دست آمد خدمت امیرالمومنین گفت: آقاجان اجازه بدهید حالا خودم به بهشت بروم وقتی در صفین به شهادت رسید امیرالمومنین بالای سرش آمد؛ فرمود زید خدا تو را رحمت کند خیلی جملهی قشنگی دربارهاش فرمود: «قلیل المعونه و کثیر المعونه؛ یعنی تو پرکار و کم توقع بودی» زیدبن صوحان جانبازی است که دست داده بود بعد هم خودش شهید شد و به بهشت پیوست. جانبازان عزیز ما چه آنهایی که عضوی دادند. چه آنهایی که سلامتیشان دچار خدشه شده بدانند یک برگ برنده در بهشت دارند و این خیلی مهمتر است نمونه دوم؛ مسلم مجاشعی است. مسلم جوانی بود. در جنگ جمل امیرالمومنین علی(ع) آغازگر جنگ نبودند یک روز حضرت قرآنی را به دست گرفت و فرمود: چه کسی است که این قرآن را بگیرد و برود و با اینها بیطرفانه صحبت کند. بالاخره بگوید به چه دلیلی این همه آدم جمع کردید. در جنگ جمل تعداد زیادی از صحابههای پیغمبر(ص) و همینطور بستگان پیغمبر(ص) حضور داشتند. این جوان گفت: یا امیرالمومنین من میروم که صحبت کنم قرآن را گرفت (اتفاقا مادرش هم در آن میدان بود) و رفت، و با صدای بلند آیاتی را تلاوت کرد. تیر به دستش زدند سپس با شمشیر دست او را قطع کردند قرآن را با دست دیگرش گرفت، دست دومش را هم قطع کردند دو دستش را در جنگ جمل تقدیم نهضت کرد، تقدیم دفاع از ولایت برای اینکه قرآن به زمین نیفتد. وقتی قرآن به زمین افتاد، قرآن را بر روی سینهاش گذاشت. تیر انداختند به طرفش، سینه و قرآن به هم دوخته شد و به شهادت رسید. این هم یک جانباز دیگر که از این دست زیاد داریم. من اینها را از نمونههای صدر اسلام گفتم برای اینکه بدانید جایگاه جانبازان عزیز ما را به ویژه این افتخار برای آنها بس که رهبر عظیم الشأن انقلاب هم خود جانباز است. ولذا جا دارد که از شما جانبازان عزیز و هم از رهبر جانبازمان یادی بشود و انشاءالله کاری کنیم که مدیون این عزیزان نباشیم. خانواده ایشان و خودشان سختیهای بسیاری را تحمل میکنند و این اجر عظیم و ویژهای دارد. من یک چیزی برای خانوادههای اینها بگویم. مرحوم علامه طباطبایی فرمود: «من حاضرم ثواب بخش عظیمی از اعمالی را که انجام دادهام از جمله ثواب نوشتن کتاب المیزان یا نماز شبهایی که خواندهام را با یک شب پرستاری در راه خدا ،یک شب تا صبح پرستاری عوض کنم». خیلی عجیب است این حرف. علامه طباطبایی، المیزان، نماز شب، آن عبادتها، بعد ایشان میگفت: من رفتم روایات را دیدم یک شب پرستاری از مریض، خوش خلقی با مریض، تحمل مریض عجیب ثواب دارد. پس از آنها و از خانوادههایشان تجلیل میکنیم. و اما از اباالفضل العباس(ع) بنده یک جمله میگویم و آن جملهای است که در زیارتنامه ایشان از امام صادق(ع) بیان کردهاند. در زیارت نامه ابالفضل(ع) میخوانیم:«مزیت علی بصیرة» عباس جان من شهادت میدهم. تو بصیرت داشتی، آگاهی داشتی. بحث ما در رابطه با بصیرت و آگاهی است. بیشتر این انحرافات، گرفتاریها از جهل و ناآگاهی است بصیرت یعنی فهم. بصیرت یعنی درک، یعنی قدرت تشخیص. بصیر صف خداست. «والله بصیر بما تعلمون». قرآن میفرماید: «هل یستوی الأعمی و البصیر» بصیر با کور یکی است؟ شیطان به سه شکل به سراغ انسان میآید. گاهی مس میکند یعنی به اصطلاح لمس میکند. قرآن میفرماید شیطان بیش از این حریف این افراد نمیشود. فقط در حد مس، یک دست کشیدن. برای بعضی قرین میشود و رفیقشان میشود. برای بعضیها «شارکهم» میشود. دیگر در همهی کارها با هم شریکند. اصلا من کی ام تو که هستی؟ با هم یکی هستند. «انّ الشیاطین لیهون الی اولیائهم» بعضیها شیطان درون گوشت و خون و پوستشان دخیل است. اینها را مشارکت میگویند. اینها همه آیه دارد. «شارکهم فی الاموال و الاولاد» اینها مشارکتند یک دسته را قرآن میگوید «فهو له قرین» شیطان قرین، قرین هم بد است. همهاش شیطان کنار آدم باشد اما بعضیها نه فقط میآید دوری میزند و میرود. این دسته آدمها آیه 201سوره اعراف میفرماید: گروهی هستند وقتی شیطان میآید سراغشان زود دفعش میکنند شیطان حریفشان نمیشود. آیه این است «انّ الذین تقوا» کسانی که دوتا ویژگی دارند شیطان هیچ وقت به آنها نفوذ نمیکند یکی تقوا «اذا مسّهم طائف من الشیطان» وقتی شیطان میآید مسّشان کند مس یعنی دست کشیدن یعنی لمس کند آنها را «تذکّروا» زود از شیطان جدا میشوند. «فاذا هم مبصرون» چون اینها بصیرت دارند. یعنی تقوی و بصیرت باعث میشود که ضررش از سوی شیطان دفع بشود. انسان اسیر شیطان نشود. فلذا در زندگی سعی کنید وقت برای کسب بصیرت بگذارید.
ما به 4تا بصیرت نیاز داریم. 1) بصیرت اعتقادی 2) اخلاقی 3) اجتماعی 4) سیاسی. اینها را توضیح میدهیم.
البته شما 5تای دیگر به آنها اضافه کنید. من این 4تا را براساس وقت بگوییم.
بصیرت اعتقادی است؛ باید اعتقادات ما با آگاهی و با فهم باشد. یک جوان باید خداشناسیاش، پیغمبرشناسیاش و اعتقاد به ائمه اطلاعاتش از روی فهم و درک باشد. با مطالعه و با سوال از علما با تحقیق بصیرت اعتقادی اگر باشد دشمن نمیتواند بر انسان نفوذ کند. داستانی را برایتان تعریف کنم. جالب است میدانید پنجاه سال تمام تقریبا به دستور معاویه خبیث. لعن و سب امیرالمومنین علی(ع) میشد. در خطبههای نماز جمعه در مسجدها حتی مسجد ساخته بودند به نام مسجد سب علی یعنی مسجد ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) آنقدر این سب به علی(ع) گسترده بود که اگر در خانههایشان نماز میخواندند و مقید نبودند بعد از نماز بایستی به امیرالمومنین سب میکردند یعنی ناسزا و فحش، بعضیها میپرسند این لعن از کجا شروع شده؟ بنیان و شروع لعن را معاویه گذاشت بنیان سب را اینها گذاشتند بعد شما میبینید در زمان امام صادق(ع) اگر اینها موضع گرفتند ائمه ما شروعش با آنها بوده، آن هم سب، سب غیر از لعن است. لعن یعنی زمانی که مثلا بگوئیم خدا لعنتش کند یعنی خدایا رحمتت را از او بردار، لعن یعنی محرومین از رحمت، وقتی میگوئیم مثلا “اللهم العن اول ظالم: یعنی خدایا این را مشمول رحمتت قرار نده”. کسی که امام حسین(ع) را کشته، کسی که ناراحتی حضرت زهرا(س) را فراهم کرده، کسی که قصد حق امیرالمومنین را کرده است. یعنی چه؟ یعنی اینکه خدایا این لیاقت رحمت ندارد لعن در مقابل رحمت است و سب غیر از لعنت است. سب یعنی فحش ناسزا. لذا در روایات داریم سب نکنید. قرآن میفرماید: بتهای مشرکین را نیز سب نکنید چون آنها هم به خدای شما فحش میدهند.سب را معاویه راه انداخت. عمربن عبدالعزیز سال 99به قدرت رسید یعنی درست 50یا نزدیک 60سال بعد از جریاناتی که اتفاق افتاده بود سب میکردند. میخواست سب را بردارد اما حریف نمیشد حسابی در بین مردم جا افتاده بود. روزی پزشکی مسیحی را دید به او گفت: من از تو میخواهم کاری را انجام بدهی برایم. گفت چه؟ گفت یک روز که من در کاخ نشستم و علما و بزرگان و شخصیتهای بزرگ هم اطراف من نشستند وارد شو. دختر من را از من خواستگاری کن. بگو جناب خلیفه من آمدم دخترت را خواستگاری کنم گفت: جناب عمر من زن نمیخواهم. گفت: من که نمیخواهم به تو دختر بدهم این یک (به قول بعضیها) یک مکر علمی و برنامه ریزی است. تو بیا و من هم به تو دختر نمیدهم چون تو مسیحی هستی بعد تو بگو پس چرا پیغمبر(ص) دختر به امیرالمومنین(ع) داد همین را بگو و برو و کارت دیگری نداشته باش وارد شد پزشک مسیحی، عمربن عبدالعزیز نشسته و شخصیتها نشستهاند اطرافشان، سلام کرد. بفرما چکار دارید؟ گفت: جناب خلیفه آمدهام خواستگاری دخترتان، گفت شما دینتان چیست؟ گفت من مسیحی هستم. گفت ما دختر به غیر مسلمان نمیدهیم. دختر فقط به مسلمان میدهیم. مسلمان به مسلمان. دختر به مسیحی نمیدهیم. گفت: پس چرا پیغمبر(ص) شما دختر خود را به امیرالمومنین(ع) دادند. عمربن العزیز و اطرافیانش عصبانی شدند گفت: امیرالمومنین(ع)، اول مسلمان عالم بود. اول کسی بود اسلام آورد. به علما گفت: جوابش را بدهید. همه گفتند ساکت شود این حرفها چیست که میزنی اول کسی که به اسلام روی آورد علی بود اول کسی که از اسلام دفاع کرد علی بود. این چه حرفی است که میزنید پزشک مسیحی گفت: پس چرا سبش میکنید؟ اگر مسلمان است اگر اینگونه است پس چرا سبش میکنید؟ همه سرهایشان را پایین انداختند، عمربن عبدالعزیز گفت یا جوابش را میدهید یا اینکه از فردا سب کردن ممنوع است. جواب نداشتند با این برنامهریزی به جامعه به علما بصیرت داد. و بالاخره جلوی سب را گرفت. ایشان خیلی خدمت کرده البته ایشان خودشان هم از بنیامیه است. نمیخواهم بگویم حکومتش مورد تأیید است. ملاقاتی با امام محمدباقر(ع) کرد. میخواست مکه برود. گفت میشود یک حدیثی از جدتان برایم نقل کنید؟ امام باقر(ع) حدیثی از رسول خدا(ص) را نقل کردند که یک تکه از این حدیث این بود که گرفتن حقی که برای آدم نیست جایز نیست. چیزی که حق آدم نیست را نباید از دیگران بگیرد. تا این را از امام محمدباقر(ع) شنید گفت: قلم و کاغذ بیاورید. همانجا نوشت فدک را برگرداندند. از کسانی که سب حضرت را برداشت ایشان بود. فدک را به اهلبیت برگرداند. ایشان حکوتش زیاد طول نکشید. دوسال، از سال 99تا 101بیشتر حکومت نکرد. منظورم روی این بُعد است.
بصیرت اعتقادی.
بصیرت اعتقادی یعنی باورهای ما باید درست باشد. الان خیلی از باورهایمان از امام زمان(عج) درست نیست. در همین مملکت میگویند ظلم کنید تا امام زمان بیاید. اصلا مخالف با انقلاب و امام بودند. میگویند باید ظلم کنیم اینها نمیفهمند که امام زمان (عج) میآید تا ظلم را از بین ببرد. به جای انجام وظیفه در غیبت زمان امام زمان(عج) به دنبال علائم ظهور هستند. الان دیدهام برخی از افراد نوشتهاند سال فلان آقا ظهور میکند کی کجا آقا را دیده، در دوره غیبت تکذیب کنیم نباید تأیید کنیم. بله افرادی خدمت امام زمان(عج) رسیدهاند؛ بحرالعلومها، مقدس اردبیلی، ولی اینها درب دکان باز نکردند الان چند تا به جرم ادعای همسری امام زمان زندان هستند. حضرت موسی(ع) به میقات رفت و قرار بود سی روز برود و عبادت کند. بعد از اینکه عبادتش تمام شد الواح تورات را بگیرد و بعد بیاید، خداوند میخواست قوم بنیاسرائیل را محکی بزند 10روز تمدید شد. سی روز آن 40روز شد.. هارون را جای خودش قرار داد تا مردم به هارون مراجعه کنند تا از خداپرستی دست برندارند، وقتی برگشت دید مردم گوسالهپرست شدند، یعنی به فاصله 10روز خداپرستی به گوساله پرستی تبدیل شد. امام زمان(عج) حدود 100سال است غیبت دارد. مردم آخرالزمان آدمهای خوبی هستند روایت داریم که اینها از مردم دورانهای گذشته بهترند. هزار و خوردهای سال از غیبت میگذرد هنوز مردم به خدا و امام زمان(عج) اعتقاد دارند. چطور موسی(ع) یک ملاک گذاشت گفت هارون ملاک است امام زمان(عج) هم رفته غیبت کرده و یک ملاک گذاشته گفته علما، نه دراویش نه صوفیه نه فرقههای انحرافی «اما من کان من الفقها» یک خط به ما داده امام زمان(عج) دهها روایت داریم چرا علما؟ چرا نگفتهاند زهّاد، عبّاد، پیرمردهای قوم، رئیس هر کشور، رئیس جمهور هر مملکت. نه، میخواهد حکومت اسلامی باشد. میخواهد طاغوتی باشد هرکس میخواهد قدرت دست هر نظامی باشد. آن کسی که باید زمام را به دست بگیرد فقیه است «من الفقها» تازه آن هم با شرایطی، بله معصوم نیست که الان ما از او استفاده کنیم ولی عادل که هست، عصمت برای امام شرط است، برای فقیه عدالت شرط است. علم لدنّی برای امام شرط است، فقیه علم لدنی ندارد مثل امام. امام 5سال دارد علمش از خداست در فقیه علم اجتهاد شرط است در معصوم ولایت تکوینی شرط است معجزه و کرامت دارد، اما در ولایت فقیه ولایت تکوینی شرط نیست. عبادت، تقوی، زهد، مخالفت با هوی یعنی شما یک پزشک متخصص در منطقهای نبود. بالاخره به سراغ پزشک عمومی، می روید. به سراغ بقال یا عطار نمیروی و بگویی پایم درد میکند. بالاخره پزشک عمومی است. وقتی دسترسی به امام معصوم ممکن نیست. چه کسی باید قرآن را تفسیر کند؟ چه کسی باید روایت را تفسیر کند؟ این افتخار شیعه هست که در زمان غیبت ارتباط با قرآن و روایات را از طریق عالم میداند و هر کسی را ولی امر نمیداند. این اولین بصیرت اعتقادی بود. دو تا داستان کوتاه برایتان بگویم. شخصی بود به نام حسنبن عبدالله، زمان امام کاظم آدم متدین، مومن، عابد و زاهد و ضد طاغوت، آدمی که اهل امر به معروف و نهی از منکر بود منتهی امام کاظم را قبول نداشت و شیعه نبود. امام کاظم(ع) هر وقت به مسجد وارد میشد به او سلام میکرد، او را اباعلی خطاب میکرد و میفرمود: «انّی احبّ عملک» من از کارهایت خوشم میآید، در مسجد الحرام قرآن میخوانند، نماز میخوانند، روزه میگیرند طواف میکنند، حج انجام میدهند. اینها کارهای خوبی است. من از همه کارهایت خوشم میآید ولی از عقیدهات خوشم نمیآید. برو عقیدهات را درست کن، گفت: آقا چه کنم. گفت: برو تحقیق کن، نمیگویم از من امام کاظم، برو از فقهای مدینه، علما، دانشمندان، مدتی رفت و برگشت و گفت: آقا به نتیجه نرسیدم. خود شما بفرمائید، آقا شروع کرد و برایش ولایت امیرالمومنین مطرح کرد. فرمود: ولایت امیرالمومنین در رأس هست تو اعتقاد به ولایت نداری، حسن بن اباعبدالله علی بصیرت اعتقادی پیدا کرد. امروزه بازار ادیان و فرقهها باز است، بازار کتب، سایت وبلاگ، ماهواره و شبکه است هواستان جمع باشد. جوانی به نام محمد طیار بود، نقل کرد که من زمان امام محمدباقر(ع) خیلی گیر کردم در مذهب حق، حداقل چهار تا مذهب و مکتب خودش را نشان داده بود آن زمان یکی زیدیه[1] بودند. من با زیدیه گفتو گو کردم در مکه، دستهی دوم حروریه است. حروریه خوارج هستند چون اسم منطقهشان به این نام است آنها را حروریه میگفتند. اینها میگفتند: امیرالمومنین علی(ع) العیاذ بالله کافر است. دسته سوم عذریّه بودند. عذریّه میگفتند: جبر، هر اتفاقی میافتد ما کافر هستیم خدا خواسته شمر، شمر شود و امام حسین(ع) بشود امام حسین(ع) این اگر باشد. پس تمام بعثت انبیا و قرآن و بهشت و جهنم همه باید تعطیل شود. به چه دلیل، خدا خواسته من گناه کنم و به جهنم بروم خیلی زور دارد. خدا خواسته نه این نیست. انسان مختار است. عذریّه جبری بودند. مرجعه گروه چهارم بودند که دین را خیلی سهل میگرفتند. میگفتند دلت پاک باشد نماز خواندی خواندی، اگر نخواندی هم نخواندی. آدمهایی هستند که الان اینگونهاند. من یک وقتی تهران داخل فرودگاه بودم آقایی آمد پیش من و گفت: حاج آقا من دلم پاک است، نه نگاه به کسی میکنم نه دروغ میگویم همه را هم دوست دارم ولی شراب میخورم نماز هم نمیخوانم. من بهشت میروم. من همینطور ماندم چه بگویم. شراب میخورم نماز هم نمیخوانم ولی دلم پاک است. این چه دل پاکی است که دل پاک قرآن کریم میگوید، که درخت میوهاش پر از کرم باشد و شما بگویید ریشهاش پاک است. چطور میگویید پاک است. اینکه میوهاش این را نشان نمیدهد. میوهی پر از کرم، «مثلک لکلمت طیبه کشجرة طیبه» محمد طیار میگوید: من در چهار مکتب گیر کرده بودم زیدیه، عذریه، حروریه، مرجعه. ناراحت داخل خانه آمدم و درب را بستم و همینطور که داشتم ذکر میگفتم(ذکر، دعا، توسل؛ اعتقادات آدم را قوی میکند) ناگهان درب را زدند درب را باز کردم شخصی دم درب آمد، محمد طیار شما هستید، گفتم بلی بفرمائید. «أجب امامک» امامت را جواب بده. امام باقر(ع) تو را میخواهد. بلند شدم آمدم خدمت امام باقر(ع) تا وارد شدم. من در ذهن خودم عقیدههایم را بررسی میکردم به کسی نگفته بودم آقا فرمود: «لا إلی الزیدیه، و لا إلی الحروریه، و لا إلی العذریه و للمرجعه، علینا علیبا» نه به سراغ زیدیه برو نه حروریه، نه عذریه نه مرجعه، بیا سراغ خود ما. خوشحال شدم الحمد لله عقیده ام اصلاح شد. چهار جور بصیرت. «مزیت علی بصیر» به مناسبت نام ابالفضل العباس که در زیارت نامهاش میخوانیم با بصیرت بود. اول بصیرت اعتقادی عقیدهمان را درست کنیم. حالا اگر از من بپرسید چطور؟ راهش را هم به شما میگویم. روایت داریم «جابر العلما تستبصر؛ با عالم نشست و برخواست کنید بصیرت پیدا میکنید» از عالم بپرسید از کسی که آگاه است، این بصیرت اول.
خدا فرمود :
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با من
موفق باشید...