سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در قرآن درمان بزرگترین درد هست : درد کفر و نفاق و گمراهی وسرگشتگی [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :124
کل بازدید :333426
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/2/7
4:29 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[103]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

سوال – چکار کنیم که قرآن در متن زندگی ما قرا بگیرد و در حاشیه نباشد ؟
پاسخ - قرآن برای ما غریب است . فردی وارد مسجد پیامبر شد و گفت که من غریب هستم و کسی را ندارم . پیامبر فرمود : غریب چهار چیز است . یکی اینکه قرآنی در خانه ای باشد و خوانده نشود ، یکی مسجدی باشد و در آن نماز خوانده نشود ، یکی انسان صالحی که در بین کافران باشد ، یکی هم کسی که قرآن می خواند ولی در راههای منفی بکار می برد . یزید وقتی سر اباعبدالله را برای او آوردند ،  قرآن می خواند . ما باید برای اینکه قرآن در متن زندگی ما قرار بگیرد ، اول باید اهمیت قرآن را بگوییم و بعد آنرا جا بیندازیم . مردم اول بخاطر اهمیتش سراغ چیزهایی که تبلیغ میکنند می روند و بعد به دنبال اثر آن می روند . صدها روایت و آیه در قرآن در اهمیت بیان قرآن وجود دارد . در سوره ی مُزمل دهها سفارش هست در مورد نماز و ... دو تا از سفارشات تکرار شده است که اثرآن ذکر است . در قرآن قبل از بحث آفرینش در مورد قرآن صحبت می کند . الرحمن علم القرآن خلق الانسان . وقتی پیامبر مبعوث میشود ، اولین صحبتی که میشود اقرا باسم . در تمام آیات ، قرآن محور است . این خیلی مهم است . روایتی از نهج البلاغه می گویم . بدانید که بخش عمده ای از نهج البلاغه در مدح قرآن است . در این کتاب 140 آیه قرآن را قرائت کرده است و استشهاد آورده است . در چند جا آیات را تفسیر کرده است . خطبه ی 221 و 222 و 223 تفسیر قرآن است . اولین خطبه ی نهج البلاغه در وصف قرآن آمده است . در خطبه 186    می فرماید : مردم بدانید که این قرآن تنها نصیحت گری است که درآن خدعه نمی کند ، هدایتگری است که گمراهی در آن نیست ، سخنگویی است که دروغ نمی گوید ، هر کس با این قرآن نشست ، وقتی از کنار قرآن بلند میشود ، هدایتش افزایش پیدا میکند و جهالت در آن کاهش پیدا میکند . خطبه 198 می فرماید : این قرآن عطش عالم را رفع می کند ، بهار دلهای فهمیده و عالم است و راهنمای انسان صالح است و قرآن دارویی است که عوارض ندارد و نوری است که هیچ وقت خاموش نمیشود . ده ها وصف برای قرآن در خود قرآن آمده است . از جمله نور ، فصل الخطاب ،  کتاب و ... حالا چطور می توانیم قرآن را در جامعه کاربردی کنیم ؟ حتی در گفتگوهای مان قرآن را کاربردی کنیم . حتی وقتی خانم یا آقا در خانه عصبانی میشود ، یک طرف می تواند بگوید والکاظمین الغیظ  و العافین علی الناس . تا تصادف میشود طرف بگوید : لاحول ولا قوة الا بالله . در این صورت فرهنگ عمومی ما اصلاح میشود . الان شما با بستگانتان انس پیدا می کنید . بعضیها با طوطی انس پیدا میکنند ، به او غذا میدهند ، مدتی با هم هستند و دیگر حاضر نیست که این طوطی را بفروشد . می گوید من با او انس پیدا کرده ام  . یکی با محله ای انس پیدا میکند . اُنس یعنی چه ؟ آنجایی که حجاب رفع بشود و رابطه دو چیز صمیمی بشود . من وقتی به این کتاب انس پیدا کردم ، دیگر نمی توانم آنرا زمین بگذارم . و از من جدا نمیشود . یکی دوست دارد با حَرَم انس پیدا کند . انس با قرآن از چند طریق است . یکی همین خواندن و قرائت قرآن است . کسی روز پنجاه آیه از قرآن را بخواند ، غافل نیست . البته رده ی افراد هم فرق می کند . کسی بازنشسته است و می تواند روزی دو جزء قرآن بخواند و کسی که از صبح سر کار می رود و شب خانه می آید ولی خوب ده یا بیست آیه که می تواند بخواند . توقعی که از شما هست ، از او نیست . آب دریا گر نتوان کشید ، هم بقدر تشنگی باید چشید . خدا می فرماید : اول قرآن را برای مردم بخوان ، تلاوت کن . نکته ی دوم این است که انسان با چیزی میتواند انس پیدا کند که آنرا بشناسد . دختر بچه با عروسکش انس پیدا می کند زیرا عروسک را می شناسد . اگر بچه ی شما گریه کرد و شما سند خانه رابه او دادی ، گریه اش متوقف میشود ؟ خیر ولی اگر شما این سند را به کسی که چکش گیر است بدهید ، قدرش را می داند زیرا این را می شناسد . برای انس باید شناخت پیدا کرد . برای انس با قرآن باید قرآن را بشناسیم و آن ترجمه ی قرآن و شان نزول های قرآن (یعنی چه اتفاقی افتاد که این آیه آمد )است که بسیار زیبا است . این دیگر سطوح دارد . من از دانشجوی سال اول مهندسی توقع فهم قرآن در سطح علامه طباطبایی نداریم . در حدی که من این ده آیه را می خوانم     ترجمه اش را هم می خوانم . بعضی ها میگویند که قرآن عربی است و ما نمی فهمیم . اگر بخواهی امتحان دکترا بدهی ، تافل را می خوانی ؟ شما هر کشور جهان بخواهی بروی ، مقداری از زبان آن کشور را یاد می گیری و میگویی شرط آن کشور ، زبان است . شرط فهمیدن قرآن هم زبان است . زبان قرآن با زبان عربی نقاط مشترک زیادی دارد. ما حتی فارسی آنرا هم نمی خوانیم . نماز ما را از فحشا و منکر باز می دارد . ترجمه ی قرآن زیاد داریم و الان ترجمه ی گروهی هم داریم ، یک گروه نشسته اند و ترجمه کرده اند . ترجمه ی الهی قمشه ای هم هست . فراتر از ترجمه ، تفسیر است . من به کشوری برای تبلیغ رفته بودم  و آقایی امام جماعت بود . جوان بیست و دو ساله ای بود که حافظ قرآن هم بود . در ایران خیلی روی قرائت قرآن کم کار شده است . این   بچه های دبیرستانی استعداد زیادی دارند که بتوانند حداقل دعاهای قرآن را حفظ کنند و یا دو جزء آنرا حفظ کنند . ایشان گفت که من یک دور تفسیر خوانده ام . یک تفسیر یک جلدی مختصر را آورد و گفت این را خوانده ام . تفسیر المیزان هم یک جلدی شده است . تفسیر المیزان هم تفسیر خوبی است . بعضی ها کتاب را هم برای جلدش می خرند تا سیستم کتابخانه شان درست بشود . این فایده ندارد . ایشان کتاب را بعنوان دکور استفاده می کنند .
سوال -  خواندن قرآن نور است ولی چرا در زندگی ما  نور قرآن دیده نمیشود ؟
پاسخ - وصف قرآن به نور را خدا در قرآن معرفی کرده است . الله نور السموات و الارض ، الصلاة نور . خیلی از واژه های دینی ما با نور تشبیه شده است . تاثیر پذیری از قرآن کریم درجات و رتبه های مختلفی دارد . یکی ممکن است در مرحله ی قرائت باشد و یکی در مرحله ی فهم باشد ، یکی در مرحله ی تدبر باشد . ما از یک تابلوی نقاشی چندین برداشت داریم . من اگر نگاه کنم ، میگویم زیباست ولی یک هنرمند ممکن است هنرهای بیشتری در انن تابلو ببیند . خاصیت قرآن کریم نور است . ما باید این نور  را در زندگی مان ملموس کنیم . پزشکی میگفت : من قبل از عمل وضو می گیرم و قرآن می خوانم . به من یک احساس امنیت و آرامشی دست می دهد . حالا ممکن است کسی بگوید که این ها تلقینی است و انسان به خودش تلقین می کند . این وعده ای است که قرآن داده است . وقتی خودش میگوید : الا بذکرالله تطمئن القلوب . خود قرآن هم ذکر است . یکی از اسامی قرآن ذکر است . این تاثیر همان آرامشی است که در زندگی ایجاد میکند . امام سجاد (ع) می فرماید که اگر همه عالم بمیرند ولی قرآن با من باشد وحشت نمی کنم . چرا مسافر را از زیر قرآن رد میکنند ؟ چرا عروس خانم هنگام خواندن خطبه عقد نگاهش به قرآن است ؟ برای اینکه دغدغه از او گرفته شود . وقتی می خواهید خدا با شما سخن بگوید ، قرآن بخوانید . اگر ما معتقد هستیم که این عالم ، خدایی دارد و این خالق مدبر عالم است ، این قرآن کلام اوست . خود قرآن می فرماید : تو نمی توانی از خودت ، نسبتی به ما بدهی . اگر قرار باشد که پیامبر از خودش نسبتی به ما بدهد ، ما جانش را می گیرم . وقتی جبرئیل آیه های قرآن را می آورد ، پیامبر در حفظ کردن آن عجله می کرد و خدا در سوره فرقان می فرماید : ای پیامبر عجله نکن ، ما خودمان آن را حفظ می کنیم . همانطور که به این کلام وحی نمی توان دست بی وضوء گذاشت ، فهم بی وضوء هم نمی توان داشت . فردی گفت به تبت یدا ابی لهب و تب هم نمی توان دست گذاشت ؟ گفتم که امام خمینی فرمودند : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند . در اینجا آمریکا مقدس نیست کلام امام مقدس است . پس تبت یدا ... هم کلام خداست . قرآن      می فرماید : این قرآن نور است و اگر برای ظالم خوانده شود برایش خسارت میآورد . قاری را سر قبرکسی گذاشتند که شبانه روز برایش قرآن بخواند . قاری نصف شب فرار کرد و گفت که مرده بخوابم آمد و گفت که نمی خواهم برایم قرآن بخوانی ، هرچه تو بیشترمی خوانی ، بیشتر توی سر من می زنند که چراعمل نکردی ؟ لایمسسه  المطهرون قرآن را مسح نمی کند مگر پاکیزه . آقایان می گویند یک معنایش دست      بی وضو به قرآن دست نگذارید و معنای دیگرش این است که هر چه قدر طهارت باطنی بیشتر باشد ، فهم قرآن بیشتر است . ذالک الکتاب لا ریب فیه هدا للمتقین . این متقین یعنی زمینه ی پذیرش . الان شما به دبیرستان بروید ،  تا دلت نخواهد درس ها را      نمی فهمی . امان از آن موقعی که کسی نخواهد . طرف می گفت که من دست در گوشم میکنم که وحی را نشنوم . با فرض اینکه عظمت قرآن رامی فهمید و می گفت سحر است و قول بشر نیست . پس اگر ما آثار قرآن را در زندگی مان نمی بینیم بخاطر این است که زمینه اش در ما نیست و باید طهارت قلبی داشته باشیم . اگر من همه ی گناهان را انجام بدهم ، معلوم است که از قرآن لذت نمی برم . این مثل چاه متعفن است که می خواهی روی آن آب بریزی و فایده ای ندارد . شما در یک ظرف گِلی شیر بریزید ، شیر گِلی میشود . شما بتدریج معصیت را کنار بگذارید و وارد قرآن بشوید . با هم بروید . مثل این است که شما با عینک مشکی دریا را می بینید و می گویید این که سیاه است ،  چه لذتی دارد که می گویند ؟ یک کمی از پایین عینک نگاه کن و بعد عینک را بردارد . پس ما باید زمینه را در خودمان مطرح کنیم . خواند اشعار حافظ و سعدی به زبان فارسی لطافتش بیشتر است . پس خواند قرآن به زبان عربی هم لطافتش بیشتر است . در ترجمه آنطور خوب در نمی آید . حتی در ضرب المثل ها هم همین طور است . کلمه ی عربی قرآن معجزه است . کلمه فارسی معجزه نیست . منظور فصاحت و بلاغت است .   سوره ی الرحمن را ببینید ، تمام آیاتش با ان ختم میشود. شعر هم نیست نصر است . سوره والضحی و لیل اذا سجی ... این لطافت   نمی تواند در ترجمه ی آن باشد . باب شده است که بعضی ها در خانه معنای فارسی آنرا می خوانند . من می گویم برویید یاد بگیرید ، این تنبلی است . یاد گرفتن قرآن کاری ندارد .  با عرق ایرانی بودن هم منافاتی ندارد . اگر ما نماز را فارسی بخوانیم ، بهم ریختگی ایجاد میشود . شما فکر کنید در مسجدالحرام چند ملیت می آید و هر ملیت به زبان خودش نماز را بخواند . سرود نماد یک کشور است و باید با همان زبان باشد . پس سرود دین هم باید به یک زبان باشد . اگر این زبان صعب و مشکل بود بله ولی واقعا مشکل نیست مخصوصا برای افراد تحصیل کرده . قرآن را عربی بخوانید و ترجمه ی فارسی را بخوانید . قرآن را بلند بخوانید زیرا می شنوید و نگاه هم میکنید . خودش ثواب دارد . تاثیر قرآن در تمام جوانبش است .
سوال - تلاوت احسن قرآن باید چگونه باشد تا حق مطلب را ادا کرده باشیم ؟
پاسخ - قرآن می فرماید : حق تلاوت را بجا بیاورید . از امام صادق (ع) پرسیدند که حق تلاوت چیست ؟ مثلا می گویند حق بازیگری را ادا نکردی ؟ حق سخنرانی را ادا نکردی ؟   کلمه ی حق یعنی نهایت . حق مجری گری را ادا کن یعنی کم نگذار . حالا من         می خواهم حق قرآن را ادا کنم و می خواهم تلاوت احسن بکنم البته هرکس به حد توانش . اول اینکه آیات را به ترتیل بخواند یعنی شمرده شمرده . بعضی ها نماز میخوانند و انسان نمی فهمد چه می گوید ؟ پیامبر شمرده و واضح صحبت میکند . پس منظور شمرده ، شمرده خواند قرآن است . امام رضا (ع) فرمود : من هر سه روز یک قرآن تلاوت می کنم ولی می توانم در یک روز هم این کار را بکنم ولی می خواهم دقت بیشتری بکنم . کمتر بخوانید ولی حساب شده و دقیق . دومی این است که معنای آنرا بفهمد ، هرکس در حد خودش . سوم این است احکام عملی قرآن را انجام بدهید . مثل نماز و زکات . آیه خمس دستور شرعی است . چهارم این است که شما هم وعده های قرآن را آرزو کن . پنجم این است که آیات عذاب را به خدا پناه ببرید . ششم این است که از قصه های آن درس بگیرید . وقتی داستان یوسف و زلیخا را می گوید و می گوید :جوان بود و خوشگل بود ولی او گناه نکرد و درهای بسته را گشود . ای جوان ، یوسف از درهای بسته گریخت و در خیابان رابطه گناه آلود انجام میدهی . خدا از ایوب همه چیز را گرفت . چرا تا بچه ات مریض میشود کفر میگویی ؟ من باید از جنگ های پیامبر درس صبر و بردباری بگیرم . هفتم این است که اوامر قرآن را انجام بدهید و نواهی آن را کنار بگذارید . من در قرآن می خوانم که همدیگر را مسخره نکنید . بعد قرآن را می بندم و دیگری را مسخره میکنم . سوره ی حجرات می گوید : بهم دیگر سوء ظن نداشته باشید و تا تمام نشده می گویم فکرکنم به من چشمک زد ، منظورش من بودم . امام صادق (ع) می فرماید : حق تلاوت حفظ آیات نیست و بعضی ها حروف آنرا می خوانند و حدودش را ضایع می کنند . نکند قرآن شب احیا روی سرمان باشد ولی در طول سال آن را باز نکنیم . اگر این کارها را نکنیم ، قرآن محجور میشود و از ما شکایت میکند . مجموعه ای از آیات قرآن سخن از تدبر کرده است افلا یتذکرون القرآن ما قرآن را آسان کردیم برای پندگیری . تدبر در قرآن چند جور است . ادیب ممکن است روی ادب قرآن تدبر کند. بگوید این آیه عجب ادبیاتی دارد . چقدر زیباست چه فصاحت و بلاغتی دارد . دانشمندی مسلمان شده بود و گفت : من روی تدبر آیه  نجعل العظامه : ما سر انگشتان را هم بر می گردانیم . من دیدم 1400 سال پیش موضوع سر انگشتان مطرح شده است پس این را بشر نگفته است  وحی است .  پس تدبر در علوم طبیعی آیات قرآن باعث این جذب شده است . فارابی در مورد نحوه ی اثبات را میگوید . تدبر در آیات سطوحی دارد . هر کس از نگاه خودش . یک فقیه با تدبر در آیات ، دهها نکته برداشت می کند و این کار باید زمینه عمل هم بشود . نگاه سطحی به قرآن نداشته باشید . خدا در قرآن می فرماید : همه باید تدبر کنند . میشود از تلاش های دیگران هم استفاده کرد . تدبر شیخ طوسی را نگاه کنم و درس بگیرم ولی من خودم هم باید در آیات تدبر کنم . به سوره نشرح فکر کنید و تدبر کنید و ببینید که خدا به پیامبر می گوید که ما به تو شرح صدر ندادیم ؟ نمی گوید صلا ح ندادیم . موسی می خواهد پیش فرعون برود ، از خدا شرح صدر می خواهد . شرح صدر وسیله ی جذب قلوب است ، وسیله ی مهربان شدن است . آقای عزیز با خانمت شرح صدر داشته باش . کارمند با ارباب رجوعش شرح صدر داشته باشد . تفسیر گزیده نمونه ، تفسیر نور آقای قرائتی . در یکسال اگر یک دور کامل تفسیر را بخوانید خیلی خوب است . کسانیکه احکام بلد نیستند اگر روزی سه تا احکام یاد بگیرند تا یکسال دیگر تمام احکام را یاد می گیرد . تفسیر موضوعی قرآن هم هست و کتاب اخلاق در قرآن هم کتاب خوبی است .
سوال - راه کاری به پدرها و مادرها بدهید که باعث بشود که بچه هایشان با قرآن انس بگیرند و مانوس با قرآن بشوند ؟
پاسخ - یک راهش این است که شما خودتان در خانه قرآن بخوانید . وقتی شما در خانه مطالعه کنید ، بچه ی پنج ساله هم دنبال کتاب و قلم می رود . رفتار ما آیینه ی رفتار کودکان ماست . مادر عزیز وقتی شما قرآن نمی خوانید ، نماز صبح نمی خوانید ، چطور از فرزندتان انتظار دارید که نماز خوان بشوند و با قرآن مانوس بشوند و انس بگیرند ؟


  
  

خداوند در قرآن کریم چه انتظاراتی از ما دارد؟

پاسخ – قرآن کریم کتاب عمل و زندگی است . این کتاب کلام خالق ما بوده و خدا در آن با ما سخن گفته است . برای اینکه ما به وظیفه ی خود عمل کنیم ابتدا باید کلام خدا را بفهمیم . سپس در آن تدبر کرده تا بتوانیم آن را در زندگی خود پیاده کنیم . اگر ما می خواهیم دیندار باشیم و در مسیر آن گام برداریم باید بدانیم که دین از ما چه چیزهایی را خواسته است . البته به این معنا نیست که فقط قرآن برای دینداری کافی باشد . چون خداوند در قرآن می فرماید : آن چیزی که پیامبر می گوید مانند حرف خدا است و آنها را نیز دریافت کنید . رسول گرامی (ص ) فرمودند : من در بین شما دو چیز می گذارم ، یکی قرآن و دیگری عترت . بنابراین قرآن لازم است اما کافی نیست . باید کلمات و دستورات رسول گرامی اسلام و ائمه ی معصومین نیز در کنار آن باشد . زیرا بسیاری از جزئیات در قرآن عنوان نشده است . قرآن که کتاب اخلاق و هدایت است خود را اینگونه معرفی می کند : من موعظه ای از جانب خدا بوده و شفای دردهای درونی شما و هدایت و رحمت هستم . همه ی مردم ، حتی افراد بی سواد می توانند از قرآن بهره ببرند . در قرآن برخی از موارد خطاب به اشخاص خاصی است ، مانند یا یحیی ، یا ایها النبی و ... ولی در بسیاری از آیات  به تمام مردم و یا مومنان خطاب شده و مستقیم با مردم سخن گفته است  .  در سوره ی بقره آیه ی بیست و یک و بیست و دو ، اولین موردی است که به همه ی مردم خطاب شده است. به تمام کسانی که خدا آنها را آفریده و افتخار بندگی خدا را دارند . در آن گفته شده اولین انتظار من به عنوان خدا از شما این است که من را عبادت کنید . نکته ی اول این است که ما باید رب را عبادت کنیم . کسی که مربی ما است و ما را تربیت و هدایت کرده است . چرا ما باید بتی را بپرستیم که رب ما نبوده و دست ساخته ی ما است . چرا  ما باید شیطانی که مایه ی گمراهی و ذلالت ما است را بپرستیم ؟ ما معلم را تکریم می کنیم چون به ما تعلیم داده است ، به پدر و مادر احترام می گذاریم چون ما را تربیت کرده اند . اما عبادت مخصوص خدا است . بنابراین ما حق نداریم عبدالحسین را به معنای پرستش امام حسین (ع) بکار ببریم . این کلمه به معنای غلام امام حسین (ع) است  که ایرادی هم ندارد . عبودیت به معنای پرستش، تنها مختص خداوند است . بنابراین اولین پیام خدا به مردم این است که فقط رب را    بپرستید . سپس می فرماید : آن خدایی را بپرستید که شما را آفریده است . در نتیجه خدا هم رب ما و هم خالق ما است . در صدر اسلام گروهی می گفتند که ما قبول داریم خدا خالق ما است ، اما قبول نداریم که رب ما است . بنابراین اگر از آنها پرسیده می شد که چه کسی شما را آفریده است ،می گفتند : خدا . اما اگر پرسیده می شد چه کسی شما را تربیت کرده است، می گفتند :بت ها . آنها بت ها را به عنوان مربی خود قبول داشتند . در این آیه آمده که هم خالق شما و هم رب شما، خدای یگانه است . نکته ی بعدی این است که آیا خدا به عبادت ما نیاز دارد ؟ چرا ما باید خدا را عبادت کنیم ؟ در این آیه خدا می فرماید : اگر خدا را عبادت کنید پرهیزکار می شوید . یعنی عبادت و بندگی خدا موجب می شود : غرایز شما تعدیل شده ، گناه در شما خاموش شده و سالم و سازنده شوید . بنابراین این آیه سه پیام دارد : 1- ای مردم رب خود را پرستش کنید .  2- ربی که شما را آفریده 3- اگر این کار ها را انجام دهید باعث رشد و تعالی شما است . معنای عبادت و پرستش خدا تنها بجا آوردن نماز و روزه نیست . هر کاری که در راستای تکریم خدا باشد به معنای عبادت است .  یک شب حضرت علی (ع) بجای پیامبر (ص) خوابیدند . همین کار برای ایشان عبادت بود ، چون انگیزه ی الهی داشتند. در روایت داریم که هرکاری برای خدا انجام گیرد عبادت است. البته نه اینکه  اگر ما کارهای خود را با انگیزه ی خدایی انجام دادیم نیاز به نماز خواندن نباشد . بالاترین تجسم عبادت، نماز است . کلمه ی لَعلَّکُم در این آیه و جاهای دیگر به معنای امید است . چون خیلی از افراد تا یک مسیری در عبادت پیش می روند ولی بعداً آن را خراب کرده و مشمول اثرات آن نمی شوند . در آیه ی بیست و دو همین سوره خداوند می فرماید: خدایی که این زمین را برای شما فرش و آسمان را حافظ شما قرار داده است . از آسمان برای شما باران فرستاد . چهار نعمت در این آیه ذکر شده است : زمین ، آسمان ، باران و گیاهانی که از زمین می رویند . بنابراین دلیل دومی که ما خدا را عبادت می کنیم، شکر نعمت های او است . عامل بعدی که در این آیه برای عبادت ذکر شده ، رشد و تعالی است . یعنی عبادت موجب می شود که ما درجا نزنیم . در ضمن در پرتوی عبادت ،انسان آرامش ، عزت و شجاعت پیدا می کند . وقتی که ما عبد خدا باشیم از کسی غیر از خدا نترسیده و و در مقابل او کرنش نمی کنیم . وقتی که ما عبد خدا باشیم در زندگی احساس یأس نکرده و امیدوار هستیم. امام حسین ( ع) یک نفر بودند ولی در مقابل هزاران دشمن ابهت داشتند .  امام فرمودند : خرمشهر را خدا آزاد کرد و انقلاب را خدا پیروز کرد . البته عبودیت و بندگی خدا مراتب دارد .عبودیتی در اوج داریم که ائمه ، انبیاء و اولیای الهی در آن مکان قرار داشتند . شخصی نزد امام صادق (ع) آمد و پرسید : حقیقت بندگی خدا چیست ؟ ایشان فرمودند : کسی که سه اندیشه داشته باشد عبد خدا است . اول اینکه بداند مالک نیست و همه ی مالکیت ها مختص خدا است . اگر انسان خود را مالک نداند به راحتی انفاق می کند . بسیاری از کسانی که بخل ورزیده و اهل انفاق نیستند ، به مالکیت خدا اعتقاد ندارند،  دوم اینکه بنده خود را مدبر نداند . یعنی اینکه بگوید من برنامه ریزی می کنم ولی برنامه ریز واقعی خدا است . گاهی انسان همه ی برنامه ریزی ها را انجام می دهد اما در آخرین لحظه مشکلی پیش آمده و به نتیجه نمی رسد . ما برای هر کاری باید برنامه ریزی انجام دهیم ولی نباید انشاءالله را فراموش کنیم ، چرا که تدبیر به دست ما نیست . العَبد یُدَبر واللهُ یُقَدر. ما برنامه ریزی می کنیم ولی خدا تقدیر می کند . سپس امام صادق (ع) فرمودند : اگر بنده خود را مدبر نداند ، مصیبت ها برای او آسان می شود . وقتی علی اصغر امام حسین (ع) شهید شد امام فرمودند : خدایا این مصیبت آسان است چرا که تو آن را می بینی  . خانمی می گفت که من برادری دارم که خیلی به مادرم علاقه داشت . ایشان دوازده یا سیزده ساله بود که مادر ما از دنیا رفت . به همین خاطر این بچه با دین و خدا و همه چیز قهر کرد . گفتم به ایشان بگویید : همه ی این اتفاقات برای ائمه ی ما هم افتاده است . چهار فرزند حضرت زهرا (س) در کودکی مادر خود را از دست دادند . بنابراین عبد واقعی سه ویژگی دارد : یکی اینکه خود را مالک ندانیم . اگر ما مالک بودیم می توانستیم اموال خود را با خود به داخل قبر ببریم . دوم اینکه خود را مدبر واقعی ندانیم . شخص باید تدبیر کند اما مدبر الامورخدا است. سوم اینکه دقت کنیم تمام کارهای ما در زندگی مورد امر خد باشد نه مورد نهی او.  مثلاً اگر می خواهیم در جلسه ای شرکت کنیم مراقب باشیم که اسباب گناه در آن فراهم نباشد ،مراقب باشیم پول و درآمد ما حلال باشد نه آلوده به حرام و رشوه . امام فرمودند: اگر این ویژگی ها در انسان باشد هیچگاه مباهات نکرده و به خود نمی بالد . شخصی می گفت : من از نماز احساس آرامش نمی کنم چگونه شما می گویید : الا بذکرالله تطمئن القلوب . در روایت داریم که خدا طبیب است . نه در شفا بودن قرآن مشکلی است  و نه در طبیب بودن خداوند . احتمالاً این آقا آن گونه که باید به نماز نگاه نمی کند که از آن لدت نمی برد. در روایت داریم که بندگی همراه با لقمه ی حرام مانند خانه ساختن روی شن روان است . اگر کسی  می خواهد عبادات برای او اثرهای واقعی را داشته باشد باید به این نکات توجه کند .


  
  

در خصوص آیه ی بیست و نه سوره ی نساء توضیح بفرمایید.

پاسخ – دو چیز در این آیه مورد نهی قرار گرفته است . گاهی در آیات قرآن چیزهایی امر شده است . مثلاً در جایی می فرماید: اقیموا بالصلاة . گاهی نیز چیزهایی نهی شده است . مثلاً می فرماید : غیبت نکنید . در آیه ی بیست و نه می فرماید : یا ایها الذین آمنو لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل . سعی کنید مال خود را به باطل مصرف نکنید . سپس می فرماید: لا تقتلوا انفسکم. خود را به هلاکت نیندازید . یکی از مهمترین نکات در زندگی ما این است که مالی که مصرف می کنیم حلال باشد . می گویند : الجوارحُ جواسیسُ القُلوب . چشم و گوش جاسوس قلب هستند . علمای اخلاق می گویند که پنج ورودی مهم برای روح ما وجود دارد که ما  به پنج کنترل و پنج عفت در ارتباط با آنها نیاز داریم .ابتدا چشم است . نگاه بر روی روح افراد اثر دارد . به همین خاطر است که می گویند نگاه به عالِم ، پدر و مادر و قرآن عبادت است . دومین مورد گوش    است . حرف هایی که ما می شنویم بر روی ما اثر دارد . به همین خاطر می گویند که شنونده ی غیبت مانند گوینده ی آن است .  سومین مورد زبان است . چهارم شکم است . پنجم نیز قوای جنسی است . بنابراین دیدنی ها ، شنیدنی ها ، گفتنی ها ، خوردنی ها و قوای جنسی  کانال های ورودی روح ما هستند .  امام صادق (ع) فرمود : عبادتی بالاتر از کنترل شکم و قوای جنسی نیست. از میان این پنج کانال اولویت با شکم و قوای جنسی است . از میان این دو نیز، شکم اولویت بیشتری دارد . چرا که لقمه ی حرام  به انسان اجازه ی نگاه حرام می دهد . شخصی نزد امام باقر (ع) آمد و گفت که من نماز و روزه ی خود را به مقدار کم بجا  می آورم. اما دو ویژگی دارم ، فقط مال حلال می خورم و قوای جنسی خود را نیز فقط از راه حلال ارضاء  می کنم. به من بگویید که چگونه آدمی هستم . حضرت فرمودند که تو خیلی آدم خوبی هستی و نمی دانی که بزرگترین عبادت را انجام می دهی. بنابراین غذایی که  می خوریم در روح ما اثر دارد . چهارپایان زمانی که گرسنه هستند هر چیزی را که ببینند می خورند و به صاحب آن توجه      نمی کنند . ولی در چند جای قرآن کریم خطاب به انسان آیه ی کلوا حلالً طیبا تکرار  شده است . در ادامه ی آیه نیز می فرماید : وَشکروا. در واقع منشاء شکر لقمه ی حلال است . در جای دیگری می فرماید که حلال بخورید و عمل صالح انجام دهید . معلوم می شود که منشاء عمل صالح نیز لقمه ی حلال است . در آیه ی دیگری می فرماید که مال حلال بخورید و به دنبال شیطان نروید . یعنی پرهیز از شیطان به واسطه ی لقمه ی حلال است . در روایات تأکید فراوانی بر روی این مطلب شده است .  به طور مثال برای ساخت یک آپارتمان هزینه ی زیادی صرف فوندانسیون می شود در حالی که اصلاً این فونداسیون در ظاهر بنا تأثیری ندارد  . اما همین کار باعث می شود که ساختمان محکم شده و در برابر خطرات و زلزله مقاومت کند .  اگر کسی ساختمان خود را بدون فونداسیون و بر روی شن روان بسازد ، مشخص است که با اولین ضربه فرو می ریزد . در حدیث داریم که عبادت با لقمه ی حرام مانند ساختن خانه  بر روی شن روان است . در آیه ی بیست ونه سوره ی نساء می فرماید که مال خود را به باطل نخورید. به این علت کلمه ی خوردن را بکار برده که انسان اکثر مال را برای خوردن صرف می کند . وگرنه منظور از خوردن همان مصرف کردن است .  ائمه ی بزرگوار در ذیل این آیه برای معنای باطل، پنج مصداق تعیین کرده اند . این احادیث در تفسیر نور الثقلین آمده است. امام صادق (ع) فرمودند که منظور از آیه این است که کسی دِین و قرض از کسی بگیرد ولی قصد نداشته باشد آن را پرداخت کند  . اگر با این پول غذایی  را بخورد این لقمه حرام است . در روایت دیگری داریم که کسی قرض از مردم بگیرد ولی با وجود اینکه امکانات مالی دارد و موعد پرداخت پول نیز سر رسیده، آن را به صاحب مال پرداخت نکند . در این صورت نیز مال باطل می شود . الان در بانک ها بحث دیرکرد مطرح است که به فتوای تمامی فقها دیر کرد حرام است . اما مسئولین بانک ها    می گویند که اگر این مطلب اعلام شود هیچکس قسط خود را پرداخت نخواهد کرد . امام صادق (ع) فرمودند : یکی دیگر از مصادیق این آیه ربا است . سپس فرمودند: کم فروشی نیز از مصادیق این آیه است .  الان بخاطر مشکلات اقتصادی بعضی افراد به فرهنگ کم فروشی        رو آورده اند  که خیلی هم اشتباه است . این کار یک نوع اکل مال به باطل است . در ادامه امام صادق (ع) فرمودند : پولی که از راه قمار و ظلم به دیگران بدست بیاید نیز حرام است . البته ظلم مصادیق مختلفی دارد. هفته ی گذشته من در حرم حضرت ابوالفضل (ع) در رابطه با مال حرام سخنرانی داشتم .  در این رابطه چند مثال زدم و از کم فروشی ، غش ، عدم رعایت حق الناس و ... صحبت کردم . بعد از اتمام سخنرانی پنج یا شش نفر نزد من آمدند . یکی از آنها گفت که من برای جوشکاری منزل از برق دولتی استفاده  کرده ام . الان که صحبت های شما را شنیدم ناراحت شدم و توبه کردم . چکار باید بکنم ؟ گفتم به شهر خود و نزد رئیس اداره ی نیرو برو و از او سوال کن که چگونه باید آن را جبران کنی . آقای دیگری که سنی هم نداشت ، گریه کرد و گفت: در یک مجموعه ای نمره ای لازم بود که من آن را بدست نیاورده بودم . پدرم پولی پرداخت کرد و غیر قانونی کار من را درست کرد . الان چکار باید بکنم ؟  از همه ی این      گفته ها مشخص  می شود که حرف و کلام اثر دارد . افراد باید بدانند که گرانی و تحریم مجوزی برای حرام خواری نیست . حتی اگر درآمد ما صفر هم باشد اسلام اجازه ی حرام خواری به ما نمی دهد . یکی دیگر از مصادیق  این آیه  حق الناس است . امام حسین (ع) صبح عاشورا رو به اصحاب خود کردند و فرمودند که هرکس حق الناسی به گردن خود دارد بازگردد . در تاریخ اسلام ما به مواردی برخورد می کنیم که ثواب عظیمی کسب شده اما بخاطر وجود لقمه ی حرام یا حق الناس به گردن فرد ، این ثواب به او نرسیده است . در جنگ خیبر یک فردی به نام مِدعَم شهید شد و به روی زمین افتاد . اصحاب به گرد او آمدند و گفتند که شهادت بر تو مبارک باد . در روایت داریم که امتیازات زیادی به شهید داده می شود و گناهان او آمرزیده شده و حورالعین سر او را به دامن   می گیرند . پیامبر (ص) با دیدن این منظره فرمودند که او شهید است اما الان بدن او را آتش فرا گرفته است . اصحاب علت این امر را پرسیدند . پیامبر(ص) فرمودند که لباس او  متعلق به بیت المال است .  بلافاصله اصحاب لباس را از تن خارج کردند . این مسئله نشان   می دهد که یک ثواب عظیمی مانند شهادت، در کنار حق الناس رنگ  می بازد .  نبی مکرم اسلام در آخرین منبری که در مسجد داشتند خطاب به مردم فرمودند : من الان در حال رفتن هستم اگر کسی چیزی به گردن خود دارد بگوید . نقل می شود که یک نفر بلند شد و گفت یا رسول الله روزی یک فقیری به شما مراجعه کرد . شما سه درهم از من گرفتید و به او دادید . الان شما این سه درهم را به من بدهکار هستید . حضرت خوشحال شده و به فضل ابن عباس فرمودند: این سه درهم را به او بدهید . انسان مومن باید به این مسائل توجه داشته باشد . شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد که دین چیست ؟ برخی از ما ملاک دین را فقط نماز وروزه می دانیم . نماز برای دینداری مهم است اما در حدیث داریم که به طول رکوع و سجود افراد نگاه نکنید . امام سجاد (ع) فرمودند که دین سه کلمه است . 1-   حق بگویید . 2-   وفای به عهد و پیمان داشته باشید .      3-   امانت دار باشید . مصادیق زیادی برای حق الناس در جامعه است .  البته حق الناس با قیمت و مالیت متفاوت است . شاید یک عدد گندم ارزش زیادی نداشته باشد . ولی اگر کسی همین یک عدد گندم را  بدون اجازه بردارد در روز قیامت مسئول است . در آیه ی بیست و نه سوره ی نساء می فرماید که ای کسانی که ایمان آوردید اموال خود را به باطل نخورید مگراینکه تجارت از روی رضایت باشد . یعنی اینکه باهم صلح کرده  و با کلک و خدعه همراه نباشد . گاهی ممکن است در برخی بنگاه ها زدو بند هایی صورت بگیرد . امام ( ره) در کتاب تحریرالوسیله در بحث بیع می فرمایند : درست نیست که کسی کلاه شرعی بر سر بگذارد . اگر مصادیق خدعه در بین مردم رواج پیدا کند ، دیگر هیچ کاری به سرانجام نرسیده و بازار قابل اعتماد نخواهد بود  گاهی خداوند در حلال برکتی قرار می دهد که در حرام نیست . مخصوصاً الان که یک مقدار بازار آشفته است افراد باید خیلی مراقب باشند . اگر کسی روز قبل یک جنسی را پانصد تومان خریده باید ده درصد به روی آن اضافه کرده و بفروشد . نباید نگاه کند که فردا قیمت آن ششصد تومان خواهد شد . فردی می گفت که گرفتن پول از دست مردم راحت است اما خوردن آن سخت است . یک نفر نزد آیت الله احمد خوانساری که از علمای بازار تهران بودند آمد و گفت:  من یک جنسی را به قیمت صد تومان می خرم. ولی چون بازار کشش دارد آن را دویست تومان می فروشم . آیا این کار اشکال دارد ؟ ایشان فرمودند که این مال متعلق به تو است و  می توانی هر قیمتی که    می خواهی بفروشی ولی این کار بی انصافی است . آن فرد گفت :  حرام نباشد ، بی انصافی اشکالی ندارد .  آقای خوانساری ایشان را صدا کردند و گفتند : بی انصافی یعنی آن کاری که شمر با امام حسین (ع) کرد . در حدیث داریم که سه کار  خیلی مشکل است : 1- ذکر خدا در همه حال 2- رسیدگی به مشکلات مردم 3- انصاف با خود . امام صادق (ع) به عده ای پول دادند که به تجارت بروند . این افراد بعد از بازگشت از تجارت به نزد امام آمدند و گفتند این مقدار اصل پول و این مقدار نیز سود آن است . امام دیدند که سود آن صددرصد است . فرمودند : چرا اینقدر زیاد است ؟ آنها گفتند که ما به شهری رفتیم که کالای ما در آنجا کمیاب بود . ما هم جنس را نفروختیم . زمانی که بازار خوب کشش پیدا کرد ، کالا را به دو برابر قیمت به مردم فروختیم. امام فرمودند که من این پول ها را مصرف نمی کنم . سپس فرمودند : کسب حلال از شمشیر زدن در راه خدا مشکل تر است . الان برخی افراد اجناس مختلف را نگهداشته و با بازار بازی        می کنند . این افراد باید بدانند که در روز قیامت باید پاسخگو باشند . گناه آنها شاید از نخواندن نماز صبح  بزرگتر باشد .  برخی افراد مقید به زیارت و روضه هم هستند اما در مسائل اقتصادی بی دقتی می کنند . یک نفر بازاری چند روز قبل به من گفت که شما مدام به ما می گویید،  به روسا هم بگویید یک ثباتی را در بازار ایجاد کنند که ما بتوانیم درست کارکنیم.


  
  

[1]   . یونس، 57.

[2]   . بحارالانوار، ج 75، ص 7.

[3]   . قریش، 4 3.

[4]   . نور، 55.

[5]   . سجده، 18.

[6]   . زمر، 9.

[7]   . قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِ أَوْصَانِی خَلِیلِی رَسُولُ اللهِ ص بِسَبْعِ خِصَالٍ لاَ أَدَعُهُنَّ عَلَی کُلِّ حَالٍ أَوْصَانِی أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ دُونِی وَلاَ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقِی وَ أَنْ أُحِبَّ الْفُقَرَاءَ وَ الدُّنُوَّ مِنْهُمْ وَ أَنْ أَقُولَ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً وَ أَنْ أَصِلَ إِلَی رَحِمِی وَ إِنْ کَانَتْ مُدْبِرَةً وَ أَنْ لاَ أَسْأَالَ النَّاسَ شَیْئاً وَ أَصَانِی أَنْ أَقُولَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ فَإِنَّهَا مِنْ کنوزِ الْجَنَّة (وسائل الشیعه، ج 9، ص 442).

[8]   . قصص، 79.

[9]   . قصص، 80.

[10]   . بحارالانوار، ج 74، ص 174.

[11]   . توبه، 55.

[12]  . فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ × ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (مدثر، 20 19).

[13]   . المیزان، ج20، ص 100.

[14]   . مدثر، 13.

[15]   . همان، 12.

[16]   . توبه، 55.

[17] . پیغمبر و یاران، ج 5، ص 78 و 79.

[18] . پیغمبر و یاران، ج 5، ص 78 و 79.

[19] . هزار و یک حکایت اخلاقی، محمد حسین محمدی، ص 80.

[20] . شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 49.

[21] . نساء، 54.

[22] . مستدرک الوسائل، ج 7، ص 29؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 394.

[23] . مستدرک الوسائل، ج12، ص 17؛ بحارالانوار، ج70، ص 272.

[24] . مکارم الاخلاق، ص 220.

[25] . دعائم الاسلام، ج2، ص 201؛ الفقیه: ج4، ص 19 (حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام).

[26] . منازل الآخره، ص 83.

[27] . کافی، ج8، ص 244.

[28] . پرچمدار نینوا، ص 170 و 169؛ ترجمه نفس المهموم، ص 302.

[29] . سوگنامه آل محمد، ص 582 و 528.

[30] . التهذیب، ج6، ص 65؛ بحارالانوار، ج97، ص 426.

[31] . منتهی الآمال، ص 528؛ سوگنامه آل محمد، ص 316.

 


93/1/27::: 5:56 ع
نظر()
  
  

مقایس? صعودی در امور دنیوی عامل اضطراب 

در امور مادی مقایس? صعودی، اضطراب می آورد اما مقایس? نزولی آرامش می آورد. اینکه سلمان می فرماید: «أَوْصَانِی خَلِیلِی» خلیل من، حبیب من، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) به من هفت سفارش کرد یکی از آنها این بود «أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ دُونی»[7]  

ای سلمان! در دنیا مقایسه ات نزولی باشد نه صعودی، با آن که حقوقش پایین تر است، با آن که خانه اش پایین تر است. با آن که مدل ماشینش کمتر است. اما در امور معنوی مقایسه باید صعودی باشد.

دو تفکر دربار? زندگی قارون 

قرآن بخوانم، خوب دقت کنید. این آیه و این مقایس? صعودی و نزولی بسیار زیباست. هم سطح را کار ندارم و شاید بی بار باشد. قارون با ثروتش میان مردم آمد، فقرا هم صف کشیدند. قرآن می فرماید: دو تفکر درباره قارون اظهار شد، 1- یک عده آنان که فکرشان مادی بود و تنها جلوی چشمشان را می دیدند و تنها دنیا را می دیدند؛ «قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا»، همین که نگاه کردند گفتند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ»[8]  ؛ خوشا به حال قارون مقایسه صعودی کاش ما مثل قارون می بودیم. چقدر وضعش خوب است. «ذُو حَظٍّ عَظیمٍ»؛ حظ و بهره فراوان دارد. قرآن را باید با دقت و با تدبر خواند. در آیه بعد می فرماید: «قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم»، اما دانشمندان، خردمندان؛ یعنی کسانی که می فهمیدند ثروتی که قارون دارد به درد نمی خورد؛ عصا پیش موسی است.

«قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم وَیْلَکُمْ»، آدم های خردمند، دانشمند و فهیم چه گفتند؟ گفتند: «ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»[9]   پول را می خواهیم چه کار کنیم؟! نظر خدا برنگردد، خداوند لطف کند ایمانمان قوی باشد، عمل صالح ما زیاد شود.

آن که همسر دارد، پسر دارد و خانه دارد مقایسه می کند که زن فلانی زیباتر است. اولاد فلانی موفق تر است. خان? فلانی بزرگ تر است. حدیث داریم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مَنْ نَظَرَ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ»، هر که در زندگی اش مقایس? صعودی داشت، دنبال این گزینه ها گشت «طَالَ حُزْنُهُ»؛ افسرده می شود و «دَامَ أَسَفُه»[10]  ؛ نگران می شود. شما تاریخ را نگاه کنید.

قرآن کریم می فرماید: ای پیامبر! به مسلمان ها بگو: «فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ».[11]   ولید مشرک بود خیلی پیامبر را اذیت کرد. در ضعف و سستی او همین بس که خداوند در سور? مدثر به او مرگ گفته است[12]  ؛ مرگ به فکر و به اندیشه اش. او شایع? ساحر بودن پیامبر را مطرح کرد. گفت: پیامبر ساحر است.[13]   چندین آیه در سوره مدثر دربار? ولید است. ایشان ده، یازده بچ? خوب خوب به معنی کاری و سر حال داشت. قرآن می فرماید: «وَبَنِینَ شُهُودًا»[14]   اولادها همه کنارش بودند. ثروت فراوان داشت «مالاً مَمْدُوداً».[15]   از بس وضع مالی او خوب بود بعضی ها می گفتند: چرا این پیغمبر نشده است؟! فکر می کردند هر که پول دارتر باشد باید پیغمبر شود. می گفتند: چرا قرآن بر او نازل نشده است؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی ندارد، خودش هم گاهی از گرسنگی شب را صبح می کند، کاش پیغمبر آدم ثروتمندی می شد.

قرآن کریم دربار? چنین آدمی با این ثروت و با این امکانات به مسلمانان و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید: «فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ»[16]  ؛ مال و اولاد اینها شما را مغرور نکند، شگفت زده و هیجان زده نکند. ما امروز در جامعه این مشکل را می بینیم و به آن دچار شده ایم. مسابقه در ثروت، مسابقه در چشم و هم چشمی. او خانه اش سنگ است من هم خانه ام را سنگ کنم، فلانی مبلش را عوض کرد من هم مبلم را عوض کنم. او ماشینش را عوض کرد من هم ماشینم را عوض کنم. این خیلی خطر است.

من چند آیه و چند روایت در این باره خواندم. اسلام با این طرز تفکر شدیداً برخورد می کند و می فرماید: «فَتَکُونَ لِأَنْعُمِ اللهِ شَاکِرا» مقایس? صعودی را کنار بگذارید. اگر همواره صفت شکر در شما باشد، در مسایل مادی و معنوی احساس کمبود و نقص نمی کنید.

دو سه نمونه تاریخی برایتان بگویم:

داستان عیاش برادر ابوجهل 

عیاش برادر ابوجهل است و پدر و مادرش «اسماء» مشرک بودند. اصلاً در خانواد? مشرک به دنیا آمده و بزرگ شده است. عیاش با خانم جوانش خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و مسلمان شدند. گفت: یا رسول الله، من نمی توانم در مکه بمانم چون برادرانم مرا قطعه قطعه می کنند و از این رو با خانم جوانش به حبشه رفت.

زندگی آرام را رها کرد. دربه دری، سختی و مشکلات را تحمل کرد و آمد حبشه و از حبشه نیز به مکه رفت. پیغمبر او را به مدینه فرستاد. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه آمد و مسلمان ها در آنجا مستقر شدند. اطرافیان عیاش در فکر بودند که او را یک طوری به مکه بکشند و از او انتقام بگیرند؛ بالاخره چند نفری آمدند خدمت پیغمبر و گفتند که مادرش مریض است و بی تابی می کند که فرزندش را ببیند، فرزند کوچک است شما اجازه بدهید برای مدت کوتاهی به مکه بیاید باز او را بر می گردانیم.

با این ترفند او را از پیغمبر جدا کردند و به مکه آورده و زندانی کردند. زندان بی سقف، آفتاب شدید، گرمای سخت مکه، با اندک نانی. گفتند: تنها راه آزادی این است که دست از اسلام برداری. چه باید کرد؟! سختی است، آزار و شکنجه است. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی در مدینه متأثر می شد و می فرمود: «مَنْ لِی لِعَیّاش وَ هِشام»، چه کسی می تواند عیاش و هشام را آزاد کند؟

هشام هم یکی از یاران پیغمبر بود. یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: من می روم عیاش را آزاد می کنم. کسانی بودند که از این کارها انجام می داند، مأموریتشان این بود حرکت کرد و آمد مدینه. چند روزی کمین کرد تا راه ورود به محلی که عیاش را زندانی کرده بودند پیدا کرد. روزی از طریق خانمی که غذا می برد راه را پیدا کرد. شبانه از دیوار بالا آمد و او را به مدینه برد و از این مصیبت نجات داد.[17]  

محمد بن حذیفه 

مواردی داشتیم مثل محمد بن حذیفه که پسر دایی معاویه است، پدرش مشرک است. پسردایی معاویه در چنین خانواده ای و در قوم بنی امیه بزرگ شده است. اما او عاشق امیرالمؤمنین (علیه السلام ) بود. معاویه در دفاع از امیرالمؤمنین او را دستگیر کرد و گفت: دست از امیرالمؤمنین بردار تو از ما هستی، تو باید از من دفاع کنی! گفت:ابداً امکان ندارد. او را پای چوب? دار آوردند، ولی دست از دینش برنداشت. او را به شهادت رساندند ولی حاضر نشد دست از ولایت علی (علیه السلام) بردارد.[18]  

عالِم نمای دین فروش 

عکس قضیه را هم داشتیم. سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم گرفت و آیه قرآن را جا به جا کرد.[19]   شأن نزولی که دربار? امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، گفت این دربار? ابن ملجم است. و نمونه هایی دیگر. زبیر در جنگ جمل وقتی وارد بصره شد چگونه بیت المال مسلمان ها را به تاراج برد! خیلی حواسمان باشد. یکی از ویژگی های انسان در زندگی مقایسه است. انسان همیشه مقایسه می کند، چه در نکته های منفی و چه در نکته های مثبت. عزیزان من! مقایسه گاهی صعودی و گاهی نزولی است.

اگر در مسایل مادی با بالاتر از خود مقایسه کردی، اضطراب، پریشانی، نگرانی، افسوس احساس می کنی. در روایت داریم «اُنْظُرْ اِلی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ»؛ نگاه کن به آن که توبه او ترجیح داده شدی.[20]   سعدی می گوید:

کفش تو بی پا نبود غصه نخور. رفتم مسجد کوفه دیدم یکی پا ندارد، گفتم: الحمدالله من کفش ندارم او پا ندارد. از این موارد در زندگی انسان زیاد است. اینکه گفته اند به مراکز نگهداری بیماران و کسانی که وضع مالی خوبی ندارند مراجعه کنید و سر بزنید برای این است که حالت شکر و سپاس در وجود شما زیاد شود.

آثار مقایس? صعودی 

حسادت 

مقایسه صعودی چند اثر منفی دارد:

1-     حسادت؛ انسانی که مقایس? صعودی می کند، حسادت می کند، قرآن هم می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»[21]   ای مردم! خداوند به کسی که بیشتر داده شما حسادت می ورزید. برادران یوسف مقایس? صعودی کردند. برادرمان چنین است، ما چنان. کار به جایی کشید که برادر را داخل چاه انداختند.

حسادت که یک بیماری خطرناک است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لاَ لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»[22]  ؛ حسود از دنیا لذت نمی برد. و فرمودند: «لاَ رَاحَةَ لِحَسُودٍ»[23] ؛ انسان حسود راحت نیست. خانواده ها باید حواسشان جمع باشند زمین? حسادت را فراهم نکنند. شخصی خدمت پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بود دو فرزند داشت، یکی را بوسید و دیگری را نبوسید. پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اعْدِلُوا بَیْنَ أَوْلاَدِکُم»[24]؛ بین فرزندانتان تساوی قائل شوید حتی در بوسیدن. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: من بعضی از بچه ها را بیشتر دوست دارم. این بین ائمه (علیهم السلام ) طبیعی است. امام هادی (علیه السلام) یک فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) و دیگری جعفر است. این دو با هم مساوی نیستند. قابل مقایسه نیستند. موسی بن جعفر (علیه السلام) با دیگر فرزندان امام صادق (علیه السلام) فرق می کند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: من به بعضی از فرزندانم بیشتر علاقه دارم تا جایی که می خواهم هم? محبتم را نثار او کنم ولی به آنها به طور مساوی ابراز محبت می کنم.

نباید زمین? حسادت را فراهم کرد ولی بدانید مقایس? صعودی باعث حسادت است. مقایس? صعودی با سقوط و سلب آرامش همراه است.

یأس و ناامیدی

مقایس? صعودی در انسان یأس و ناامیدی می آورد. روایتش را خواندم: «مَنْ نَظَرَ إِاَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ طَالَ حُزْنُهُ». انسان احساس می کند کم دارد، مأیوس می شود، نگرانی پیدا می کند، حسرت می آورد، جنایت می آورد. گاهی در حوادث دیده می شود فردی قتل می کند چرا؟ چون فلانی به زن فلانی نگاه کرد، دید که از زن خودش زیباتر است. دنبال او رفت و رابطه برقرار کرد. اندک اندک زندگی او را از هم پاشاند. زندگی خودش را از هم پاشید و منجر به قتل شد. ما چقدر در زندان ها از این دست افراد داریم که به خاطر نگاه های مسموم گرفتارند. چرا اسلام می فرماید: خانم ها خودشان را بپوشانند تا زیبایی های آنها شناخته نشود و اذیت و آزار نشوند. شما با هر که ازدواج کنی از او زیباتر هم است. هر چه پیش بروی از او جوان تر هم است.

مکه بودم یک وقت دیدم شخصی خیلی باسوز دعا می کند، گفتم: فلانی چه می گویی؟ گفت: به خدا می گویم هر چه نامحرم است پیش من مبغوض جلوه دهد و زن خودم را از هم? زن های عالم زیباتر جلوه دهد. آیا این دعا اشکال دارد؟ گفتم: اتفاقاً در تاریخ داریم عبدالله بن عامر، در جنگ این گونه دعا کرد، می گفت: خدایا حب زن های نامحرم را از دلم بیرون کن. بعضی ها در سن بالا مبتلا هستند که به پشت سر زنها نگاه می کنند.

پیغمبر فرمود: ما انبیاء به پشت سر خانم ها نگاه نمی کنیم؛ «فَأَنَا مِنْ قَوْمٍ لاَ یَنْظُرُونَ فِی أَدْبَارِ النِّسَاءِ».[25] تحریک آمیز است. چرا این قدر در قرآن کریم بر غض بصر، بر حجاب و بر پوشش تأکید شده است؟! به خاطر اینکه قوام خانواده ها از هم می پاشد. نکته این جاست که مقایس? صعودی در خانواده ات، همسرت، اولادت و مال دنیا، یأس، حسرت و جنایت به دنبال دارد.

مقایسه در امور معنوی

اما مقایسه در امور معنوی باید صعودی باشد، باید مقایسه با افراد برتر و بالاتر باشد، باید در انتخاب ها سعی گند این طور ملاک را الگو قرار بدهد.

یکی از عوامل نگرانی، فرهنگ مقایسه است که فکر می کنم اگر مقایسه درنزولی و در معنویات صعودی باشد، حالت اعتدال در انسان ایجاد می کند. این قضیه را مرحوم شیخ عباس قمی اعلی الله مقامه الشریف نقل می کند: در مدینه شخصی خراسانی خدمت وجود مقدس امام صادق (علیه السلام) آمد. خیلی ها دلشان می خواست خدمتگزار امام باشند. الان هم همین طور است. من افرادی را می شناسم که صاحب کارخانه هستند، چند روز می آیند خادم افتخاری حرم امام رضا (علیه السلام) می شوند. و افراد زیادی در لیست این انتخاب هستند که به عنوان خادم افتخاری خدمت می کنند.- خراسانی رفت پیش یکی از خدمتگزاران امام صادق (علیه السلام) و به او گفت: نیمی از ثروت، مال، باغ و خانه ام را در خراسان در اختیار شما قرار می دهم پستت را به من بده. او مسئولیت نگهداری استر (اسب) امام صادق (علیه السلام) را بر عهده داشت. خراسانی مقایسه کرده بود بالاخره همین که اسب را نگه می دارد تا امام صادق (علیه السلام) سوار شود، خلاصه یک ارتباط و برخوردی با امام صادق (علیه السلام) است، و من از این ارتباط و برخورد دورم. مقایسه این جاست، اینکه کنار امام بودن، دوست امام بودن، هر روز امام را زیارت کردن.

خدمتگزار کمی این طرف و آن طرف کرد، رفت خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشت: قرار است پولی به من برسد و قصه را تعریف کرد. آقا فرمود: خود شما می دانی، می خواهی بروی برو. همین که راه افتاد برود امام (علیه السلام) صدایش زد، فرمود: فردای قیامت ما کنار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه السلام ) وارد صحرای محشر می شویم، دوستان و شیعیان و کسانی که ما را بر مال دنیا ترجیح داده اند و محبت ما را حفظ کرده اند با ما می آیند خودت می دانی.

خدمتگزار قدری تأمل کرد، پشیمان شد و عرضه داشت: یابن رسول الله! اگر قرار است حشر و نشر ما در این دنیا باعث شود که در آن دنیا هم با شما محشور شویم، حاضر نیستم. آمد به خراسانی گفت: من حاضر نیستم.[26]

یک وقت می بینی عده ای در زندگی دچار این خبط و این مشکل می شوند. افرادی را می شناسم که به خاطر یک پناهندگی دست از اسلام برداشته اند. دست از دین برداشته اند، دست از شیعه بودن کشیده اند. به خاطر یک ازدواج حاضر شده اند مسیحی شوند، اعتقاد هم ندارند اما به خاطر اینکه به یک جریان و یک مسأل? مادی برسند، دست از دینشان برداشته اند. حواسمان جمع باشد به آنچه که در معنویات داریم ببالیم؛ به ولایتمان، به شیعه بودنمان، به هم جواری فاطمه معصومه (ع)، به اینکه توفیق داریم هر روز گنبد حرم حضرت معصومه (علیها السلام ) را ببینیم اینها افتخار است.

این سیر در مقایسه، باید سیر صعودی باشد و در مسایل مادی باید سیر نزولی باشد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «اُنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَکَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فِی الْمَقْدُرَة».[27]

خدایا! به همه ما آرامش و امنیت و اطمینان و محشور شدن با اهل بیت عصمت و طهارت مرحمت بفرما.


  
  

قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ.»[1]  

مقدمه 

بشر گمشده ای دارد که در طول تاریخ همواره به دنبال آن بوده است و آن مسأل? آرامش، امنیت و اطمینان است. بشر از ناامنی، اضطراب، هیجان و تشنج گریزان است به همین دلیل همواره در پی راهی است که راه آرامش را به او نشان بدهد.

حال ممکن است اشتباه کند، به اعتیاد روبیاورد. به قرص خاص یا مواد خاصی رو بیاورد؛ اما این کارش هم برای به دست آوردن آرامش است. او در پی اطمینان و امنیت است اما راه را اشتباه می رود. این تمایل یک تمایل فطری در بشر است. حدیث هم داریم که در تمام شادی های بشر اگر امنیت نباشد ناقص است. امیرالمؤمنین (علیها السلام) فرمودند: «کُلُّ سُرُورٍ یَحْتَاجُ إِلَی أَمْن»[2]  ؛ تمام سرورها و شادی ها احتیاج به امنیت دارد. شادی صاحب فرزند شدن، شادی خانواده دار شدن، شادی گرفتن مدرک تحصیلی گرفتن، شادی سر کار رفتن، در هم? این موارد اگر امنیت و آرامش نباشد اثری ندارد.

هم? شادی ها نیازمند امنیت است. به همین جهت شما ملاحظه می کنید قرآن کریم در سوره مبارکه فریش وقتی می خواهد نعمت تمام شد? بر مردم را در سرزمین حجاز بیان کند و بگوید خدا را به این خاطر بندگی کنید، می فرماید: «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ ه?ذَا الْبَیْتِ»؛ ای مردم! خدا را بپرستید، خدای این خانه را پرستش کنید «الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»،[3]   آن خدایی که دو نعمت به شما داد: یکی اینکه شما را از گرسنگی نجات داد و دیگر اینکه به شما امنیت داد.

در سوره مبارکه نور آیه 55، - همان آیه معروفی که در روایت داریم یک مصداقش حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و وقتی آن حضرت ظهور کند این آیه تحقق کامل پیدا می کند، برخی تفاسیر هم برگردانده اند به پیروزی های مردم در مکه؛ البته منافاتی هم با هم ندارد. در این آیه شریفه وقتی می خواهد نعمت نهایی را بگوید می فرماید: در آینده «وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا» ما پس از خوف و ترس به شما امنیت می دهیم «یَعْبُدُونَنِی»[4]   امنیتی که منجر به پرستش خداوند شود.

رابطه بین امنیت و بندگی 

میان امنیت و پرستش و آرامش و بندگی رابطه است. بشر در این دنیا زندگی می کند و در زندگی باید آرام باشد و مضطرب نباشد. اگر اضطراب و نگرانی و تشویش به خانه ای حاکم شود، همیشه اعصاب خوردی و درگیری است. حتی در محیط کار، فرد با خودش درگیر است. آرامش بزرگ ترین نعمت الهی است و گاهی اوقات خود انسان هم این آرامش را تبدیل به اضطراب و نگرانی می کند.

ما بحثمان این است که چه کنیم در زندگی ما آرامش پیدا شود و اضطراب، افسردگی، اندوه، حزن و نگرانی از بین برود؟

ما در این عالم بین زندگی کردن و زندگی نکردن مخیر نیستیم. نمی توانیم بگوییم زندگی می کنیم یا نمی کنیم؟ زندگی نمی کنیم؛ یعنی مرگ، یعنی خودکشی. ما باید زندگی کنیم. اما بین آرام زیستن و ناآرام زیستن مخیریم. انسان تا بوده، زندگی بوده است. حالا چه دارا و چه فقیر و چه سالم و چه مریض، و چه کسی که چند تا سکته کرده و روی تخت افتاده ناگزیر باید زندگی کند. در این عالم زندگی کردن الزامی است، باید زندگی کرد. در اصلِ زندگی کردن اصلاً جای اختیار نیست. اصل، زندگی کردن مهم است خواه رضایت مندانه یا نارضایت مندانه، آرام یا ناآرام، خوش خلق یا بدخلق، حسودانه یا زندگی بدون حسادت که غل و غش ندارد. هم یوسف زندگی کرد و هم برادرانش، هم هابیل و هم قابیل.

یکی دیگر از عوامل اضطراب مقایسه مثبت و منفی 

من وارد بحث می شوم تا راه کارهایی را از قرآن بیان کنم. دیروز یک مورد دربار? به دست آوردن آرامش بیان کردم. امروز هم مورد دیگری را عرض می کنم که اگر خوب دقت کنید و این مورد خوب اجرا بشود، آرامش می آورد و اگر غلط اجرا شود ناآرامی می آورد.

روانشناسان روی این موضوع که می خواهم بیان کنم خیلی حرف زده اند، آن چیست؟ مسأل? مقایسه کردن است. یکی از ویژگی های ما مقایسه کردن است. چرا؟ چون ما یک موجود اجتماعی هستیم هم سطح هم که نیستیم. شما چهل، پنجاه تا ماهی را در آکواریم بریز غذا یکی است، محیط هم یکی است، همه مثل هم هستند و زندگی هم می کنند. قفسی پنجاه تا کبوتر دارد، ارزن هم جلویشان ریخته شده است غذا و جایگاه هم یکی است، همه کبوترند در اینجا مقایسه معنا ندارد؛ اما ما این طور نیستیم. ما برتری داریم، مؤمن داریم، پول دار داریم، فقیر داریم، «أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ».[5]   «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ».[6]   آیا کسی که مؤمن است با کسی که فاسق است مساوی است؟ آیا کسی که می داند با کسی که نمی داند مساوی است؟ ما چون یک موجود اجتماعی هستیم با هم زندگی می کنیم، خواه یا ناخواه در زندگی ما مقایسه می آید. زن فلانی چنان است، دختر فلانی چنان است، پسر فلانی در کنکور قبول شد، فلانی در فلان کار بار خودش را بست. در درس موفق شد. مدام مقایسه می کنیم. مقایسه کردن یک شمشیر دو لبه است هم می تواند آرامش و هم می تواند اضطراب آورد. من امروز برای شما عرض می کنم که چطور فرهنگ مقایسه آرامش می آورد و چگونه اضطراب می آورد. از آیات و روایات استفاده می کنم ببینید اصل مقایسه، طبیعی است. دو جوان وارد دانشگاه می شوند، دو جوان ازدواج می کنند، دو همکار در یک اداره، دو همسایه کنار هم، فلانی چهل سفر به مکه رفته، ما هنوز رنگ مکه را ندیده ایم، بچ? فلانی در این اداره است و همه چیز دارد، بچ? من پنج سال است که بیکار است. مدام در کار، شغل، مسایل مادی و معنوی مقایسه می کنند.

سه جور مقایسه داریم: 1- مقایسه صعودی؛ 2- مقایسه نزولی؛ 3- مقایسه هم سطح.

اگر شما در امور دنیا خودت را با بالاترت مقایسه کردی این صعودی است، اگر با پایین ترت مقایسه کردی؛ مثلاً شخصی که یک میلیون تومان درآمد دارد خودش را با شخصی که پانصد هزار تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود نزولی. اما اگر با آن که دو میلیون تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود صعودی. مقایس? هم سطح مثلاً یک میلیون با یک میلیون، و یا با همکار خودش مقایسه کند.

مقایسه گاهی صعودی، گاهی نزولی و گاهی هم سطح است.


  
  

 

  "إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُون‏"

  "کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنها نازل مى‏شوند که نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است."

چه تعبیر جامع و جالبى که در حقیقت همه نیکى‏ها و صفات برجسته را در بر دارد، نخست دل به خدا بستن و ایمان محکم به او پیدا کردن، سپس تمام زندگى را به رنگ ایمان در آوردن و در محور آن قرار دادن . 

بسیارند کسانى که دم از عشق اللَّه مى‏زنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند که وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى‏گیرند با ایمان وداع کرده، و در عمل مشرک مى‏شوند، و هنگامى که منافعشان به خطر مى‏افتد همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست مى‏دهند .

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام ص آمده که شخصى خدمتش عرض کرد: اخبرنى بامر اعتصم به:" دستورى به من ده که به آن چنگ زنم و در دنیا و آخرت اهل نجات شوم".

پیغمبر ص فرمود: قل ربى اللَّه ثم استقم:" بگو پروردگار من اللَّه است و بر این گفته خود به‏ایست"! سپس مى‏گوید: پرسیدم:" خطرناکترین چیزى که باید از آن بترسم چیست"؟ پیامبر ص زبانش را گرفت و فرمود:" این"! «1»(تفسیرنمونه/20/270-272)

در ذیل آیه از معصومین(ع  ) رسیده است که از مصادیق استقامت در مسیر خداوند، استقامت در ولایت است. در ذیل آیه سوره فصلت آمده است که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «هی واللّه ما انتم علیه؛(5) به خدا قسم استقامت در صراط مستقیم همان است که شما برآنید  

کم نبودند کسانی که در برهه ای از مسلمانان سخت کوش حتی پیشگام بودند اما در این مسیر استوار نماندند و ریزش داشتند. زبیر بن عوام از این کسان بود. امام صادق(ع) فرمود: «ولقد مشی الزبیر فی ضوء الایمان و نوره حین قبض رسول اللّه حتی مشی بالسیف و هو یقول لانبایع الا علیاً»(8)

زبیر در پناه ایمان حرکت می کرد لیکن این نور تا زمانی که رسول خدا زنده بود و اندکی پس از وفات آن حضرت پرتو افشانی می کرد از این رو شمشیر می کشید و می گفت جز با علی بیعت نمی کنیم.

زبیر در تمام دوره سکوت علی(ع) از هواداران حضرت بود او وقتی دید که امام علی(ع) را با اهانت به مسجد می برند با شمشیر بر مهاجمان حمله کرد و خروش برآورد: یا معشر بنی هاشم ایفعل هذا بعلی و انتم احیاء؛ ای گروه بنی هاشم شما زنده اید و با علی چنین رفتار می کنند.

هنگامی که حضرت فرمود وفاداران به من فردا صبح با سرهای تراشیده و همراه با سلاح خود به منزل من بیایند تنها سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر به وعده خود وفا کردند.

او در شورای 6 نفری که عمر تشکیل داد حامی امیرمؤمنان علی(ع) بود. لکن متأسفانه با این سوابق زبیر عاقبت به خیر نشد.(9)

. ادب فنای مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسیر عیاشی.

  9. رجوع کنید به کتاب رسالت خواص، ص 60 و 61.

دلیل ناپایداری و عدم استقامت در راه حق

 «إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»  [1]

همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود می­آیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.

 یکی روایت سُفین بن عبدالله ثقفی بود که می‏گوید: «قُلتُ یا رسُولَ اللهِ! حَدِّثْنِی بِأمرٍ أعتَصِمُ بِهِ. فقَالَ: قُلْ رَبِّیَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ»  [4]   می‏گوید به پیغمبر عرض کردم: مرا به چیزی سفارش کنید که به آن ملتزم شوم. حضرت فرمودند: بگو «ربی الله» و پایداری کن! روایت دیگر هم از علی علیه‏السلام بود که حضرت فرمود: «قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی» به پیغمبر عرض کردم که مرا سفارش فرما! «قَالَ قُلْ رَبِّیَ اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ»  [5]   حضرت همان جواب را به او دادند. دو آیه و دو روایت در این باره خواندم که همه‏شان با هم هماهنگ هستند.

معنا و ویژگی «ربّ»

سؤال این است که چرا در روایت و آیات، این‏طور نیامده‏ است که بگو: خالق من یا مالک من خدا است و مسأله «ربّ» را پیش می‏کشد؟ مگر «ربّ» چه خصوصیتی دارد که در همه اینها روی آن تأکید شده است؟ اگر بخواهیم «ربّ» را به فارسی ترجمه می‌کنیم، می‏شود پرورش دهنده. ربّ، به معنای پرورش دهنده است. آن‏چه که شیء را، پرورش می‏دهد، به اصطلاح «ربُّ الشّیئ» است. پرورش یعنی چه؟ خلاصه‌اش می‏کنیم: جلب منفعت و دفع ضرر از شیئ. لذا کار مربّی این است که هر آن‏چه که به سود متربّی و تربیت شونده است را برای او جلب می‏کند و هر چیزی که مضر است را از او دور کرده و نمی‏گذارد آسیبی به او برسد. به این کار او می‌گویند: ربوبیّت. در آیه شریفه، این مسأله مطرح شد که «إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا» آنان که به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «ربّی الله» پرورش دهنده من خدا است، می‏توانند استقامت و پایداری کنند. اگر این را گفتند، می­توانند پایداری کنند. «ثم استقاموا» نکته این است که پایداری، زمانی ممکن می‏شود که انسان قبول کند و بفهمد که مربّی او، یعنی کسی که او را پرورش می‏دهد، برایش جلب منفعت کرده و ضررها را از او دور می‏کند، خدا است. اگر به این رسید، می‏تواند پایداری کند. باید انسان بفهمد خدا است که پرورش دهنده است. او نافع است. او ضارّ است و او است که دفع ضرر می­کند.

لِلبَیْتِ «رَبٌّ»! کعبه مربّی دارد!

به عنوان شاهد مثال قضیه‌‏ای را می‏گویم. در این جریان حمله أبرهه و سپاهیانش برای فتح مکه و تخریب کعبه در تاریخ آمده است، عبدالمطّلب با آنها برخورد کرد و با هم ملاقات کردند. ابرهه از او سؤال کرد که چه می­خواهی؟ عبدالمطلب گفت: دستور بده چهارپایانی را که از ما گرفته­اند، به ما برگردانند. أبرهه نگاهی به او کرد و گفت: من اوّل که تو را دیدم، سیما و عظمت تو مرا گرفت، ولی این حرف را که زدی از چشمم افتادی. من فکر کردم تو الآن از من می‏خواهی که کعبه را خراب نکنم. چون این خانه جایی است که همه که از این طرف و آن طرف می­آیند و زیارت می‌کنند و عظمت و شخصیّت شما هم به این خانه بستگی دارد. من فکر می‌کردم تو می‌آیی و از من این را می­خواهی که نگذار این لشگر به کعبه حمله کنند و خرابش کنند. عبدالمطلّب خیلی زیبا به او جواب داد. به او گفت: «لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ»  [6]   این خانه یک ربّی و پروردگاری دارد که از همگان بیشتر می‏تواند آن را حفظ کند و از همه نیز به آن سزاوارتر است.

مانعیّت او، یعنی از همه مخلوقات بیشتر دفع ضرر می‌کند. خانه، خانه خودش است. پس خانه­اش را خودش حفظ کند. این کلام، یک مطلب داشت. «و لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ». در آیه قرآن هم که به پیغمبر خطاب شد، همین نکته وجود دارد؛ قرآن فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحَْابِ الْفِیل»  [7]   آیا ندیدی که «پروردگار» تو با اصحب فیل چه کرد؟ نفرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ إلـهک بِأَصحَْابِ الْفِیل». 

اعتراف ربوبیّت خدا، دلیل استقامت

مسأله این است که هر کس به ربوبیّت خدا اعتراف می­کند، استقامت در رسیدن به حق و اقامه حق خواهد داشت. چنین کسی دیگر برای از دست دادن امور مادی، خوف و حزن پیدا نمی­کند. من آیات و روایات را می‏آورم، خوب دقت کنید! مطلب خیلی روشن است؛ چرا می‏ترسیم و اندوهگین می­شویم؟ چون «اعتراف به ربوبیّت حق» نداریم.

شهود ابراهیمی «معاد»

حضرت ابراهیم مگر اعتقاد به قیامت نداشت؟ اعتقاد به معاد نداشت؟ نعوذ بالله او از انبیاء مرسل است. شبهه­ای در آن نیست. اما به خدا گفت: «رَبّ‏ِ أَرِنىِ کَیْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ‏» خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می‏کنی! خطاب رسید: «أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ؟» مگر به آن ایمان نیاوردی؟ مگر این، از واردات قلبیّه تو نیست؟ در این‏جا بحث علم و برهان نیست. «قَالَ بَلى» گفت: بله! در این که شبهه­ای نیست که این جزو واردات قلبیة من است، «وَ لَکِن لِّیَطْمَئنَّ قَلْبىِ»  [9]   ولی می‏خواهم دلم آرام بگیرد. او از خدا، شهود را می­خواهد. «ربِّ اَرنی» خدایا نشانم بده، یعنی درخواست شهود که این بالاتر از همه است.

شهود موسوی «ربوبیّت خدا»

حتی اولیای خاصّ خدا هم این‏گونه بودند که می‏خواستند حقائق را شهود کنند. این جریان در باب معاد بود. در باب ربوبیّت هم ما اتفاقاتی داریم.  [10]   در کتب تاریخ می‏نویسند: حضرت موسی هم که از انبیای مرسل است، موقع وفاتش که شد، عزرائیل نزد او آمد. حضرت گفت: برای چه آمده‏ای؟ برای ملاقات آمده‏ای یا برای قبض روح؟ گفت: برای قبض روح شما آمده‏ام. گفت: بسیار خوب! امّا اجازه بده از خانواده‏ام خداحافظی کنم. عزرائیل گفت: من اجازه ندارم. حضرت گفت: اجازه بده سجده کنم. گفت: باشد، این مقدار را وقت دارید. حضرت سجده کرد و در سجده گفت: خدایا، به او امر کن که به من اجازه دهد تا با خانواده‌ام خداحافظی کنم. خدا هم دعای او را مستجاب کرد و به عزرائیل امر فرمود که به موسی مهلت دهد. بعد حضرت موسی رفت و اوّل با مادرش خداحافظی کرد. به مادرش گفت: می‏خواهم به سفر بروم. مادر پرسید: کجا؟ گفت: سفر آخرت! مادرش گریه کرد و با او خداحافظی کرد و با هم وداع کردند. حضرت نزد همسر و بچه‌هایش آمد و با آنها خداحافظی کرد.

من در تاریخ این‏گونه دیدم  [11]   که حضرت بچة کوچکی داشت که شروع کرد به گریه کردن و حضرت موسی هم خودش به گریه افتاد. از ناحیة خداوند خطاب رسید: یا موسی! تو می­خواهی اکنون به ملاقات ما بیایی، چرا گریه می­کنی؟ پاسخ داد: برای اینها و وضعشان و این بچه که مورد علاقه من است گریه می‏کنم. به او خطاب شد: یا موسی! عصایت را به دریا بزن. حضرت عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد. این کار سابقه هم داشت و حضرت موسی هم این کارها را می­کرد. بعد حضرت عصایش را به سنگی زد و دید که کرمی در دل سنگ است و دارد برگ سبزی را می­خورد. خدا گفت: موسی! ربوبیت مرا می‏خواهی ببینی؟ نگاه کن! ته دریا، در دل سنگ، کرم کوچکی هست، دارم روزی‏اش را می‏دهم و حواسم به او هست؛ آن وقت بچّه تو را یادم برود؟ این‏جا حضرت موسی به عزرائیل گفت: جانم را بگیر و مسأله تمام شد.

داستان عابدوراهزن


  [1]  . سوره مبارکه فصلت، آیه 30

  [2]. همان

[3]. سوره مبارکه احقاف، آیه 13

[4]. شرح‏نهج‏البلاغه، ج10، ص 27؛ با کمی اختلاف

[5]. - بحارالأنوار ج40   ص178

[6]. مستدرک‏الوسائل، ج 9، ص 339

[7]. سوره مبارکه فیل، آیه 1

[8]. فرق این گروه با دسته اول این است که آنها تمام مطلب را از روی تقلید می‏گفتند و هیچ پشتوانه‏ای برای حرفشان نداشتند ولی اینها از نظر عقلی مطلب را فهمیده‏اند و این حقیقت برایشان ثابت شده است. لذا کسی نمی‏تواند آنها را از این اعتقاد برگرداند. امّا اعتقادشان صرفاً جنبه علمی دارد نه عملی، که در عملشان و در انتخاب مسیر حرکتشان منشأ اثر باشد.

[9]. سوره مبارکه بقره، آیه 260

[10]. من این جریان را در تاریخ دیده بودم، شاید شما هم شنیده باشید.

[11]. به ذهنم آمد که در یک روایت هم دیدم. که اتآن به ذهنم آمد.

در حفر چاه، با چند ضربه، به آب نمی‌توان رسید و استقامت و استمرار لازم است. چه بسا افراد کم‌طاقتی که از رسیدن به آب ناامید می‌شوند؛ در حالی که با یکی دو ضربه دیگر موفق می‌شدند. در مسیر تهذیب اخلاق و رسیدن به آب حیات نیز استقامت و استمرار در عمل لازم است، تا چشم انسان به ملکوت باز شود و آسمان‌ها و زمین که جنود الهی هستند، یار و یاور انسان شوند و راه رسیدن به کمال الهی هموار گردد. -

. دعا

دومین گام برای به دست آوردن استقامت و ثبات قدم، درخواست از درگاه حضرت حق می‌باشد. همان‌گونه که در شماری از دعاهای قرآنی می‌خوانیم: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین19. برای این که این موضوع در وجود انسان نهادینه شود، مستحب است در وضو هنگام مسح پا زمزمه کنیم : «اللهم ثبت قَدَمَی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام». ظهور این دعا درخواست ثبات قدم برای نجات از لغزش در روز قیامت است؛ ولی اطلاقش شامل دنیا نیز می شود20. در زیارت عاشورا نیز چنین ترنم می کنیم: «اللهم ... وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین».

- . ذکر

برای حیات دل و استقامت در راه حق گفتن ذکر «یاحی یاقیوم» مؤثر است24


  
  

وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرینَ، بقره 89، و هنگامى که از طرف خداوند، کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه‏هایى بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مى‏دادند (که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند.) با این همه، هنگامى که این کتاب، و پیامبرى را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند لعنت خدا بر کافران باد!

بنابر این معیار لعنت کفار، نپذیرفتن حق است، همان حقی که آن را به خوبی دریافته بودند.

پس بیان معیار لعن مهم تر از نام بردن شخص ملعون است، مثلا امیرالمؤمنین علیه‌السلام هنگامی که در جنگ صفین، لشکریانش در مقابل دشنام‏های لشکریان معاویه، زبان به دشنام آنان گشودند، آنان را از دشنام منع کرد و فرمود: «من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشید».از این رو، لازم است از هرگونه دشنام، کلمات ناسزا و رفتارهای افراطی و توهین‏آمیز، خودداری شود.

در دعاها و زیارات‌ها و روایات معتبر شیعی برخی از چهره‏های سیاسی مشهور، هیچ گاه مورد نفرین و لعنت قرار نگرفته‌اند و حتی در نهج البلاغه، امام علی‏ علیه السلام از آنان با نام بردن، اعتراض و شِکوهِ نکرده، اگر چه معلوم است که اعتراض حضرت نسبت ه چه کسانی است - بلکه بیشتر تلاش شده تا معیار دوستی و دشمنی ارائه گردد.

چرا لعن؟

اصولا لعن مقدمه توحید است، لازمه دوستی با خداست، پایبندی به عهد و میثاق بندگی است، به موارد زیر دقت کنید:

خاصیت لعن برای لعن کننده مرزبندی است، مانند:

  1- لا اله الا الله:

لااله‏إلاالله کلمه توحید است اولین کلمه اشلامی‏باشد

نهبه چی؟

نهبه همهچی!

هرچه غیر خدا باشد،نه!

تا دل متوجه غیر او باشدالله در او جای نمی‏گیرد، تا از کفار و مشرکین ومنافقین برائت نداشته باشی ولایت الله و اولیائش را نخواهی داشت، تا ظرف وجود خالی از نامحرم نباشد، محرم دلبر نخواهد شد، اول تخلیه بعد تحلیه، هیچ شیرفروشی در ظرف کثیف شیر لطیف را نمی‌ریزد.

  2- غیر المغضوب علیهم، و لا الضالین:

همان وقتی که از خداوند درخواست هدایت داریم، میان خود و مغضوبان إلهی خط قرمز کشیده صف خودمان را با آنها جدا می‌سازیم، در واقع خداوند به ما چنین تعلیم داده است، مرزبندی میان خود و مغضوبین!

  3- فمن یکفر بالطاغوت:

خداوند در آیة الکرسی یک حصر عقلی میان دوستان و دشمنانش برقرار کرده است، تا کفر به طاغوت نباشد امکان چنگ زدن به ریسمان إلهی وجود ندارد، از طرفی دیگر مؤمنین ولی‌شان خداست، اما کفار ولی‌شان طاغوت است، باید وضعیت مشخص شود یا رومی روم یا زنگی زنگ، بارهی به هر جهت و هر لحظه به هر طرف معنا ندارد، سر سفره معاویه بودن و پشت سر علی نماز خواندن نشاید!

کفر به طاغوت بعنوان یک امر واجب باید تلقی شود:

یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ مى‏خواهند، نساء 60، براى داورى نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند.

یعنی ابتدا کفر به طاغوت بعد ایمانبه خدا.

این همان تقدملاالهبر پذیرشاللهمی‏باشد.

حج ابراهیمی (به تعبیر آن عزیز سفر کردهخمینی کبیر) یعنی همین.

حال ببینید پیروان مکتب خلفاء در خطبههای نماز جمعه شان سخنی از لعن دارند؟

اصلا از بیخمنکر لعن هستند.

  4- ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا:

شیطان دشمن شماست، شما نیز او را دشمن بدانید، از سمت او دشمنی باشد و از سمت شما دوستی؟!!

با شیطان‌های انسان‌نماباید دشمن بود، این یک آموزه قرآنی است، با ابزار اطاعت شیطان نیز باید دشمن بود، بت‌ها ابزار اطاعت شیطان هستند، دو پیامبر بت‌شکن اسوه معرفی شدند، بت شکنی بالاترین لعن است:

الف

حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام، ایشان از خلوتی شهر حسن استفاده را کردند و بت‌ها را شکستند، خداوند از ایشان و همراهانشان چنین یاد‌ می‌نماید:

قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه‏، ممتحنه 4، براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى که به قوم (مشرک) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا مى‏پرستید بیزاریم ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنى همیشگى آشکار شده است تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید!

در آیه فوق تنها دلیل سرمشق بودن حضرت ابراهیم و همراهان را، برائت از مشرکین اعلام می‌کند، آنها به مشرکین گفتند: برای همیشه میان ما و شما و بت‌هاتان دشمنی برقرار است تا بخدا ایمان بیاورید!، جالب اینجاست که با یک خطاب مشرکین و بتها را مخاطب خود قرار می‌دهد، هم از شما بیزاریم هم از اربابانتان!

ب

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، ایشان نیز در فتح مکه وارد کعبه شده و به امیرالمؤمنین فرمودند روی دوش من برو و بتها را بشکن، خداوند درباره ایشان می‌فرماید:

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة، احزاب 21، مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، آنهم پیامبری که مرزبندی با کفار دارد، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً، فتح 29، محمّد (ص) فرستاده خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى‏بینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامى‏دارد این براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است.

آیه فوق از زیباترین آیات سیاسی قرآن است، کسانی که مرزبندی با کفار و دخالت در امور سیاسی را در تضاد با بندگی خدا و نماز و تهجد می‌دانند این آیه را ندیدند یا نخواستند ببینند، خشن بودن در برابر کفار به همراه تهجد و راز و نیاز با خدا یک اصل قرآنی است، خداوند از همه مؤمنان خواسته است در برابر کفار خشن باشید،

بنابراین لعن مقدم بر صلوات است چون لا اله مقدم بر الا الله است، چون اشداء علی الکفار مقدم بر رحماء بینهم است، در زیارت عاشوراء نیز چنین است ابتدا لعن است و سپس صلوات:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و...

و سپس السلام علیک یا اباعبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک...

جاذبه و دافعه ضرورت هر موجود زنده

روزانه ملیونها ملیون بار دوستی و دشمنی و یا لعن و صلوات در بدن مادی ما رخ می‌دهد، جذب قوا و دفع دشمن، گلبول سفید کارش دفع سموم است، اگر دفع نکند میکروب تمام بدن را فراگرفته و کل بدن میکروب خواهد شد، پس اگر مرزبندی نکند چیزی از هیکل انسانی نخواهد ماند، بنابراین آیا امکان دارد به میکروب و دشمن خوش‌آمد گوید و بگوید گذشته‌ها گذشته خوش‌آمدی؟! ما با شما دوستیم، ما صلح‌طلبیم، بیائید هرچه می‌خواهید بکنید؟!

آیا می‌شود بخشی از بدن را تعطیل کرد؟

حال این در فضای مادی است، انسان مؤمن، به مسائل معنوی بیش از مادی بها می‌دهد، خدا او را از شیطان برحذر داشته است، با شیطان که نمی‌شود لبخند زد و کنار آمد، اگر مرزبندی نباشد، شیطان تمام وجودش را فراگرفته و خود، شیطانی مجسم خواهد شد، اگر با دشمنان خدا دشمنی نکردیم کم‌کم رفتار و گفتارمان شبیه آنان شده و مثل یکی از خود آنان خواهیم شد، بنابراین بدون مرزبندی، دینی و انسانیتی نخواهد ماند، امام حسین و شمر و یزید برابر گشته عدالت و ظلم و حق و باطل سراسر مساوی خواهد شد، در این صورت چیزی به نام اسلام نخواهد ماند.

امام فرمود محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه‌داشته است، تحلیل‌گران دشمن نیز چنین می‌گویند که آنچه روحیه ظلم ستیزی را در شیعیان نگه داشته حفظ یاد و نام عاشورائیان است.

لعن جهت دار باشد

با توجه به مطالبی که در پست قبلی بیان شد لعن باید جهت دار باشد، یعنی پویا بوده و به یزیدهای زمان برسد و الا مُرده خواهد بود، پس باید شامل لعن هر ظالم ضد دینی در همه اعصار بشود.

سؤال:

در زیارت عاشورا کرارا دشمنان امام حسین به نام ذکر شده است و تطبیق آنها بر جریانات بعدی نیاز به دلیل دارد.

جواب:

اولا

در لعن زیارت عاشوراء آمده است، و اخر تابع له علی ذلک، این آخر تابع کار را بر دشمنان فعلی اسلام سخت کرده است، یعنی تمام کسانی که بمانند بنی‌امیه به فکر هدم اسلام هستند را لعن کنید، براستی الآن چه جریانی دشمن درجه یک اسلام است؟

آیا کسی در تطبیق آن بر صهیونیزم جهانی به سرکردگی آمریکا شک و شبهه‌ای دارد؟

آیا غیر آنان کسی به فکر هدم تفکر اصیل اسلامی با محوریت عاشوراء وجود دارد؟

اشتباه نکنیم، وهابیت اگر دشمن درجه پیروان حسین بن علی گشته اولا بخاطر انقلاب اسلامی ایران که متأثر از قیام حسینی است و ثانیا با اشاره اربابش آمریکاست، به خاک و خون کشیدن زائران بیت الله الحرام در سال 66 مشتی نمونه خروار است، لذا ما وهابیت را دشمن اصلی نمی‌دانیم.

ثانیا

توقف در لعن دشمنان امام حسین همانقدر مرده پرستی است که توقف در شخص امام حسین، ما امام حسین را برای همیشه‌ی تاریخ سرمشق می‌دانیم، اگر زنده نگه داشتن یاد و نام امام حسین و اصحاب و اولاد و سائر بنی‌هاشم لازم است که هست، زنده نگه داشتن یاد و نام و مسیر کسانی که آنان را کشتند نیز لازم است، زنده نگه داشتن نام تمام کسانی که صحنه عاشورا را بوجود آوردند لازم است، قاتل و مقتول، غالب و مغلوب، زشت و زیبا، حق و باطل، همه‌گی را باید یاد و خط و مسیرشان را تبیین و تشریح نمود، انگیزه دو طرف را بیان کرد، لذا نام حسین بدون یزید زنده نمی‌ماند، زیارت عاشورا (این متن مقدس آسمانی) نام هردو گروه را مرتب تکرار می‌کند.

امام نرفت که راهش در تاریخ گم شود و نامش به تاریخ بپیوندد، امام رفت تا بماند، امام فرمود: مثلی لایبایع مثل یزید، مثل من با مثل یزید بیعت نمی‌کند، استفاده از کلمه مثل یعنی ترسیم خطی دائمی، هرکه در مسیر من است با هرکه در مسیر یزید است سر و سری نخواهد داشت.

اگر خط را زنده نگه‌داریم دشمن فعلی خودبخود بر یزید تطبیق می‌شود لذا اگر صدام حسین، صدام یزید کافر خوانده شد معلوم است که موفق شدیم، به همین دلیل است که ساواک در زمان شاه از بکار بردن کلمه یزید (حتی بدون اشاره به یزید زمان) توسط خطباء وحشت داشت، درباره شهید سعیدی گزارش کرده که نامبرده دائماه از یزید بد می‌گوید و ذهن مردم خودبخود به سمت شاهنشاه می‌رود!!

مردم شریف ایران همانطور که یزید را بر شاه و صدام تطبیق کردند امام حسین را بر امام خمینی، یکصدا فریاد می‌زدند لبیک یا خمینی لبیک یا حسین است، و این نیست جز همان ندای ملکوتی امام حسین که فرمود: إن کان دین محمد لا یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی، اگر دین محمد نمی‌ماند جز با قتل من پس ای شمشیرها مرا دریابید.

حمایت از حسین زمان و بیزاری از یزید زمان یعنی کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلا، ارزش این خط مستقیم به ارزش توحید برمی‌گردد لذا اگر کسی مثل امام حسین برایش جان دهد می‌ارزد.

آری امام رفت که ملاک حق باشد، رفت تا دین جدش زنده بماند، همان دینی که توسط تعدادی بوزینه به سُخره گرفته شده بود، تفصیل این مطلب در شجره ملعونه خواهد آمد.

امام خمینى (رحمه الله) مى فرماید:

لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنى امیه ـ لعنت الله علیهم ـ با آن که منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فریاد بر ستمگران جهان و زنده نگه داشتن این فریاد، ستم شکن است.

بنابراین عاشوراء یعنی نقشه راه، نقشه تکامل، رمز بقاء و جاودانگی، وجود حق و باطل در هر لحظه و بیان اصول و مشخصات هردو.


92/8/25::: 5:1 ع
نظر()
  
  

لعن در قرآن 

به مناسبت ایام عزاداری حسینی (علیه السلام) و لعن بر دشمنان آن بزرگوار، بار دیگر شیعیان آن امام مظلوم آماج تهمتها قرار گرفته و چنین تبلیغ می‌کنند که لعن ساخته پرداخته شیعیان است و هیچ ربطی به اسلام ندارد، شیعیان با اصول‌گرائی آبروی اسلام صلح طلب را برده‌اند و ...

یا مثلا سؤال می‌کنند:

چرا شیعه، دشمنان اسلام و مسلمین و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیتش را لعن مى کند؟

آیا واژه لعن و به طور کلّى تبرّى، موجب خشونت گرایى و دشمن تراشى نیست؟

آیا موجب تفرقه بین مسلمانان و در نتیجه، تسلط کفّار نمى‌گردد؟

بهتر آن نیست شیوه اى دیگر پیش روى قرار دهیم، به جاى گلوله از گل سخن بگوییم و استراتژى «صلح و سکوت و سلام» را برگزینیم؟ اینها سؤال ها و اشکال هایى است که از طرف مخالفین مطرح مى شود، ونیز گاهى مشاهده مى‌شود که در بین جوان ها نیز این سؤال مطرح است که: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مى‌کنیم و از آنان تبرّى مى‌جوییم؟

و...

لذا لازم است بحث مستقل درباره لعن داشته باشیم.

آیا لعن مختص شیعیان است؟

نظر قرآن درباره لعن چیست؟

چه کسانی را باید لعن کنیم؟

خاصیت لعن چیست؟

و سؤالاتی از این قبیل.

معنای لعن

لعن به معنای عذاب و بدگوئی است اما اگر به خدا نسبت داده شود به معنای دوری از رحمت است، در واقع لعن کننده با لعنش طلب دوری از رحمت خدا می‌کند.

طبق تعریف فوق دشنام دادن غیر از لعن است، خداوند هیچگاه لعن را نهی نفرموده اما از دشنام نهی می‌کند:

وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُون‏، انعام 108، (به معبود) کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند! اینچنین براى هر امّتى عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى‏کردند، آگاه مى‏سازد (و پاداش و کیفر مى‏دهد).

در ایه فوق دشنام به بت‌های مشرکین از آن جهت نهی شده است که آنان به خدای شما دشنام ندهند، اشتباه نشود، بت‌های آنان مقدس نیست که دشنام به آنها اشکال داشته باشد بلکه فقط بخاطر توهین نکردن به ساحت قدسی إلهیست، بنابراین این آیه نشانگر لزوم رعایت احترام به مقدسات دیگران و حتى بت هاى مشرکان نیست، چرا که اگر احترام به مقدسات مشرکان لازم بود، حضرت ابراهیم(علیه السلام) و پیامبر اسلام، بت ها را نمى شکستند و قرآن عمل حضرت ابراهیم را فضیلت نمى‌دانست.

حال که معنای لعن مشخص شد، ببینیم از منظر قرآن کسی که لعن می‌شود چه مشخصاتی دارد:

الف

تنها و بی یاور شدن: و من یلعن الله فلن تجد له نصیراً، نساء 52، و هر کس را خدا از رحمتش دور سازد، یاورى براى او نخواهى یافت‏.

ب

فقدان درک و شعور: أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُم‏، محمد 23، آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است!

لعن کنندگان

واژه لعن 41 بار در قرآن تکرار شده است

لعنت کنندگان:

از این مقدار 26 بار منتسب به خدا

تعدادی به صورت مجهول، یعنی فاعل لعن ذکر نشده است.

  3 مرتبه فرشتگان و مردم به همراه خدا.

  1 مرتبه لعنت بر زبان حضرت داود و عیسی.

  1 مرتبه کفار جهنمی در روز قیامت، بزرگانشان را لعنت می‌کنند.

همانطور که ملاحظه کردید، خدای رحمان و رحیم، به همراه پیامبران و فرشته‌ها جزء لعنت کنندگانند، و وقتی خداوند لعنت کننده باشد ما نیز باید لعن کنیم، خود او به ما دستور داده به رنگ خدائی درآئید:

صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون‏، بقره 138، رنگ خدایى (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مى‏کنیم‏.

در واقع کسی که لعنت نمی‌کند بنده خدا نیست به رنگ خدا نیست، و کلا در مسیر خدا نیست.

لعن شوندگان به نام و عنوان

  10 مرتبه لعنت بر کافرین، مانند: بقره 89.

  4 مرتبه لعنت بر منافقین، مانند: توبه 68، احزاب 61، محمد 23، فتح .

  3 مرتبه لعنت بر ظالمین.

  1 مرتبه لعنت بر کاذبین، نور7.

  1 مرتبه لعنت بر اتهام زننده به زنا، نور 23.

  1 مرتبه لعنت بر فرعون، قصص 42.

  1 مرتبه لعنت بر اذیت کنندگان پیامبر، احزاب57.

  1 مرتبه لعنت بر شجره ملعونه، إسراء 60.

  2 مرتبه لعنت بر شیطان، حجر35، ص75.

همانطور که ملاحظه کردید، لعن شوندگان در قرآن اکثرا به عنوان است، و فقط در دو مورد (فرعون – شیطان) به شخص است، که همان دو مورد نیز به دنبال تبیین مسیر و خط‌دهی به مسلمانان است، برای توضیح بیشتر توجه به دو نکته لازم است:

نکته اول:

چرا خدا در قرآن فرعون و جنودش را لعن می‏کند؟

مگه به ما ربطی دارد؟

مگر با فرعون قرار ملاقات داریم؟

اگر یک غیر مسلمان سؤال کند چه جوابی داریم؟

او حق ندارد بپرسد:

قرآن جاودانه شما، چرا در تاریخ بنی اسرائیل توقف کرده است؟

چرا در جاهای مختلفی خصوصیات رفتاری فرعونیان را بیان می کند؟

جوابی جز این این است که خط فکری دائمی مشخص نماید

یعنی فرعونیان در طول تاریخ باید لعن شوند.

فقط به خاطر اینکه خط فرعون صفتان را روشن نماید.

طبیعی است خط فرعونی هرجا بود مورد لعن قرار می‏گیرد.

فرعون صفتی در طول تاریخ بوده و هست بطوری که برایش مصدری ساختند به نام تفرعن، فرهنگ معین درباره تفرعن می‌نویسد:

  1- مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن.

  2 - ستمکار گردیدن.

  3 - خودپرستی، تکبر.

بنابراین اگر نام شخصی در قرآن مورد لعن قرار گرفته است، بازهم طریق و روش او مقصود بوده است، لذا اگر استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا تفرعن داشته باشد، به دستور قرآن یعنی قربة إلی الله او را لعن می‌کنیم، چون فرعون زمان ماست.

شیطان نیز به همین منوال است، شیاطین جنی و انسی کارشان جلوگیری از راه حق است، همان سیاستی که سیاست‌مداران غربی شهوت‌پرست آن را دنبال می‌کنند، و چه تعبیر زیبائی امام خمینی رحمة الله علیه درباره رئیسشان به کاربرد، شیطان بزرگ!

نکته دوم:

آیاتی که کافرین و ظالمین و منافقین را لعن کرده، به بیان عنوان کلی آنها بسنده نکرده است بلکه با بیان نشانه‌ها و علائم و مصادیق وسعت کمی و کیفی آن را روشن ساخته که با احتساب آنها موارد ملعونین به ده‌ها برابر این تعداد خواهد رسید، در واقع خداوند کریم در این کتاب نور، بیشتر به دنبال تبیین دقیق مرزبندی میان حق و باطل برای هدایت بندگانش می‌باشد، تا ذکر نام به شخصه، مثلا در آیه مورد اشاره لعنت کافرین، دلیل لعنت بر کافرین را فهمیدن حق و قبول نکردن آن بیان نموده است:

 


  
  

 

اللّهم اشرح صدورَنا بالقرآن

و أصلِح أمورنا بالقرآن

و فرِّج همومَنا بالقرآن

و أدِّ دیونَنا بالقرآن

و استُر عیوبَنا بالقرآن

و اغفِر ذنوبَنا بالقرآن

و عجّل فی فرج مولانا و صاحِبنا بالقرآن

-------------------------


اللّهم نوّر قلوبَنا بالقرآن

وانصر جیوشَنا بالقرآن

و ثبّت أقدامَنا بالقرآن

و قوِّم دیننا بالقرآن

و اخذُل أعدائَنا بالقرآن

و أیِّد قائدَنا بالقرآن

و احفَظ علمائِنا بالقرآن

و اقضِ حوائجَنا بالقرآن

و حسِّن أخلاقَنا بالقرآن

و زَیِّن أبصارَنا بالقرآن

و اغفِر لِمَوتانا بالقرآن

و ارحَم شهدائَنا بالقرآن

و سلِّم مسافرینا بالقرآن

 

 


  
  
<      1   2   3      >