سه دیوانه هم اتاقی بودند یک روز خبر آوردند که دو تاشون بالا پایین می پرن میگن که ما سیب زمینی هستیم و داریم تو روغن سرخ میشیم و سومی ساکت نشسته !رییس بیمارستان هم طبق معمول رفت که این دیوونه رو مرخص کنه پرسید تو چرا با دوستانت نیستی ؟ اون هم گفت : آخه من کف ماهیتابه چسبیدم .
روزی از یک چوپان می پرسند این همه چوپانی کردی رو اخلاقت تاثیر نگذاشته می گه : نع 00 نع 00 نع
غضنفر از گله گوسفندانش یک گوسفند را خیلی دوست می داشت یک روز گوسفند غضنفر مرده و داشت تو محله خیرات می داد هر کسی می اومد یه دونه خرما از توی سینی بر می داشت و برای گوسفند او فاتحه می خوند و می رفت یه دفعه یکی اومد و چنگ زد و یه مشت خرما برداشت غضنفر ناراحت شد و داد زد : اوی ! یه گوسفند مرده ، گله گوسفندم که نمرده !
مردی بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید ! زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود ؟ مرد گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم !!