مقایس? صعودی در امور دنیوی عامل اضطراب
در امور مادی مقایس? صعودی، اضطراب می آورد اما مقایس? نزولی آرامش می آورد. اینکه سلمان می فرماید: «أَوْصَانِی خَلِیلِی» خلیل من، حبیب من، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) به من هفت سفارش کرد یکی از آنها این بود «أَنْ أَنْظُرَ إِلَی مَنْ هُوَ دُونی»[7]
ای سلمان! در دنیا مقایسه ات نزولی باشد نه صعودی، با آن که حقوقش پایین تر است، با آن که خانه اش پایین تر است. با آن که مدل ماشینش کمتر است. اما در امور معنوی مقایسه باید صعودی باشد.
قرآن بخوانم، خوب دقت کنید. این آیه و این مقایس? صعودی و نزولی بسیار زیباست. هم سطح را کار ندارم و شاید بی بار باشد. قارون با ثروتش میان مردم آمد، فقرا هم صف کشیدند. قرآن می فرماید: دو تفکر درباره قارون اظهار شد، 1- یک عده آنان که فکرشان مادی بود و تنها جلوی چشمشان را می دیدند و تنها دنیا را می دیدند؛ «قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا»، همین که نگاه کردند گفتند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ»[8] ؛ خوشا به حال قارون – مقایسه صعودی – کاش ما مثل قارون می بودیم. چقدر وضعش خوب است. «ذُو حَظٍّ عَظیمٍ»؛ حظ و بهره فراوان دارد. قرآن را باید با دقت و با تدبر خواند. در آیه بعد می فرماید: «قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم»، اما دانشمندان، خردمندان؛ یعنی کسانی که می فهمیدند ثروتی که قارون دارد به درد نمی خورد؛ عصا پیش موسی است.
«قالَ الَّذِین اُتُوا العِلْم وَیْلَکُمْ»، آدم های خردمند، دانشمند و فهیم چه گفتند؟ گفتند: «ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»[9] پول را می خواهیم چه کار کنیم؟! نظر خدا برنگردد، خداوند لطف کند ایمانمان قوی باشد، عمل صالح ما زیاد شود.
آن که همسر دارد، پسر دارد و خانه دارد مقایسه می کند که زن فلانی زیباتر است. اولاد فلانی موفق تر است. خان? فلانی بزرگ تر است. حدیث داریم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مَنْ نَظَرَ إِلَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ»، هر که در زندگی اش مقایس? صعودی داشت، دنبال این گزینه ها گشت «طَالَ حُزْنُهُ»؛ افسرده می شود و «دَامَ أَسَفُه»[10] ؛ نگران می شود. شما تاریخ را نگاه کنید.
قرآن کریم می فرماید: ای پیامبر! به مسلمان ها بگو: «فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ».[11] ولید مشرک بود خیلی پیامبر را اذیت کرد. در ضعف و سستی او همین بس که خداوند در سور? مدثر به او مرگ گفته است[12] ؛ مرگ به فکر و به اندیشه اش. او شایع? ساحر بودن پیامبر را مطرح کرد. گفت: پیامبر ساحر است.[13] چندین آیه در سوره مدثر دربار? ولید است. ایشان ده، یازده بچ? خوب – خوب به معنی کاری و سر حال – داشت. قرآن می فرماید: «وَبَنِینَ شُهُودًا»[14] اولادها همه کنارش بودند. ثروت فراوان داشت «مالاً مَمْدُوداً».[15] از بس وضع مالی او خوب بود بعضی ها می گفتند: چرا این پیغمبر نشده است؟! فکر می کردند هر که پول دارتر باشد باید پیغمبر شود. می گفتند: چرا قرآن بر او نازل نشده است؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی ندارد، خودش هم گاهی از گرسنگی شب را صبح می کند، کاش پیغمبر آدم ثروتمندی می شد.
قرآن کریم دربار? چنین آدمی با این ثروت و با این امکانات به مسلمانان و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید: «فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ»[16] ؛ مال و اولاد اینها شما را مغرور نکند، شگفت زده و هیجان زده نکند. ما امروز در جامعه این مشکل را می بینیم و به آن دچار شده ایم. مسابقه در ثروت، مسابقه در چشم و هم چشمی. او خانه اش سنگ است من هم خانه ام را سنگ کنم، فلانی مبلش را عوض کرد من هم مبلم را عوض کنم. او ماشینش را عوض کرد من هم ماشینم را عوض کنم. این خیلی خطر است.
من چند آیه و چند روایت در این باره خواندم. اسلام با این طرز تفکر شدیداً برخورد می کند و می فرماید: «فَتَکُونَ لِأَنْعُمِ اللهِ شَاکِرا» مقایس? صعودی را کنار بگذارید. اگر همواره صفت شکر در شما باشد، در مسایل مادی و معنوی احساس کمبود و نقص نمی کنید.
دو سه نمونه تاریخی برایتان بگویم:
عیاش برادر ابوجهل است و پدر و مادرش «اسماء» مشرک بودند. اصلاً در خانواد? مشرک به دنیا آمده و بزرگ شده است. عیاش با خانم جوانش خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و مسلمان شدند. گفت: یا رسول الله، من نمی توانم در مکه بمانم چون برادرانم مرا قطعه قطعه می کنند و از این رو با خانم جوانش به حبشه رفت.
زندگی آرام را رها کرد. دربه دری، سختی و مشکلات را تحمل کرد و آمد حبشه و از حبشه نیز به مکه رفت. پیغمبر او را به مدینه فرستاد. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه آمد و مسلمان ها در آنجا مستقر شدند. اطرافیان عیاش در فکر بودند که او را یک طوری به مکه بکشند و از او انتقام بگیرند؛ بالاخره چند نفری آمدند خدمت پیغمبر و گفتند که مادرش مریض است و بی تابی می کند که فرزندش را ببیند، فرزند کوچک است شما اجازه بدهید برای مدت کوتاهی به مکه بیاید باز او را بر می گردانیم.
با این ترفند او را از پیغمبر جدا کردند و به مکه آورده و زندانی کردند. زندان بی سقف، آفتاب شدید، گرمای سخت مکه، با اندک نانی. گفتند: تنها راه آزادی این است که دست از اسلام برداری. چه باید کرد؟! سختی است، آزار و شکنجه است. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی در مدینه متأثر می شد و می فرمود: «مَنْ لِی لِعَیّاش وَ هِشام»، چه کسی می تواند عیاش و هشام را آزاد کند؟
هشام هم یکی از یاران پیغمبر بود. یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: من می روم عیاش را آزاد می کنم. – کسانی بودند که از این کارها انجام می داند، مأموریتشان این بود – حرکت کرد و آمد مدینه. چند روزی کمین کرد تا راه ورود به محلی که عیاش را زندانی کرده بودند پیدا کرد. روزی از طریق خانمی که غذا می برد راه را پیدا کرد. شبانه از دیوار بالا آمد و او را به مدینه برد و از این مصیبت نجات داد.[17]
مواردی داشتیم مثل محمد بن حذیفه که پسر دایی معاویه است، پدرش مشرک است. پسردایی معاویه در چنین خانواده ای و در قوم بنی امیه بزرگ شده است. اما او عاشق امیرالمؤمنین (علیه السلام ) بود. معاویه در دفاع از امیرالمؤمنین او را دستگیر کرد و گفت: دست از امیرالمؤمنین بردار تو از ما هستی، تو باید از من دفاع کنی! گفت:ابداً امکان ندارد. او را پای چوب? دار آوردند، ولی دست از دینش برنداشت. او را به شهادت رساندند ولی حاضر نشد دست از ولایت علی (علیه السلام) بردارد.[18]
عکس قضیه را هم داشتیم. سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم گرفت و آیه قرآن را جا به جا کرد.[19] شأن نزولی که دربار? امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، گفت این دربار? ابن ملجم است. و نمونه هایی دیگر. زبیر در جنگ جمل وقتی وارد بصره شد چگونه بیت المال مسلمان ها را به تاراج برد! خیلی حواسمان باشد. یکی از ویژگی های انسان در زندگی مقایسه است. انسان همیشه مقایسه می کند، چه در نکته های منفی و چه در نکته های مثبت. عزیزان من! مقایسه گاهی صعودی و گاهی نزولی است.
اگر در مسایل مادی با بالاتر از خود مقایسه کردی، اضطراب، پریشانی، نگرانی، افسوس احساس می کنی. در روایت داریم «اُنْظُرْ اِلی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ»؛ نگاه کن به آن که توبه او ترجیح داده شدی.[20] سعدی می گوید:
کفش تو بی پا نبود غصه نخور. رفتم مسجد کوفه دیدم یکی پا ندارد، گفتم: الحمدالله من کفش ندارم او پا ندارد. از این موارد در زندگی انسان زیاد است. اینکه گفته اند به مراکز نگهداری بیماران و کسانی که وضع مالی خوبی ندارند مراجعه کنید و سر بزنید برای این است که حالت شکر و سپاس در وجود شما زیاد شود.
مقایسه صعودی چند اثر منفی دارد:
1- حسادت؛ انسانی که مقایس? صعودی می کند، حسادت می کند، قرآن هم می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»[21] ای مردم! خداوند به کسی که بیشتر داده شما حسادت می ورزید. برادران یوسف مقایس? صعودی کردند. برادرمان چنین است، ما چنان. کار به جایی کشید که برادر را داخل چاه انداختند.
حسادت که یک بیماری خطرناک است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لاَ لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»[22] ؛ حسود از دنیا لذت نمی برد. و فرمودند: «لاَ رَاحَةَ لِحَسُودٍ»[23] ؛ انسان حسود راحت نیست. خانواده ها باید حواسشان جمع باشند زمین? حسادت را فراهم نکنند. شخصی خدمت پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بود دو فرزند داشت، یکی را بوسید و دیگری را نبوسید. پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اعْدِلُوا بَیْنَ أَوْلاَدِکُم»[24]؛ بین فرزندانتان تساوی قائل شوید حتی در بوسیدن. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: من بعضی از بچه ها را بیشتر دوست دارم. این بین ائمه (علیهم السلام ) طبیعی است. امام هادی (علیه السلام) یک فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) و دیگری جعفر است. این دو با هم مساوی نیستند. قابل مقایسه نیستند. موسی بن جعفر (علیه السلام) با دیگر فرزندان امام صادق (علیه السلام) فرق می کند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: من به بعضی از فرزندانم بیشتر علاقه دارم تا جایی که می خواهم هم? محبتم را نثار او کنم ولی به آنها به طور مساوی ابراز محبت می کنم.
نباید زمین? حسادت را فراهم کرد ولی بدانید مقایس? صعودی باعث حسادت است. مقایس? صعودی با سقوط و سلب آرامش همراه است.
مقایس? صعودی در انسان یأس و ناامیدی می آورد. روایتش را خواندم: «مَنْ نَظَرَ إِاَی مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ طَالَ حُزْنُهُ». انسان احساس می کند کم دارد، مأیوس می شود، نگرانی پیدا می کند، حسرت می آورد، جنایت می آورد. گاهی در حوادث دیده می شود فردی قتل می کند چرا؟ چون فلانی به زن فلانی نگاه کرد، دید که از زن خودش زیباتر است. دنبال او رفت و رابطه برقرار کرد. اندک اندک زندگی او را از هم پاشاند. زندگی خودش را از هم پاشید و منجر به قتل شد. ما چقدر در زندان ها از این دست افراد داریم که به خاطر نگاه های مسموم گرفتارند. چرا اسلام می فرماید: خانم ها خودشان را بپوشانند تا زیبایی های آنها شناخته نشود و اذیت و آزار نشوند. شما با هر که ازدواج کنی از او زیباتر هم است. هر چه پیش بروی از او جوان تر هم است.
مکه بودم یک وقت دیدم شخصی خیلی باسوز دعا می کند، گفتم: فلانی چه می گویی؟ گفت: به خدا می گویم هر چه نامحرم است پیش من مبغوض جلوه دهد و زن خودم را از هم? زن های عالم زیباتر جلوه دهد. آیا این دعا اشکال دارد؟ گفتم: اتفاقاً در تاریخ داریم عبدالله بن عامر، در جنگ این گونه دعا کرد، می گفت: خدایا حب زن های نامحرم را از دلم بیرون کن. بعضی ها در سن بالا مبتلا هستند که به پشت سر زنها نگاه می کنند.
پیغمبر فرمود: ما انبیاء به پشت سر خانم ها نگاه نمی کنیم؛ «فَأَنَا مِنْ قَوْمٍ لاَ یَنْظُرُونَ فِی أَدْبَارِ النِّسَاءِ».[25] تحریک آمیز است. چرا این قدر در قرآن کریم بر غض بصر، بر حجاب و بر پوشش تأکید شده است؟! به خاطر اینکه قوام خانواده ها از هم می پاشد. نکته این جاست که مقایس? صعودی در خانواده ات، همسرت، اولادت و مال دنیا، یأس، حسرت و جنایت به دنبال دارد.
اما مقایسه در امور معنوی باید صعودی باشد، باید مقایسه با افراد برتر و بالاتر باشد، باید در انتخاب ها سعی گند این طور ملاک را الگو قرار بدهد.
یکی از عوامل نگرانی، فرهنگ مقایسه است که فکر می کنم اگر مقایسه درنزولی و در معنویات صعودی باشد، حالت اعتدال در انسان ایجاد می کند. این قضیه را مرحوم شیخ عباس قمی – اعلی الله مقامه الشریف – نقل می کند: در مدینه شخصی خراسانی خدمت وجود مقدس امام صادق (علیه السلام) آمد. خیلی ها دلشان می خواست خدمتگزار امام باشند. – الان هم همین طور است. من افرادی را می شناسم که صاحب کارخانه هستند، چند روز می آیند خادم افتخاری حرم امام رضا (علیه السلام) می شوند. و افراد زیادی در لیست این انتخاب هستند که به عنوان خادم افتخاری خدمت می کنند.- خراسانی رفت پیش یکی از خدمتگزاران امام صادق (علیه السلام) و به او گفت: نیمی از ثروت، مال، باغ و خانه ام را در خراسان در اختیار شما قرار می دهم پستت را به من بده. او مسئولیت نگهداری استر (اسب) امام صادق (علیه السلام) را بر عهده داشت. خراسانی مقایسه کرده بود بالاخره همین که اسب را نگه می دارد تا امام صادق (علیه السلام) سوار شود، خلاصه یک ارتباط و برخوردی با امام صادق (علیه السلام) است، و من از این ارتباط و برخورد دورم. مقایسه این جاست، اینکه کنار امام بودن، دوست امام بودن، هر روز امام را زیارت کردن.
خدمتگزار کمی این طرف و آن طرف کرد، رفت خدمت امام صادق (علیه السلام) عرضه داشت: قرار است پولی به من برسد و قصه را تعریف کرد. آقا فرمود: خود شما می دانی، می خواهی بروی برو. همین که راه افتاد برود امام (علیه السلام) صدایش زد، فرمود: فردای قیامت ما کنار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه السلام ) وارد صحرای محشر می شویم، دوستان و شیعیان و کسانی که ما را بر مال دنیا ترجیح داده اند و محبت ما را حفظ کرده اند با ما می آیند خودت می دانی.
خدمتگزار قدری تأمل کرد، پشیمان شد و عرضه داشت: یابن رسول الله! اگر قرار است حشر و نشر ما در این دنیا باعث شود که در آن دنیا هم با شما محشور شویم، حاضر نیستم. آمد به خراسانی گفت: من حاضر نیستم.[26]
یک وقت می بینی عده ای در زندگی دچار این خبط و این مشکل می شوند. افرادی را می شناسم که به خاطر یک پناهندگی دست از اسلام برداشته اند. دست از دین برداشته اند، دست از شیعه بودن کشیده اند. به خاطر یک ازدواج حاضر شده اند مسیحی شوند، اعتقاد هم ندارند اما به خاطر اینکه به یک جریان و یک مسأل? مادی برسند، دست از دینشان برداشته اند. حواسمان جمع باشد به آنچه که در معنویات داریم ببالیم؛ به ولایتمان، به شیعه بودنمان، به هم جواری فاطمه معصومه (ع)، به اینکه توفیق داریم هر روز گنبد حرم حضرت معصومه (علیها السلام ) را ببینیم اینها افتخار است.
این سیر در مقایسه، باید سیر صعودی باشد و در مسایل مادی باید سیر نزولی باشد. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «اُنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ دُونَکَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فِی الْمَقْدُرَة».[27]
خدایا! به همه ما آرامش و امنیت و اطمینان و محشور شدن با اهل بیت عصمت و طهارت مرحمت بفرما.
قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ.»[1]
بشر گمشده ای دارد که در طول تاریخ همواره به دنبال آن بوده است و آن مسأل? آرامش، امنیت و اطمینان است. بشر از ناامنی، اضطراب، هیجان و تشنج گریزان است به همین دلیل همواره در پی راهی است که راه آرامش را به او نشان بدهد.
حال ممکن است اشتباه کند، به اعتیاد روبیاورد. به قرص خاص یا مواد خاصی رو بیاورد؛ اما این کارش هم برای به دست آوردن آرامش است. او در پی اطمینان و امنیت است اما راه را اشتباه می رود. این تمایل یک تمایل فطری در بشر است. حدیث هم داریم که در تمام شادی های بشر اگر امنیت نباشد ناقص است. امیرالمؤمنین (علیها السلام) فرمودند: «کُلُّ سُرُورٍ یَحْتَاجُ إِلَی أَمْن»[2] ؛ تمام سرورها و شادی ها احتیاج به امنیت دارد. شادی صاحب فرزند شدن، شادی خانواده دار شدن، شادی گرفتن مدرک تحصیلی گرفتن، شادی سر کار رفتن، در هم? این موارد اگر امنیت و آرامش نباشد اثری ندارد.
هم? شادی ها نیازمند امنیت است. به همین جهت شما ملاحظه می کنید قرآن کریم در سوره مبارکه فریش وقتی می خواهد نعمت تمام شد? بر مردم را در سرزمین حجاز بیان کند و بگوید خدا را به این خاطر بندگی کنید، می فرماید: «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ ه?ذَا الْبَیْتِ»؛ ای مردم! خدا را بپرستید، خدای این خانه را پرستش کنید «الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»،[3] آن خدایی که دو نعمت به شما داد: یکی اینکه شما را از گرسنگی نجات داد و دیگر اینکه به شما امنیت داد.
در سوره مبارکه نور آیه 55، - همان آیه معروفی که در روایت داریم یک مصداقش حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و وقتی آن حضرت ظهور کند این آیه تحقق کامل پیدا می کند، برخی تفاسیر هم برگردانده اند به پیروزی های مردم در مکه؛ البته منافاتی هم با هم ندارد. – در این آیه شریفه وقتی می خواهد نعمت نهایی را بگوید می فرماید: در آینده «وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا» ما پس از خوف و ترس به شما امنیت می دهیم «یَعْبُدُونَنِی»[4] امنیتی که منجر به پرستش خداوند شود.
میان امنیت و پرستش و آرامش و بندگی رابطه است. بشر در این دنیا زندگی می کند و در زندگی باید آرام باشد و مضطرب نباشد. اگر اضطراب و نگرانی و تشویش به خانه ای حاکم شود، همیشه اعصاب خوردی و درگیری است. حتی در محیط کار، فرد با خودش درگیر است. آرامش بزرگ ترین نعمت الهی است و گاهی اوقات خود انسان هم این آرامش را تبدیل به اضطراب و نگرانی می کند.
ما بحثمان این است که چه کنیم در زندگی ما آرامش پیدا شود و اضطراب، افسردگی، اندوه، حزن و نگرانی از بین برود؟
ما در این عالم بین زندگی کردن و زندگی نکردن مخیر نیستیم. نمی توانیم بگوییم زندگی می کنیم یا نمی کنیم؟ زندگی نمی کنیم؛ یعنی مرگ، یعنی خودکشی. ما باید زندگی کنیم. اما بین آرام زیستن و ناآرام زیستن مخیریم. انسان تا بوده، زندگی بوده است. حالا چه دارا و چه فقیر و چه سالم و چه مریض، و چه کسی که چند تا سکته کرده و روی تخت افتاده ناگزیر باید زندگی کند. در این عالم زندگی کردن الزامی است، باید زندگی کرد. در اصلِ زندگی کردن اصلاً جای اختیار نیست. اصل، زندگی کردن مهم است خواه رضایت مندانه یا نارضایت مندانه، آرام یا ناآرام، خوش خلق یا بدخلق، حسودانه یا زندگی بدون حسادت که غل و غش ندارد. هم یوسف زندگی کرد و هم برادرانش، هم هابیل و هم قابیل.
یکی دیگر از عوامل اضطراب مقایسه مثبت و منفی
من وارد بحث می شوم تا راه کارهایی را از قرآن بیان کنم. دیروز یک مورد دربار? به دست آوردن آرامش بیان کردم. امروز هم مورد دیگری را عرض می کنم که اگر خوب دقت کنید و این مورد خوب اجرا بشود، آرامش می آورد و اگر غلط اجرا شود ناآرامی می آورد.
روانشناسان روی این موضوع که می خواهم بیان کنم خیلی حرف زده اند، آن چیست؟ مسأل? مقایسه کردن است. یکی از ویژگی های ما مقایسه کردن است. چرا؟ چون ما یک موجود اجتماعی هستیم هم سطح هم که نیستیم. شما چهل، پنجاه تا ماهی را در آکواریم بریز غذا یکی است، محیط هم یکی است، همه مثل هم هستند و زندگی هم می کنند. قفسی پنجاه تا کبوتر دارد، ارزن هم جلویشان ریخته شده است غذا و جایگاه هم یکی است، همه کبوترند در اینجا مقایسه معنا ندارد؛ اما ما این طور نیستیم. ما برتری داریم، مؤمن داریم، پول دار داریم، فقیر داریم، «أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ».[5] «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ».[6] آیا کسی که مؤمن است با کسی که فاسق است مساوی است؟ آیا کسی که می داند با کسی که نمی داند مساوی است؟ ما چون یک موجود اجتماعی هستیم با هم زندگی می کنیم، خواه یا ناخواه در زندگی ما مقایسه می آید. زن فلانی چنان است، دختر فلانی چنان است، پسر فلانی در کنکور قبول شد، فلانی در فلان کار بار خودش را بست. در درس موفق شد. مدام مقایسه می کنیم. مقایسه کردن یک شمشیر دو لبه است هم می تواند آرامش و هم می تواند اضطراب آورد. من امروز برای شما عرض می کنم که چطور فرهنگ مقایسه آرامش می آورد و چگونه اضطراب می آورد. از آیات و روایات استفاده می کنم ببینید اصل مقایسه، طبیعی است. دو جوان وارد دانشگاه می شوند، دو جوان ازدواج می کنند، دو همکار در یک اداره، دو همسایه کنار هم، فلانی چهل سفر به مکه رفته، ما هنوز رنگ مکه را ندیده ایم، بچ? فلانی در این اداره است و همه چیز دارد، بچ? من پنج سال است که بیکار است. مدام در کار، شغل، مسایل مادی و معنوی مقایسه می کنند.
سه جور مقایسه داریم: 1- مقایسه صعودی؛ 2- مقایسه نزولی؛ 3- مقایسه هم سطح.
اگر شما در امور دنیا خودت را با بالاترت مقایسه کردی این صعودی است، اگر با پایین ترت مقایسه کردی؛ مثلاً شخصی که یک میلیون تومان درآمد دارد خودش را با شخصی که پانصد هزار تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود نزولی. اما اگر با آن که دو میلیون تومان درآمد دارد مقایسه کند می شود صعودی. مقایس? هم سطح مثلاً یک میلیون با یک میلیون، و یا با همکار خودش مقایسه کند.
مقایسه گاهی صعودی، گاهی نزولی و گاهی هم سطح است.
بصیرت اخلاقی
بصیرت اخلاقی دومین بصیرت است. بیشتر گیرها هم همینجاست.«ابصرا الناس من ابصر علی عیوبه و عقل عن ذنوبه؛ بصیرترین مردم کسی است که عیبهای خودش را بشناسد». الان چقدر آروم اینجا نشسته است؟
در این جمعیت چه کسی چه عیبی اخلاقی دارد نمیدانیم. چه کسی حسود است؟ نمیدانیم، چه کسی نگاه به نامحرم میکند؟ نمیدانیم .چه کسی بدبینی دارد؟ نمیدانیم. چه کسی دروغ میگوید؟ چه کسی کینهای است؟ چه کسی اسیر شهوات است؟ نمیدانیم عیوب خیلی زیاد هستند. چه کسی عصبانی است چه کسی حریص است. چه کسی دنیادوست است؟ چه کسی در رفاقت اهل کلک زدن است؟ چه کسی خدعه گراست؟ هرکسی الان یک کاغذبگذارد. من اوائل انقلاب یادم است وقتی میخواستیم به جبهه، برویم کاغذی از سپاه آوردند. گناهانی که انجام دادید را بنویسید. من یادم است. من همان موقع به بچگی خودم که آن موقع 18سالم بود نوشته خدا ستارالعیوب است. همان را الان اگر سپاه پیدا کند هست. امام برای این اقدام سپاه صدایش درآمد گفت این چه کارهایی است که میکنید این که گزینش نیست. الان خیلی اصلاح شد. آن موقع گفتند گناهانی که تا الان انجام دادید. خداوند که ستارالعیوب است شما چکار دارید چه گناهانی انجام دادهاند. چه گناهان مخفی چه گناهان آشکاری، بله حالا شما یک وقتی میپرسید نماز جمعه تشریف میبرید یا نه. خب البته این را هم نباید پرسید یک وقت میبیند دوست دارد و میرود و یا نمیرود، نماز جمعه که واجب نیست یکی دوست دارد میرود یکی دوست ندارد و نمیرود بالاخره نماز جمعه عمل ثواب دارد یک عمل واجب است این باید توجه شود که بینماز باشد ممکن است بالاخره او به درد این اداره نمیخورد آدم حقه باز و یا اهل ربایی باشد. حالا الان یک تکه کاغذ خدا رحمت کند شهید جابری(رض) این شهدای خودمان هم باید گاهی درسهایی از آنان یاد گرفت میگویند ایشان یک کاغذ درست کرده بود خصوصی داده بود به دست نیروهای زیر مجموعهاش بالایش نوشته بود «حاسبوا قبل عن تحاسبوا؛ خودتان را محاسبه کنید قبل از آنکه در روز قیامت خداوند محاسبهتان بکند». مثل این کسانی هست که میخواهند قسط بدهند، خودشان پول را میشمارند دفترچه را نیز نگاه میکنند. آری سه تا 50تومان میشود 150میگذارد لای دفترچه هم مامور بانک را معطل نمیکند و هم خودش را، اما یک آدمی که نمیداند و همهاش دست در این جیب و آن جیبش میکند و میخواهد پول جور کند آخرهم پول کم میآورد و باید از بانک بیرون بیاید. خودتان را محاسبه کنید اینها را میداد به سربازهایش به نیروهایش میگفت: اینها خصوصی است به کسی نشان ندهید. 30مورد نوشته بود جلویش را نیز یک پرانتز یا یک مربع گذاشت مثلا نوشته بود غیبت، تهمت، دروغ، نماز قضاشدن مثلا نماز صبح. به آنها میگفت اینها را هفته به هفته جلوی رویتان قرار بدهید. و میبینید که مثلا این هفته دو تا غیبت کردهای، علامت بزن. دو روز نماز صبحم قضا شد علامت بزنید. نگاه به نامحرم کردهای، علامت بزن، آخر هفته جلویتان بگذارید. بله 16-17تا گناه در یک هفته هفت روز اگر 55هفته در این هفت تا ضرب شود هفتهاش بشود بیست تا. ببینید تا آخر عمر چقدر میشود میگفت: آخر هفته توبه کنید اینها را کنار بگذارید هفته دیگر کمتر کنید این خوب است. دومین بصیرت، بصیرت اخلاقی است یعنی انسان عیبهای خودش را بشناسد بداند مشکلش چیست؟ وقتی خدمت پیغمبر گرامی اسلام میرسیدند بعضیها تا گفتند آقا من را موعظه کنید. میشناخت مریضی را میدانست چه دردی دارد که به او قطره نمیدهند در گوش بریزد آن کسی که پادرد دارد که قطره نمیدهند در چشمش بریزد. ببینید چه دردی دارد. تا وارد شد بر پیغمبر(ص) نگاهی میکرد و میفرمود «و حفظ لسانک؛ تو برو زبانت را کنترل کن». میگفت آقا یک چیز دیگر بفرما. پیغمبر میگفتند همین کافی است. دکتر خوب کسی نیست که پانزده تا دارو بنویسد که گیرهم نیاید یک نسخه و یک دارو. باز دیگری آمد یا رسولالله مرا موعظهای بکنید. فرمود:«لاتعضب؛ عصبانی نشو» خودت را کنترل کن. آن دیگری خدمت پیغمبر آمد؛ آدم بی فکری بود هرکاری میکرد بی حساب و بی گدار به آب میزد حضرت فرمود: سه بار اگر بگویم گوش میدهی. دارویش را مصرف میکنی؟ یا اصلا داروخانه نمیروی بگیری؟ و میروی نسخهاش را پاره میکنی؟ گفت: نه آقا گوش میدهم. سه بار اعتراف گرفت. فرمود:«إذا هممت بالامر فدبّر بالعاقبة؛ از این به بعد بیگدار به آب نزن میخواهی کاری انجام بدهی عاقبتش را بسنج». امروز پیغمبر(ص) که نیست که ما برویم مقابلش بگوئیم یا رسولالله بنده اشکالم چیست بفرمائید رفع کنید خب چکار کنیم؟ قرآن میگوید یک راه حل دارد. «بلل النسان علی نفسه بصیره؛ خودتان که خودتان را میشناسید بصیرت اخلاقی است». یعنی خودم سعی کنم بر نفسم بر شهوتم با آن کنار بیایم. خیلیها از من میپرسند ما جوانها در نماز صبح سست هستیم. خب کار دست خودتان است از من چه میخواهید معجون میخواهید بدهم بخورید نماز صبح برخیزید. نه. همهاش میگوید چه کنیم. ساعتی کوک کن. نذری کن. زودتر بخواب. ارادهات را تقویت کن. چه کنیم فلان گناه شهوانی را ترک کنیم. خودتان، خودتان. این بصیرت اخلاقی میشود.
بصیرت اجتماعی
بصیرت سوم، بصیرت اجتماعی است. بعضیها در مسائل اجتماعی دچار اشکال هستند. عثمانبن مظعون صحابه جلیلالقدر صحابهای که اینقدر متدین است وقتی که پیغمبر(ص) رقیه دختر خودش را در بقیع به خاک سپرد دعا کرد خدایا این دختر من را به صحابه جلیلالقدر عثمان بن مظعون ملحق کن با او محشورش کن. ولی دچار اشکال و اشتباه اجتماعی شده و آن اشتباه این است که فکر میکند آدم باید از مردمدوری کند تا دین داشته باشد. لذا زن و بچه را رها کرده بود و رفته بود یک گوشه عبادت بکند این هنر نیست اسلام میگوید در جامعه و بین مردم باشی پیغمبر گرامی اسلام او را خواست و به او گفت این کار تو اشتباه است. من که پیغمبر شما هستم زن دارم، غذا خوب میخورم هر روز روزه نیستم گاهی روزه هستم گاهی نیستم اینطور نبود که شما فکر کنید بله حدیث دیدهام که پیغمبر اسلام سه روز پشت سر هم یک غذای سیر نمیخورد. یعنی اینطور نبود که هر روز غذایش کامل باشد. نه گاهی کامل، گاهی ناقص، گاهی روزه، گاهی شب میخوابید گاهی عبادت میکرد. دهه آخر ماه رمضان رختخواب را جمع میکرد مسجد میرفت. اعتدال باید باشد. پدر جوانی آمد پیش من گفت: بچه من با سه چهار تا از این جوانها جمع شدهاند. یک قبر در قبرستان پیدا کردهاند شبها در آن میخوابند و العفو العفو میگویند. این کار درست است؟ گفتم العفو را در خانه بگوید. اینجا هم میشود گفت: بله میگفت: آقا گفته فلان شخصیت بله ما در قدیم شخصیت را داشتهایم و کسانی بودند که گاهی در قبر میخوابیدند بعد میآمدند: «ارجعونی یعمل صالحا». اما تو ای جوان که در درس فیزیک شدهای پنج شیمی را چهار شدهای. حالا در قبر میروی میخوابی و میگویی العفو؟ برو و درست را بخوان رتبهات را بالا ببر. جوانها پشت مسأله نیفتیم. فریب بعضی از افرادی که به لباس اسلامی دارند ترویج افکار غلط میکنند من روی این منبر نمیخواهم اسم این احزاب را ببرم عرفانهای کاذب گاهی به اسم مهدویت. آقا حاضر نیست یک دفاع از نظام از اسلام از جنگ همهاش حسین حسین حسین، آقا اباعبدالله(ع) جای خودش را دارد تاج سر ما. این همه جوان در این جبههها جان دادند. این همه جانباز بالاخره شما ببینید در سراسر این دنیا من نمیگویم اشکال در نظام نیست نه زمان ما، خدا در قرآن میفرماید؛ چرا راه دور میرویم میفرماید:«در ملک سلیمان که رئیس جمهور و پادشان بود وحی داشت همه چیز در اختیارش بود سلیمان که به باد میگفت حرکت کن، حرکت میکرد به ابر میگفت باران ببار، باران میبارید. به گیاهان میگفت چه فایدهای دارید میگفتند یعنی گیاهان زمان سلیمان طب گیاهی رشد کرد. چون میدانست خاصیت گیاهان چه بود. سلیمان کسی است که جن در اختیارش بود. با یک اشاره تخت بلقیس را کشاند به پایتخت خودش با این حال قرآن میفرماید:«علی ملک سلیمان شیاطین» توطئه میکردند. یعنی همان زمان هم ناراضی بودند خلاف بود. در زمان حکومت امیرالمومنین نجاشی مگر شراب نخورد نجاشی شاعر و مداح امیرالمومنین بود. مگر در زمان حکومت امیرالمومنین منذربن جارود فرماندار امام چهارم صدهزار درهم اختلاص نکرد؟ اینها همه در تاریخ است منذرین جارود اختلاص کرد آقا اولا پستش را خلع کرد مگر زیادبن عدی پدر همین ابن زیاد خبیث، فرماندار امیرالمومنین بود. مگر خیانت نکرد؟ بوده این چیزها در زمانهای گذشته هم ولی اگر در این عالم شما نظامی پیدا میکنید رهبری به این عدالت به این نفوذ کلام به این تقوی، تدیّن واقعا این جای شکر دارد رهبران دنیا کسانی هستند زنش می آید کنارش (آن هم بد حجاب) در مقابل آن پیالههای شراب من یک گزارش از آل سعود میخواندم. قبل از آنکه بعضی از سفرهای غرب بروند اول خمرههای شرابشان میرود خب چرا این جای شکر دارد شما سراسر دنیا را نگاه کنید سراسر دنیا مسئولین رهبر، رئیس جمهور. اینها جای شکر دارد مجلس امام حسین(ع) روضه یاد خدا ذکر. اینها همه نکاتی است. یک وقت شما را فریب ندهند یک وقت شما را دور نزنند من هم مثل شما نبودم زمان طاغوب ولی خواندهام ببینید این کتابهایی که امثال آقای فردوست و دیگران که عمرشان را در کنار شاه گذاشتهاند نوشتهاند. ببینید چقدر فساد در دربار پهلوی بود؟ چه کردند این اشرف پهلویها؟ چه کردند مرکز فساد، شهوت، مواد مخدر در این کشور بودند. اینها جای شکر دارد. تلویزیون ما واقعا این اواخر سالهای 57-56که رژیم داشت سقوط میکرد. اگر ادامه پیدا کرده بود وضع ما خیلی بدتر از این کشورهای لائیک بود”این شکور این مجالس این همه آوازهها از شه بُوَد” اینها همه از عنایات و توجه خدا و اخلاص امام است. بصیرت، بصیرت عنایتش این است در اعتقادات صحیح در اخلاق تشخیص عیوب در مسائل اجتماعی و چهارم بصیرت سیاسی که ضمن حرفهایم اشاره کردم این عرض من که راجع به موضوع بصیرت که در زیارت نامه ابالفضل العباس(ع) جانباز رشید کربلا میخوانیم. «اشهد انّک لم تهن و لم تنکر و مزیت علی بصیره؛ شهادت میدهم سست نشدیم محکم بودی و بابصیرت بودی».
[1] زیدیه میگویند بعد از امام سجاد(ع) زیدبن علی بن الحسین امام بعد از امام سجاد(ع) است دیگر امام باقر(ع) را قبول ندارند چهار امام را قبول دارند
متن سخنرانی دکتر رفیعی چگونه به بصیرت برسیم؟ بصیرت عاشورایی چگونه حاصل میشود ؟
«بسماللهالرحمنالرحیم»
شب تاسوعا متعلق به افسر رشید کربلا برادر شجاع اباعبدالله الحسین(ع) فرزند بزرگوار امیرالمومنین اباالفضل العباس(ع) است با فرض اینکه عباس جزو آخرین شهدای کربلاست اما به دلیل نقش بی بدیلش از گذشته مرسوم است یک روز و یک شب را به ایشان اختصاص میدهند و در تاسوعا از ایشان یاد میکنند. قبل از آنکه وارد بحث شویم با توجه به اینکه اباالفضل العباس(ع) جانباز کربلا هم هست دو دستش را در راه مولا و اربابش امام حسین(ع) تقدیم کرده و بعد به شهادت رسیده لازم میدانم همینجا تقدیر و تشکر و یادی از همهی جانبازان عزیز که به تعبیر مقام معظم رهبری(مدظله) رنج و سختی اینها به یک معنا بیش از شهداست چون شهدا شهید شدند اما امروز «عند ربهم یرزقون» در بهشت برزخی، در نعیم، در فضل الهیاند. اما انصافا بعضی از جانبازان عزیز با زحمت زندگیشان را سپری میکنند. گاهی که خاری به پای انسان وارد میشود حتی چند قدم گام برداشتن هم برایش مشکل است. قطع دست، قطع پا، فقدان چشم و قطع نخاع و گاهی این بیماران شیمیایی که میشناسم با زحمت و با مشقت زندگی میگذرانند. اینها برای رفاه من شما رفتهاند هم باید قدر بدانیم هم دعا کنیم و هم تشکر، برای اینکه دل این عزیزان هم گرم است. من کسی نیستم که بخواهم دل اینها را گرم کنم اما دو داستان کوتاه از دو جانباز میگویم بعد بحث را شروع میکنم. شهیدی در صفین به نام زیدبن صوحان اینها سه برادر بودند که به بنیصوحان معروفند. هر سه عاشق و فدائی امیرالمومنین علی(ع) بودهاند و هر سه همواره مدافع ولایت. پیغمبر گرامی اسلام گاهی که زیدبن صوحان را میدیدند میفرمودند: «این کسی است که یک عضوش قبل از او به بهشت رفته». تسبقه یده الی الجنة؛ و منتظر بقیه اعضایش است که برود و بپیوندد این یک گلی در بهشت و یک علامتی است حتما دیدید بعضی که وقتی میخواهند جایی صفی بگیرند یک وسیلهای مثلا کتاب یا دفتر و یا غیره در آنجا میگذارند به این معنی که اینجا جای ماست پیامبر هم درباره این شهید صفین فرمود: این کسی است که دستش قبل از او به بهشت رفته است و لذا بین اصحاب معروف بود. هر وقت او را میدیدند، میگفتند: او همان کسی است که پیغمبر اکرم(ص) دربارهاش فرموده بود یک عضوش قبل از او به بهشت رفته حالا این آدم در یکی از جنگها دست چپش را از دست داد یک دست داشت در جمل با یک دست آمد خدمت امیرالمومنین گفت: آقاجان اجازه بدهید حالا خودم به بهشت بروم وقتی در صفین به شهادت رسید امیرالمومنین بالای سرش آمد؛ فرمود زید خدا تو را رحمت کند خیلی جملهی قشنگی دربارهاش فرمود: «قلیل المعونه و کثیر المعونه؛ یعنی تو پرکار و کم توقع بودی» زیدبن صوحان جانبازی است که دست داده بود بعد هم خودش شهید شد و به بهشت پیوست. جانبازان عزیز ما چه آنهایی که عضوی دادند. چه آنهایی که سلامتیشان دچار خدشه شده بدانند یک برگ برنده در بهشت دارند و این خیلی مهمتر است نمونه دوم؛ مسلم مجاشعی است. مسلم جوانی بود. در جنگ جمل امیرالمومنین علی(ع) آغازگر جنگ نبودند یک روز حضرت قرآنی را به دست گرفت و فرمود: چه کسی است که این قرآن را بگیرد و برود و با اینها بیطرفانه صحبت کند. بالاخره بگوید به چه دلیلی این همه آدم جمع کردید. در جنگ جمل تعداد زیادی از صحابههای پیغمبر(ص) و همینطور بستگان پیغمبر(ص) حضور داشتند. این جوان گفت: یا امیرالمومنین من میروم که صحبت کنم قرآن را گرفت (اتفاقا مادرش هم در آن میدان بود) و رفت، و با صدای بلند آیاتی را تلاوت کرد. تیر به دستش زدند سپس با شمشیر دست او را قطع کردند قرآن را با دست دیگرش گرفت، دست دومش را هم قطع کردند دو دستش را در جنگ جمل تقدیم نهضت کرد، تقدیم دفاع از ولایت برای اینکه قرآن به زمین نیفتد. وقتی قرآن به زمین افتاد، قرآن را بر روی سینهاش گذاشت. تیر انداختند به طرفش، سینه و قرآن به هم دوخته شد و به شهادت رسید. این هم یک جانباز دیگر که از این دست زیاد داریم. من اینها را از نمونههای صدر اسلام گفتم برای اینکه بدانید جایگاه جانبازان عزیز ما را به ویژه این افتخار برای آنها بس که رهبر عظیم الشأن انقلاب هم خود جانباز است. ولذا جا دارد که از شما جانبازان عزیز و هم از رهبر جانبازمان یادی بشود و انشاءالله کاری کنیم که مدیون این عزیزان نباشیم. خانواده ایشان و خودشان سختیهای بسیاری را تحمل میکنند و این اجر عظیم و ویژهای دارد. من یک چیزی برای خانوادههای اینها بگویم. مرحوم علامه طباطبایی فرمود: «من حاضرم ثواب بخش عظیمی از اعمالی را که انجام دادهام از جمله ثواب نوشتن کتاب المیزان یا نماز شبهایی که خواندهام را با یک شب پرستاری در راه خدا ،یک شب تا صبح پرستاری عوض کنم». خیلی عجیب است این حرف. علامه طباطبایی، المیزان، نماز شب، آن عبادتها، بعد ایشان میگفت: من رفتم روایات را دیدم یک شب پرستاری از مریض، خوش خلقی با مریض، تحمل مریض عجیب ثواب دارد. پس از آنها و از خانوادههایشان تجلیل میکنیم. و اما از اباالفضل العباس(ع) بنده یک جمله میگویم و آن جملهای است که در زیارتنامه ایشان از امام صادق(ع) بیان کردهاند. در زیارت نامه ابالفضل(ع) میخوانیم:«مزیت علی بصیرة» عباس جان من شهادت میدهم. تو بصیرت داشتی، آگاهی داشتی. بحث ما در رابطه با بصیرت و آگاهی است. بیشتر این انحرافات، گرفتاریها از جهل و ناآگاهی است بصیرت یعنی فهم. بصیرت یعنی درک، یعنی قدرت تشخیص. بصیر صف خداست. «والله بصیر بما تعلمون». قرآن میفرماید: «هل یستوی الأعمی و البصیر» بصیر با کور یکی است؟ شیطان به سه شکل به سراغ انسان میآید. گاهی مس میکند یعنی به اصطلاح لمس میکند. قرآن میفرماید شیطان بیش از این حریف این افراد نمیشود. فقط در حد مس، یک دست کشیدن. برای بعضی قرین میشود و رفیقشان میشود. برای بعضیها «شارکهم» میشود. دیگر در همهی کارها با هم شریکند. اصلا من کی ام تو که هستی؟ با هم یکی هستند. «انّ الشیاطین لیهون الی اولیائهم» بعضیها شیطان درون گوشت و خون و پوستشان دخیل است. اینها را مشارکت میگویند. اینها همه آیه دارد. «شارکهم فی الاموال و الاولاد» اینها مشارکتند یک دسته را قرآن میگوید «فهو له قرین» شیطان قرین، قرین هم بد است. همهاش شیطان کنار آدم باشد اما بعضیها نه فقط میآید دوری میزند و میرود. این دسته آدمها آیه 201سوره اعراف میفرماید: گروهی هستند وقتی شیطان میآید سراغشان زود دفعش میکنند شیطان حریفشان نمیشود. آیه این است «انّ الذین تقوا» کسانی که دوتا ویژگی دارند شیطان هیچ وقت به آنها نفوذ نمیکند یکی تقوا «اذا مسّهم طائف من الشیطان» وقتی شیطان میآید مسّشان کند مس یعنی دست کشیدن یعنی لمس کند آنها را «تذکّروا» زود از شیطان جدا میشوند. «فاذا هم مبصرون» چون اینها بصیرت دارند. یعنی تقوی و بصیرت باعث میشود که ضررش از سوی شیطان دفع بشود. انسان اسیر شیطان نشود. فلذا در زندگی سعی کنید وقت برای کسب بصیرت بگذارید.
ما به 4تا بصیرت نیاز داریم. 1) بصیرت اعتقادی 2) اخلاقی 3) اجتماعی 4) سیاسی. اینها را توضیح میدهیم.
البته شما 5تای دیگر به آنها اضافه کنید. من این 4تا را براساس وقت بگوییم.
بصیرت اعتقادی است؛ باید اعتقادات ما با آگاهی و با فهم باشد. یک جوان باید خداشناسیاش، پیغمبرشناسیاش و اعتقاد به ائمه اطلاعاتش از روی فهم و درک باشد. با مطالعه و با سوال از علما با تحقیق بصیرت اعتقادی اگر باشد دشمن نمیتواند بر انسان نفوذ کند. داستانی را برایتان تعریف کنم. جالب است میدانید پنجاه سال تمام تقریبا به دستور معاویه خبیث. لعن و سب امیرالمومنین علی(ع) میشد. در خطبههای نماز جمعه در مسجدها حتی مسجد ساخته بودند به نام مسجد سب علی یعنی مسجد ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) آنقدر این سب به علی(ع) گسترده بود که اگر در خانههایشان نماز میخواندند و مقید نبودند بعد از نماز بایستی به امیرالمومنین سب میکردند یعنی ناسزا و فحش، بعضیها میپرسند این لعن از کجا شروع شده؟ بنیان و شروع لعن را معاویه گذاشت بنیان سب را اینها گذاشتند بعد شما میبینید در زمان امام صادق(ع) اگر اینها موضع گرفتند ائمه ما شروعش با آنها بوده، آن هم سب، سب غیر از لعن است. لعن یعنی زمانی که مثلا بگوئیم خدا لعنتش کند یعنی خدایا رحمتت را از او بردار، لعن یعنی محرومین از رحمت، وقتی میگوئیم مثلا “اللهم العن اول ظالم: یعنی خدایا این را مشمول رحمتت قرار نده”. کسی که امام حسین(ع) را کشته، کسی که ناراحتی حضرت زهرا(س) را فراهم کرده، کسی که قصد حق امیرالمومنین را کرده است. یعنی چه؟ یعنی اینکه خدایا این لیاقت رحمت ندارد لعن در مقابل رحمت است و سب غیر از لعنت است. سب یعنی فحش ناسزا. لذا در روایات داریم سب نکنید. قرآن میفرماید: بتهای مشرکین را نیز سب نکنید چون آنها هم به خدای شما فحش میدهند.سب را معاویه راه انداخت. عمربن عبدالعزیز سال 99به قدرت رسید یعنی درست 50یا نزدیک 60سال بعد از جریاناتی که اتفاق افتاده بود سب میکردند. میخواست سب را بردارد اما حریف نمیشد حسابی در بین مردم جا افتاده بود. روزی پزشکی مسیحی را دید به او گفت: من از تو میخواهم کاری را انجام بدهی برایم. گفت چه؟ گفت یک روز که من در کاخ نشستم و علما و بزرگان و شخصیتهای بزرگ هم اطراف من نشستند وارد شو. دختر من را از من خواستگاری کن. بگو جناب خلیفه من آمدم دخترت را خواستگاری کنم گفت: جناب عمر من زن نمیخواهم. گفت: من که نمیخواهم به تو دختر بدهم این یک (به قول بعضیها) یک مکر علمی و برنامه ریزی است. تو بیا و من هم به تو دختر نمیدهم چون تو مسیحی هستی بعد تو بگو پس چرا پیغمبر(ص) دختر به امیرالمومنین(ع) داد همین را بگو و برو و کارت دیگری نداشته باش وارد شد پزشک مسیحی، عمربن عبدالعزیز نشسته و شخصیتها نشستهاند اطرافشان، سلام کرد. بفرما چکار دارید؟ گفت: جناب خلیفه آمدهام خواستگاری دخترتان، گفت شما دینتان چیست؟ گفت من مسیحی هستم. گفت ما دختر به غیر مسلمان نمیدهیم. دختر فقط به مسلمان میدهیم. مسلمان به مسلمان. دختر به مسیحی نمیدهیم. گفت: پس چرا پیغمبر(ص) شما دختر خود را به امیرالمومنین(ع) دادند. عمربن العزیز و اطرافیانش عصبانی شدند گفت: امیرالمومنین(ع)، اول مسلمان عالم بود. اول کسی بود اسلام آورد. به علما گفت: جوابش را بدهید. همه گفتند ساکت شود این حرفها چیست که میزنی اول کسی که به اسلام روی آورد علی بود اول کسی که از اسلام دفاع کرد علی بود. این چه حرفی است که میزنید پزشک مسیحی گفت: پس چرا سبش میکنید؟ اگر مسلمان است اگر اینگونه است پس چرا سبش میکنید؟ همه سرهایشان را پایین انداختند، عمربن عبدالعزیز گفت یا جوابش را میدهید یا اینکه از فردا سب کردن ممنوع است. جواب نداشتند با این برنامهریزی به جامعه به علما بصیرت داد. و بالاخره جلوی سب را گرفت. ایشان خیلی خدمت کرده البته ایشان خودشان هم از بنیامیه است. نمیخواهم بگویم حکومتش مورد تأیید است. ملاقاتی با امام محمدباقر(ع) کرد. میخواست مکه برود. گفت میشود یک حدیثی از جدتان برایم نقل کنید؟ امام باقر(ع) حدیثی از رسول خدا(ص) را نقل کردند که یک تکه از این حدیث این بود که گرفتن حقی که برای آدم نیست جایز نیست. چیزی که حق آدم نیست را نباید از دیگران بگیرد. تا این را از امام محمدباقر(ع) شنید گفت: قلم و کاغذ بیاورید. همانجا نوشت فدک را برگرداندند. از کسانی که سب حضرت را برداشت ایشان بود. فدک را به اهلبیت برگرداند. ایشان حکوتش زیاد طول نکشید. دوسال، از سال 99تا 101بیشتر حکومت نکرد. منظورم روی این بُعد است.
بصیرت اعتقادی.
بصیرت اعتقادی یعنی باورهای ما باید درست باشد. الان خیلی از باورهایمان از امام زمان(عج) درست نیست. در همین مملکت میگویند ظلم کنید تا امام زمان بیاید. اصلا مخالف با انقلاب و امام بودند. میگویند باید ظلم کنیم اینها نمیفهمند که امام زمان (عج) میآید تا ظلم را از بین ببرد. به جای انجام وظیفه در غیبت زمان امام زمان(عج) به دنبال علائم ظهور هستند. الان دیدهام برخی از افراد نوشتهاند سال فلان آقا ظهور میکند کی کجا آقا را دیده، در دوره غیبت تکذیب کنیم نباید تأیید کنیم. بله افرادی خدمت امام زمان(عج) رسیدهاند؛ بحرالعلومها، مقدس اردبیلی، ولی اینها درب دکان باز نکردند الان چند تا به جرم ادعای همسری امام زمان زندان هستند. حضرت موسی(ع) به میقات رفت و قرار بود سی روز برود و عبادت کند. بعد از اینکه عبادتش تمام شد الواح تورات را بگیرد و بعد بیاید، خداوند میخواست قوم بنیاسرائیل را محکی بزند 10روز تمدید شد. سی روز آن 40روز شد.. هارون را جای خودش قرار داد تا مردم به هارون مراجعه کنند تا از خداپرستی دست برندارند، وقتی برگشت دید مردم گوسالهپرست شدند، یعنی به فاصله 10روز خداپرستی به گوساله پرستی تبدیل شد. امام زمان(عج) حدود 100سال است غیبت دارد. مردم آخرالزمان آدمهای خوبی هستند روایت داریم که اینها از مردم دورانهای گذشته بهترند. هزار و خوردهای سال از غیبت میگذرد هنوز مردم به خدا و امام زمان(عج) اعتقاد دارند. چطور موسی(ع) یک ملاک گذاشت گفت هارون ملاک است امام زمان(عج) هم رفته غیبت کرده و یک ملاک گذاشته گفته علما، نه دراویش نه صوفیه نه فرقههای انحرافی «اما من کان من الفقها» یک خط به ما داده امام زمان(عج) دهها روایت داریم چرا علما؟ چرا نگفتهاند زهّاد، عبّاد، پیرمردهای قوم، رئیس هر کشور، رئیس جمهور هر مملکت. نه، میخواهد حکومت اسلامی باشد. میخواهد طاغوتی باشد هرکس میخواهد قدرت دست هر نظامی باشد. آن کسی که باید زمام را به دست بگیرد فقیه است «من الفقها» تازه آن هم با شرایطی، بله معصوم نیست که الان ما از او استفاده کنیم ولی عادل که هست، عصمت برای امام شرط است، برای فقیه عدالت شرط است. علم لدنّی برای امام شرط است، فقیه علم لدنی ندارد مثل امام. امام 5سال دارد علمش از خداست در فقیه علم اجتهاد شرط است در معصوم ولایت تکوینی شرط است معجزه و کرامت دارد، اما در ولایت فقیه ولایت تکوینی شرط نیست. عبادت، تقوی، زهد، مخالفت با هوی یعنی شما یک پزشک متخصص در منطقهای نبود. بالاخره به سراغ پزشک عمومی، می روید. به سراغ بقال یا عطار نمیروی و بگویی پایم درد میکند. بالاخره پزشک عمومی است. وقتی دسترسی به امام معصوم ممکن نیست. چه کسی باید قرآن را تفسیر کند؟ چه کسی باید روایت را تفسیر کند؟ این افتخار شیعه هست که در زمان غیبت ارتباط با قرآن و روایات را از طریق عالم میداند و هر کسی را ولی امر نمیداند. این اولین بصیرت اعتقادی بود. دو تا داستان کوتاه برایتان بگویم. شخصی بود به نام حسنبن عبدالله، زمان امام کاظم آدم متدین، مومن، عابد و زاهد و ضد طاغوت، آدمی که اهل امر به معروف و نهی از منکر بود منتهی امام کاظم را قبول نداشت و شیعه نبود. امام کاظم(ع) هر وقت به مسجد وارد میشد به او سلام میکرد، او را اباعلی خطاب میکرد و میفرمود: «انّی احبّ عملک» من از کارهایت خوشم میآید، در مسجد الحرام قرآن میخوانند، نماز میخوانند، روزه میگیرند طواف میکنند، حج انجام میدهند. اینها کارهای خوبی است. من از همه کارهایت خوشم میآید ولی از عقیدهات خوشم نمیآید. برو عقیدهات را درست کن، گفت: آقا چه کنم. گفت: برو تحقیق کن، نمیگویم از من امام کاظم، برو از فقهای مدینه، علما، دانشمندان، مدتی رفت و برگشت و گفت: آقا به نتیجه نرسیدم. خود شما بفرمائید، آقا شروع کرد و برایش ولایت امیرالمومنین مطرح کرد. فرمود: ولایت امیرالمومنین در رأس هست تو اعتقاد به ولایت نداری، حسن بن اباعبدالله علی بصیرت اعتقادی پیدا کرد. امروزه بازار ادیان و فرقهها باز است، بازار کتب، سایت وبلاگ، ماهواره و شبکه است هواستان جمع باشد. جوانی به نام محمد طیار بود، نقل کرد که من زمان امام محمدباقر(ع) خیلی گیر کردم در مذهب حق، حداقل چهار تا مذهب و مکتب خودش را نشان داده بود آن زمان یکی زیدیه[1] بودند. من با زیدیه گفتو گو کردم در مکه، دستهی دوم حروریه است. حروریه خوارج هستند چون اسم منطقهشان به این نام است آنها را حروریه میگفتند. اینها میگفتند: امیرالمومنین علی(ع) العیاذ بالله کافر است. دسته سوم عذریّه بودند. عذریّه میگفتند: جبر، هر اتفاقی میافتد ما کافر هستیم خدا خواسته شمر، شمر شود و امام حسین(ع) بشود امام حسین(ع) این اگر باشد. پس تمام بعثت انبیا و قرآن و بهشت و جهنم همه باید تعطیل شود. به چه دلیل، خدا خواسته من گناه کنم و به جهنم بروم خیلی زور دارد. خدا خواسته نه این نیست. انسان مختار است. عذریّه جبری بودند. مرجعه گروه چهارم بودند که دین را خیلی سهل میگرفتند. میگفتند دلت پاک باشد نماز خواندی خواندی، اگر نخواندی هم نخواندی. آدمهایی هستند که الان اینگونهاند. من یک وقتی تهران داخل فرودگاه بودم آقایی آمد پیش من و گفت: حاج آقا من دلم پاک است، نه نگاه به کسی میکنم نه دروغ میگویم همه را هم دوست دارم ولی شراب میخورم نماز هم نمیخوانم. من بهشت میروم. من همینطور ماندم چه بگویم. شراب میخورم نماز هم نمیخوانم ولی دلم پاک است. این چه دل پاکی است که دل پاک قرآن کریم میگوید، که درخت میوهاش پر از کرم باشد و شما بگویید ریشهاش پاک است. چطور میگویید پاک است. اینکه میوهاش این را نشان نمیدهد. میوهی پر از کرم، «مثلک لکلمت طیبه کشجرة طیبه» محمد طیار میگوید: من در چهار مکتب گیر کرده بودم زیدیه، عذریه، حروریه، مرجعه. ناراحت داخل خانه آمدم و درب را بستم و همینطور که داشتم ذکر میگفتم(ذکر، دعا، توسل؛ اعتقادات آدم را قوی میکند) ناگهان درب را زدند درب را باز کردم شخصی دم درب آمد، محمد طیار شما هستید، گفتم بلی بفرمائید. «أجب امامک» امامت را جواب بده. امام باقر(ع) تو را میخواهد. بلند شدم آمدم خدمت امام باقر(ع) تا وارد شدم. من در ذهن خودم عقیدههایم را بررسی میکردم به کسی نگفته بودم آقا فرمود: «لا إلی الزیدیه، و لا إلی الحروریه، و لا إلی العذریه و للمرجعه، علینا علیبا» نه به سراغ زیدیه برو نه حروریه، نه عذریه نه مرجعه، بیا سراغ خود ما. خوشحال شدم الحمد لله عقیده ام اصلاح شد. چهار جور بصیرت. «مزیت علی بصیر» به مناسبت نام ابالفضل العباس که در زیارت نامهاش میخوانیم با بصیرت بود. اول بصیرت اعتقادی عقیدهمان را درست کنیم. حالا اگر از من بپرسید چطور؟ راهش را هم به شما میگویم. روایت داریم «جابر العلما تستبصر؛ با عالم نشست و برخواست کنید بصیرت پیدا میکنید» از عالم بپرسید از کسی که آگاه است، این بصیرت اول.
وفات حضرت خدیجه(س)
خوب آقا، این خانم برگردن تمام اهل اسلام حق دارد. می دانید که با فاصله کمی با حضرت ابو طالب وفاتش اتفاق افتاد. اول وفات حضرت خدیجه یک چند روز بعد از آن هم وفات حضرت ابوطالب پدر بزرگوار امیرالمومنین(ع). آقا حضرت رسول اکرم آنقدر غصه خورد که اسم آن سال را گذاشت «عام الحزن»؛ یعنی سال حزن، سال غصه و اندوه این بانوی بزرگ یار و یاور پیغمبر بود. آنقدر این خانم لیاقت داشت که خدا دوازده معصوم از نسل او بیرون آورده است.
روایت داریم بهشت چهار بانو دارد: یکی از آنها حضرت خدیجه کبری است. این خانم وقتی از دنیا رفت پیامبر اکرم به دست خودش متولی کارهای خانم شد و به دست خودش او را در قبر گذاشت. خانم خیلی عظمت دارد اسراری در وجود نازنینش است که اجمالاً این اسرار زیاد است. خدا ان شاء الله همه ما را محرم اهل بیت بکنه. یک عنایتی یک وقتی از خانم دیده شد من شاهد بودم که کسی که گرفتاری داشت روز روشن این گرفتاری شاید یک ماه دوندگی داشت. این ها ببینید هرچه مصلحت بدانند یک نفر شب حالا یک جوری گفت: خانم یک شفاعتی بکن دست شما باز است تو آخر مادر امام زمانی مادر حضرت زهرا.
به چشم خودم دیدم نصف شب یک نفر با لباس زیر و با دمپایی حتی لباس رو نپوشیده بود آمد رفت تو خانه اش و گفت: من احساس کردم تو ناراحت هستی شبانه مشکل حل شد. آدم به جایی برسد که خدا بهش دختری بدهد که این دختر در رحم مادر حرف بزند، تسبیح بگوید، تقدیس بگوید، پیغمبر بیاید ببیند خدیجه کبری مشغول حرف زدنه.
فاطمه بنت اسد مثلاً آدم فوق العاده ای بود درخت خرمای بلندی در خانه حضرت ابوطالب بود که مشکل بود کسی برود بالای آن هر وقت باد می آمد این خرما ها می ریخت. پیامبر اکرم بچه بود یتیم بود دو تا یتیم درخانه عمو نگهداری می شد. رسول اکرم در سنین بچگی خرما ها را جمع می کند می برد بین بچه های کوچه تقسیم می کرد. فاطمه بنت اسد هم می دانست اینها را جمع می کرد برایش. فاطمه بنت اسد می گوید: یک روز باد اصلاً نیامده بود این بچه آمد گفت: زن عمو کو این خرمایی که میخواهم بین بچه ها تقسیم بکنم گفتم نور دیده ام به خدا امروز باد نیامده. این سبد را بچه برداشت با یه حسرتی به این خرما نگه کرد. فاطمه می گوید والله دیدم که درخت خم شد آمد و آمد تا اینکه این بچه از این خرما هم چید و سبد را پر کرد و درخت برگشت سر جای خودش.
یک زن چیز عجیب را ببینه لحظه لحظه شماری می کنه که شوهرش بیاید به او بگوید: شب شیخ ابوطالب آمد گفت: ابوطالب از یتیم برادرت عجیب چیزی دیدم. وقتی گفت دید که ابوطالب مثل کوهی از متانت و وقار تبسمی کرد و گفت: خدای متعال فرزندی هم به تو خواهد داد که عین این باشد فقط فرقشان این است که این پیغمبر است و آن نیست. این ها آدم های معمولی نبودند ابوطالب مردم ملکوتی بود متصل به غیب بود. اینها یک اسراری بود.
خدیجه کبری خداوند از چشم او پرده را برداشته بود یک چیز در پیامبر دید که آن طور مشتاق شد و آن قدر زخم زبان تحمل کرد . سلام بر تو ای بانوی بزرگ اسلام. که همه مسلمین این را میدانند که شما حق بر گردنشان دارید و پیامبر آن سال را عام الحزن گذاشته ولی میخواهم با اجازه خودت یک چیز را عرض بکنم. یکی این است که دختر همیشه هر دردی داشته باشد اول به مادر میگوید اما شما هیچ میدانید که فاطمه زهرا مادر نداشت، آقا فشار که می آمد چه کار می کرد می رفت کنار قبر رسول، ای بانوی بزرگ اسلام اگر شما در قید حیات بودید صدیقه کبری مگر نمی آمد با شما درد دل کند خانم اما شما نبودید می رفت کنار قبر رسول خدا به دو دلیل می رفت: یکی اینکه آنجا بهترین جا بود یکی هم اینکه مادر نداشت.
این یک مطلب مطلب بعدی این است که جسارت نمیکنم خانم ای خدیجه کبری من که نمیخواهم مصیبت را تازه کنم دل شما را به درد بیاورم شما خودتان همه اهل بیت می دانید که من نمیتوانم بعضی چیزها را بگویم اما میخواهم بگویم که پیامبر اکرم با تمام اندوه شما را در قبر گذاشت یک شخصیتی هم دخترت را در قبر گذاشت اما خیلی مساله تفاوت داشت. ای بانوی بزرگ جسارت مرا ببخشید شما را وقتی گذاشتند در قبر پهلویتان نشکسته بود آمد امیرالمومنین خیلی حرف است صبر امیرالمومنین ضرب المثل است در عالم. اما میدانید آمد گفت: «السلام علیک یا رسول الله» و سلام بر تو ای رسول خدا! از من و از این دخترت که مهمان تو آمده. گفت: یا رسول الله! صبرم بعد از فاطمه تمام شد.
"إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُون"
"کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنها نازل مىشوند که نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است."
چه تعبیر جامع و جالبى که در حقیقت همه نیکىها و صفات برجسته را در بر دارد، نخست دل به خدا بستن و ایمان محکم به او پیدا کردن، سپس تمام زندگى را به رنگ ایمان در آوردن و در محور آن قرار دادن .
بسیارند کسانى که دم از عشق اللَّه مىزنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند که وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مىگیرند با ایمان وداع کرده، و در عمل مشرک مىشوند، و هنگامى که منافعشان به خطر مىافتد همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست مىدهند .
در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام ص آمده که شخصى خدمتش عرض کرد: اخبرنى بامر اعتصم به:" دستورى به من ده که به آن چنگ زنم و در دنیا و آخرت اهل نجات شوم".
پیغمبر ص فرمود: قل ربى اللَّه ثم استقم:" بگو پروردگار من اللَّه است و بر این گفته خود بهایست"! سپس مىگوید: پرسیدم:" خطرناکترین چیزى که باید از آن بترسم چیست"؟ پیامبر ص زبانش را گرفت و فرمود:" این"! «1»(تفسیرنمونه/20/270-272)
در ذیل آیه از معصومین(ع ) رسیده است که از مصادیق استقامت در مسیر خداوند، استقامت در ولایت است. در ذیل آیه سوره فصلت آمده است که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «هی واللّه ما انتم علیه؛(5) به خدا قسم استقامت در صراط مستقیم همان است که شما برآنید .»
کم نبودند کسانی که در برهه ای از مسلمانان سخت کوش حتی پیشگام بودند اما در این مسیر استوار نماندند و ریزش داشتند. زبیر بن عوام از این کسان بود. امام صادق(ع) فرمود: «ولقد مشی الزبیر فی ضوء الایمان و نوره حین قبض رسول اللّه حتی مشی بالسیف و هو یقول لانبایع الا علیاً»(8)
زبیر در پناه ایمان حرکت می کرد لیکن این نور تا زمانی که رسول خدا زنده بود و اندکی پس از وفات آن حضرت پرتو افشانی می کرد از این رو شمشیر می کشید و می گفت جز با علی بیعت نمی کنیم.
زبیر در تمام دوره سکوت علی(ع) از هواداران حضرت بود او وقتی دید که امام علی(ع) را با اهانت به مسجد می برند با شمشیر بر مهاجمان حمله کرد و خروش برآورد: یا معشر بنی هاشم ایفعل هذا بعلی و انتم احیاء؛ ای گروه بنی هاشم شما زنده اید و با علی چنین رفتار می کنند.
هنگامی که حضرت فرمود وفاداران به من فردا صبح با سرهای تراشیده و همراه با سلاح خود به منزل من بیایند تنها سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر به وعده خود وفا کردند.
او در شورای 6 نفری که عمر تشکیل داد حامی امیرمؤمنان علی(ع) بود. لکن متأسفانه با این سوابق زبیر عاقبت به خیر نشد.(9)
. ادب فنای مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسیر عیاشی.
9. رجوع کنید به کتاب رسالت خواص، ص 60 و 61.
دلیل ناپایداری و عدم استقامت در راه حق
«إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» [1]
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
یکی روایت سُفین بن عبدالله ثقفی بود که میگوید: «قُلتُ یا رسُولَ اللهِ! حَدِّثْنِی بِأمرٍ أعتَصِمُ بِهِ. فقَالَ: قُلْ رَبِّیَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ» [4] میگوید به پیغمبر عرض کردم: مرا به چیزی سفارش کنید که به آن ملتزم شوم. حضرت فرمودند: بگو «ربی الله» و پایداری کن! روایت دیگر هم از علی علیهالسلام بود که حضرت فرمود: «قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی» به پیغمبر عرض کردم که مرا سفارش فرما! «قَالَ قُلْ رَبِّیَ اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ» [5] حضرت همان جواب را به او دادند. دو آیه و دو روایت در این باره خواندم که همهشان با هم هماهنگ هستند.
معنا و ویژگی «ربّ»
سؤال این است که چرا در روایت و آیات، اینطور نیامده است که بگو: خالق من یا مالک من خدا است و مسأله «ربّ» را پیش میکشد؟ مگر «ربّ» چه خصوصیتی دارد که در همه اینها روی آن تأکید شده است؟ اگر بخواهیم «ربّ» را به فارسی ترجمه میکنیم، میشود پرورش دهنده. ربّ، به معنای پرورش دهنده است. آنچه که شیء را، پرورش میدهد، به اصطلاح «ربُّ الشّیئ» است. پرورش یعنی چه؟ خلاصهاش میکنیم: جلب منفعت و دفع ضرر از شیئ. لذا کار مربّی این است که هر آنچه که به سود متربّی و تربیت شونده است را برای او جلب میکند و هر چیزی که مضر است را از او دور کرده و نمیگذارد آسیبی به او برسد. به این کار او میگویند: ربوبیّت. در آیه شریفه، این مسأله مطرح شد که «إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا» آنان که به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «ربّی الله» پرورش دهنده من خدا است، میتوانند استقامت و پایداری کنند. اگر این را گفتند، میتوانند پایداری کنند. «ثم استقاموا» نکته این است که پایداری، زمانی ممکن میشود که انسان قبول کند و بفهمد که مربّی او، یعنی کسی که او را پرورش میدهد، برایش جلب منفعت کرده و ضررها را از او دور میکند، خدا است. اگر به این رسید، میتواند پایداری کند. باید انسان بفهمد خدا است که پرورش دهنده است. او نافع است. او ضارّ است و او است که دفع ضرر میکند.
لِلبَیْتِ «رَبٌّ»! کعبه مربّی دارد!
به عنوان شاهد مثال قضیهای را میگویم. در این جریان حمله أبرهه و سپاهیانش برای فتح مکه و تخریب کعبه در تاریخ آمده است، عبدالمطّلب با آنها برخورد کرد و با هم ملاقات کردند. ابرهه از او سؤال کرد که چه میخواهی؟ عبدالمطلب گفت: دستور بده چهارپایانی را که از ما گرفتهاند، به ما برگردانند. أبرهه نگاهی به او کرد و گفت: من اوّل که تو را دیدم، سیما و عظمت تو مرا گرفت، ولی این حرف را که زدی از چشمم افتادی. من فکر کردم تو الآن از من میخواهی که کعبه را خراب نکنم. چون این خانه جایی است که همه که از این طرف و آن طرف میآیند و زیارت میکنند و عظمت و شخصیّت شما هم به این خانه بستگی دارد. من فکر میکردم تو میآیی و از من این را میخواهی که نگذار این لشگر به کعبه حمله کنند و خرابش کنند. عبدالمطلّب خیلی زیبا به او جواب داد. به او گفت: «لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ» [6] این خانه یک ربّی و پروردگاری دارد که از همگان بیشتر میتواند آن را حفظ کند و از همه نیز به آن سزاوارتر است.
مانعیّت او، یعنی از همه مخلوقات بیشتر دفع ضرر میکند. خانه، خانه خودش است. پس خانهاش را خودش حفظ کند. این کلام، یک مطلب داشت. «و لِلْبَیْتِ رَبٌّ هُوَ أَمْنَعُ مِنَ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ». در آیه قرآن هم که به پیغمبر خطاب شد، همین نکته وجود دارد؛ قرآن فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحَْابِ الْفِیل» [7] آیا ندیدی که «پروردگار» تو با اصحب فیل چه کرد؟ نفرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ إلـهک بِأَصحَْابِ الْفِیل».
اعتراف ربوبیّت خدا، دلیل استقامت
مسأله این است که هر کس به ربوبیّت خدا اعتراف میکند، استقامت در رسیدن به حق و اقامه حق خواهد داشت. چنین کسی دیگر برای از دست دادن امور مادی، خوف و حزن پیدا نمیکند. من آیات و روایات را میآورم، خوب دقت کنید! مطلب خیلی روشن است؛ چرا میترسیم و اندوهگین میشویم؟ چون «اعتراف به ربوبیّت حق» نداریم.
شهود ابراهیمی «معاد»
حضرت ابراهیم مگر اعتقاد به قیامت نداشت؟ اعتقاد به معاد نداشت؟ نعوذ بالله او از انبیاء مرسل است. شبههای در آن نیست. اما به خدا گفت: «رَبِّ أَرِنىِ کَیْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ» خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده میکنی! خطاب رسید: «أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ؟» مگر به آن ایمان نیاوردی؟ مگر این، از واردات قلبیّه تو نیست؟ در اینجا بحث علم و برهان نیست. «قَالَ بَلى» گفت: بله! در این که شبههای نیست که این جزو واردات قلبیة من است، «وَ لَکِن لِّیَطْمَئنَّ قَلْبىِ» [9] ولی میخواهم دلم آرام بگیرد. او از خدا، شهود را میخواهد. «ربِّ اَرنی» خدایا نشانم بده، یعنی درخواست شهود که این بالاتر از همه است.
شهود موسوی «ربوبیّت خدا»
حتی اولیای خاصّ خدا هم اینگونه بودند که میخواستند حقائق را شهود کنند. این جریان در باب معاد بود. در باب ربوبیّت هم ما اتفاقاتی داریم. [10] در کتب تاریخ مینویسند: حضرت موسی هم که از انبیای مرسل است، موقع وفاتش که شد، عزرائیل نزد او آمد. حضرت گفت: برای چه آمدهای؟ برای ملاقات آمدهای یا برای قبض روح؟ گفت: برای قبض روح شما آمدهام. گفت: بسیار خوب! امّا اجازه بده از خانوادهام خداحافظی کنم. عزرائیل گفت: من اجازه ندارم. حضرت گفت: اجازه بده سجده کنم. گفت: باشد، این مقدار را وقت دارید. حضرت سجده کرد و در سجده گفت: خدایا، به او امر کن که به من اجازه دهد تا با خانوادهام خداحافظی کنم. خدا هم دعای او را مستجاب کرد و به عزرائیل امر فرمود که به موسی مهلت دهد. بعد حضرت موسی رفت و اوّل با مادرش خداحافظی کرد. به مادرش گفت: میخواهم به سفر بروم. مادر پرسید: کجا؟ گفت: سفر آخرت! مادرش گریه کرد و با او خداحافظی کرد و با هم وداع کردند. حضرت نزد همسر و بچههایش آمد و با آنها خداحافظی کرد.
من در تاریخ اینگونه دیدم [11] که حضرت بچة کوچکی داشت که شروع کرد به گریه کردن و حضرت موسی هم خودش به گریه افتاد. از ناحیة خداوند خطاب رسید: یا موسی! تو میخواهی اکنون به ملاقات ما بیایی، چرا گریه میکنی؟ پاسخ داد: برای اینها و وضعشان و این بچه که مورد علاقه من است گریه میکنم. به او خطاب شد: یا موسی! عصایت را به دریا بزن. حضرت عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد. این کار سابقه هم داشت و حضرت موسی هم این کارها را میکرد. بعد حضرت عصایش را به سنگی زد و دید که کرمی در دل سنگ است و دارد برگ سبزی را میخورد. خدا گفت: موسی! ربوبیت مرا میخواهی ببینی؟ نگاه کن! ته دریا، در دل سنگ، کرم کوچکی هست، دارم روزیاش را میدهم و حواسم به او هست؛ آن وقت بچّه تو را یادم برود؟ اینجا حضرت موسی به عزرائیل گفت: جانم را بگیر و مسأله تمام شد.
داستان عابدوراهزن
[1] . سوره مبارکه فصلت، آیه 30
[2]. همان
[3]. سوره مبارکه احقاف، آیه 13
[4]. شرحنهجالبلاغه، ج10، ص 27؛ با کمی اختلاف
[5]. - بحارالأنوار ج40 ص178
[6]. مستدرکالوسائل، ج 9، ص 339
[7]. سوره مبارکه فیل، آیه 1
[8]. فرق این گروه با دسته اول این است که آنها تمام مطلب را از روی تقلید میگفتند و هیچ پشتوانهای برای حرفشان نداشتند ولی اینها از نظر عقلی مطلب را فهمیدهاند و این حقیقت برایشان ثابت شده است. لذا کسی نمیتواند آنها را از این اعتقاد برگرداند. امّا اعتقادشان صرفاً جنبه علمی دارد نه عملی، که در عملشان و در انتخاب مسیر حرکتشان منشأ اثر باشد.
[9]. سوره مبارکه بقره، آیه 260
[10]. من این جریان را در تاریخ دیده بودم، شاید شما هم شنیده باشید.
[11]. به ذهنم آمد که در یک روایت هم دیدم. که اتآن به ذهنم آمد.
در حفر چاه، با چند ضربه، به آب نمیتوان رسید و استقامت و استمرار لازم است. چه بسا افراد کمطاقتی که از رسیدن به آب ناامید میشوند؛ در حالی که با یکی دو ضربه دیگر موفق میشدند. در مسیر تهذیب اخلاق و رسیدن به آب حیات نیز استقامت و استمرار در عمل لازم است، تا چشم انسان به ملکوت باز شود و آسمانها و زمین که جنود الهی هستند، یار و یاور انسان شوند و راه رسیدن به کمال الهی هموار گردد. -
. دعا
دومین گام برای به دست آوردن استقامت و ثبات قدم، درخواست از درگاه حضرت حق میباشد. همانگونه که در شماری از دعاهای قرآنی میخوانیم: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین19. برای این که این موضوع در وجود انسان نهادینه شود، مستحب است در وضو هنگام مسح پا زمزمه کنیم : «اللهم ثبت قَدَمَی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام». ظهور این دعا درخواست ثبات قدم برای نجات از لغزش در روز قیامت است؛ ولی اطلاقش شامل دنیا نیز می شود20. در زیارت عاشورا نیز چنین ترنم می کنیم: «اللهم ... وثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین».
- . ذکر
برای حیات دل و استقامت در راه حق گفتن ذکر «یاحی یاقیوم» مؤثر است24
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است
قرآن مجید در زمینه وجوب خمس می فرماید: "بدانید هر گونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى ذى القربى و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است، ... " [1] نحوه تعلق خمس و کیفیت دریافت و پرداخت و موارد مصرف خمس به صورت مشروح در روایات ما وارد شده است. اکثر این روایات در جلد 9، وسائل الشیعه (کتاب الخمس) آمده است. همچنین همه فقهاء شیعه به پیروی از روایات و با استناد به آنها در مباحث فقهی خود متعرض مباحث متنوع خمس شده و به صورت کاملاً استدلالی تمام مسائل آن را مورد بحث و بررسی دقیق و اسنباط قرار داده اند که خوشبختانه تمامی مباحث و ادله آن در کتب فقهی ما منعکس شده است. برخی این منابع را معرفی می کنیم:
1- شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج1، ص: 162به بعد.
2- المهذب البارع فی شرح المختصر النافع، ج1، ص: 555 به بعد.
3- مجمع الفائدة و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان، ج4، ص: 292 به بعد.
4- مدارک الأحکام فی شرح عبادات شرائع الإسلام، ج5، ص: 357 به بعد.
5- مستند الشیعة فی أحکام الشریعة، ج10، ص: 5 به بعد.
6- جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج16، ص: 2 به بعد.
7- المستند فی شرح العروة الوثقى، ج3، ص: 10 به بعد.
8- موسوعة الإمام الخوئی، ج25، ص: 2 به بعد.
9- وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام)، ص: 301
10- منهاج الصالحین (للسید محمد سعید)، ج1، ص: 397 به بعد.
11- الخمس و الأنفال (للفاضل)، ص: 7 به بعد.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرینَ، بقره 89، و هنگامى که از طرف خداوند، کتابى براى آنها آمد که موافق نشانههایى بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مىدادند (که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند.) با این همه، هنگامى که این کتاب، و پیامبرى را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند لعنت خدا بر کافران باد!
بنابر این معیار لعنت کفار، نپذیرفتن حق است، همان حقی که آن را به خوبی دریافته بودند.
پس بیان معیار لعن مهم تر از نام بردن شخص ملعون است، مثلا امیرالمؤمنین علیهالسلام هنگامی که در جنگ صفین، لشکریانش در مقابل دشنامهای لشکریان معاویه، زبان به دشنام آنان گشودند، آنان را از دشنام منع کرد و فرمود: «من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشید».از این رو، لازم است از هرگونه دشنام، کلمات ناسزا و رفتارهای افراطی و توهینآمیز، خودداری شود.
در دعاها و زیاراتها و روایات معتبر شیعی برخی از چهرههای سیاسی مشهور، هیچ گاه مورد نفرین و لعنت قرار نگرفتهاند و حتی در نهج البلاغه، امام علی علیه السلام از آنان با نام بردن، اعتراض و شِکوهِ نکرده، اگر چه معلوم است که اعتراض حضرت نسبت ه چه کسانی است - بلکه بیشتر تلاش شده تا معیار دوستی و دشمنی ارائه گردد.
چرا لعن؟
اصولا لعن مقدمه توحید است، لازمه دوستی با خداست، پایبندی به عهد و میثاق بندگی است، به موارد زیر دقت کنید:
خاصیت لعن برای لعن کننده مرزبندی است، مانند:
1- لا اله الا الله:
لاالهإلاالله کلمه توحید است اولین کلمه اشلامیباشد
نهبه چی؟
نهبه همهچی!
هرچه غیر خدا باشد،نه!
تا دل متوجه غیر او باشدالله در او جای نمیگیرد، تا از کفار و مشرکین ومنافقین برائت نداشته باشی ولایت الله و اولیائش را نخواهی داشت، تا ظرف وجود خالی از نامحرم نباشد، محرم دلبر نخواهد شد، اول تخلیه بعد تحلیه، هیچ شیرفروشی در ظرف کثیف شیر لطیف را نمیریزد.
2- غیر المغضوب علیهم، و لا الضالین:
همان وقتی که از خداوند درخواست هدایت داریم، میان خود و مغضوبان إلهی خط قرمز کشیده صف خودمان را با آنها جدا میسازیم، در واقع خداوند به ما چنین تعلیم داده است، مرزبندی میان خود و مغضوبین!
3- فمن یکفر بالطاغوت:
خداوند در آیة الکرسی یک حصر عقلی میان دوستان و دشمنانش برقرار کرده است، تا کفر به طاغوت نباشد امکان چنگ زدن به ریسمان إلهی وجود ندارد، از طرفی دیگر مؤمنین ولیشان خداست، اما کفار ولیشان طاغوت است، باید وضعیت مشخص شود یا رومی روم یا زنگی زنگ، بارهی به هر جهت و هر لحظه به هر طرف معنا ندارد، سر سفره معاویه بودن و پشت سر علی نماز خواندن نشاید!
کفر به طاغوت بعنوان یک امر واجب باید تلقی شود:
یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ مىخواهند، نساء 60، براى داورى نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند.
یعنی ابتدا کفر به طاغوت بعد ایمانبه خدا.
این همان تقدملاالهبر پذیرشاللهمیباشد.
حج ابراهیمی (به تعبیر آن عزیز سفر کردهخمینی کبیر) یعنی همین.
حال ببینید پیروان مکتب خلفاء در خطبههای نماز جمعه شان سخنی از لعن دارند؟
اصلا از بیخمنکر لعن هستند.
4- ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا:
شیطان دشمن شماست، شما نیز او را دشمن بدانید، از سمت او دشمنی باشد و از سمت شما دوستی؟!!
با شیطانهای انساننماباید دشمن بود، این یک آموزه قرآنی است، با ابزار اطاعت شیطان نیز باید دشمن بود، بتها ابزار اطاعت شیطان هستند، دو پیامبر بتشکن اسوه معرفی شدند، بت شکنی بالاترین لعن است:
الف
حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام، ایشان از خلوتی شهر حسن استفاده را کردند و بتها را شکستند، خداوند از ایشان و همراهانشان چنین یاد مینماید:
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه، ممتحنه 4، براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى که به قوم (مشرک) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنى همیشگى آشکار شده است تا آن زمان که به خداى یگانه ایمان بیاورید!
در آیه فوق تنها دلیل سرمشق بودن حضرت ابراهیم و همراهان را، برائت از مشرکین اعلام میکند، آنها به مشرکین گفتند: برای همیشه میان ما و شما و بتهاتان دشمنی برقرار است تا بخدا ایمان بیاورید!، جالب اینجاست که با یک خطاب مشرکین و بتها را مخاطب خود قرار میدهد، هم از شما بیزاریم هم از اربابانتان!
ب
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، ایشان نیز در فتح مکه وارد کعبه شده و به امیرالمؤمنین فرمودند روی دوش من برو و بتها را بشکن، خداوند درباره ایشان میفرماید:
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة، احزاب 21، مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، آنهم پیامبری که مرزبندی با کفار دارد، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً، فتح 29، محمّد (ص) فرستاده خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و بقدرى نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامىدارد این براى آن است که کافران را به خشم آورد (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است.
آیه فوق از زیباترین آیات سیاسی قرآن است، کسانی که مرزبندی با کفار و دخالت در امور سیاسی را در تضاد با بندگی خدا و نماز و تهجد میدانند این آیه را ندیدند یا نخواستند ببینند، خشن بودن در برابر کفار به همراه تهجد و راز و نیاز با خدا یک اصل قرآنی است، خداوند از همه مؤمنان خواسته است در برابر کفار خشن باشید،
بنابراین لعن مقدم بر صلوات است چون لا اله مقدم بر الا الله است، چون اشداء علی الکفار مقدم بر رحماء بینهم است، در زیارت عاشوراء نیز چنین است ابتدا لعن است و سپس صلوات:
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و...
و سپس السلام علیک یا اباعبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک...
جاذبه و دافعه ضرورت هر موجود زنده
روزانه ملیونها ملیون بار دوستی و دشمنی و یا لعن و صلوات در بدن مادی ما رخ میدهد، جذب قوا و دفع دشمن، گلبول سفید کارش دفع سموم است، اگر دفع نکند میکروب تمام بدن را فراگرفته و کل بدن میکروب خواهد شد، پس اگر مرزبندی نکند چیزی از هیکل انسانی نخواهد ماند، بنابراین آیا امکان دارد به میکروب و دشمن خوشآمد گوید و بگوید گذشتهها گذشته خوشآمدی؟! ما با شما دوستیم، ما صلحطلبیم، بیائید هرچه میخواهید بکنید؟!
آیا میشود بخشی از بدن را تعطیل کرد؟
حال این در فضای مادی است، انسان مؤمن، به مسائل معنوی بیش از مادی بها میدهد، خدا او را از شیطان برحذر داشته است، با شیطان که نمیشود لبخند زد و کنار آمد، اگر مرزبندی نباشد، شیطان تمام وجودش را فراگرفته و خود، شیطانی مجسم خواهد شد، اگر با دشمنان خدا دشمنی نکردیم کمکم رفتار و گفتارمان شبیه آنان شده و مثل یکی از خود آنان خواهیم شد، بنابراین بدون مرزبندی، دینی و انسانیتی نخواهد ماند، امام حسین و شمر و یزید برابر گشته عدالت و ظلم و حق و باطل سراسر مساوی خواهد شد، در این صورت چیزی به نام اسلام نخواهد ماند.
امام فرمود محرم و صفر است که اسلام را زنده نگهداشته است، تحلیلگران دشمن نیز چنین میگویند که آنچه روحیه ظلم ستیزی را در شیعیان نگه داشته حفظ یاد و نام عاشورائیان است.
لعن جهت دار باشد
با توجه به مطالبی که در پست قبلی بیان شد لعن باید جهت دار باشد، یعنی پویا بوده و به یزیدهای زمان برسد و الا مُرده خواهد بود، پس باید شامل لعن هر ظالم ضد دینی در همه اعصار بشود.
سؤال:
در زیارت عاشورا کرارا دشمنان امام حسین به نام ذکر شده است و تطبیق آنها بر جریانات بعدی نیاز به دلیل دارد.
جواب:
اولا
در لعن زیارت عاشوراء آمده است، و اخر تابع له علی ذلک، این آخر تابع کار را بر دشمنان فعلی اسلام سخت کرده است، یعنی تمام کسانی که بمانند بنیامیه به فکر هدم اسلام هستند را لعن کنید، براستی الآن چه جریانی دشمن درجه یک اسلام است؟
آیا کسی در تطبیق آن بر صهیونیزم جهانی به سرکردگی آمریکا شک و شبههای دارد؟
آیا غیر آنان کسی به فکر هدم تفکر اصیل اسلامی با محوریت عاشوراء وجود دارد؟
اشتباه نکنیم، وهابیت اگر دشمن درجه پیروان حسین بن علی گشته اولا بخاطر انقلاب اسلامی ایران که متأثر از قیام حسینی است و ثانیا با اشاره اربابش آمریکاست، به خاک و خون کشیدن زائران بیت الله الحرام در سال 66 مشتی نمونه خروار است، لذا ما وهابیت را دشمن اصلی نمیدانیم.
ثانیا
توقف در لعن دشمنان امام حسین همانقدر مرده پرستی است که توقف در شخص امام حسین، ما امام حسین را برای همیشهی تاریخ سرمشق میدانیم، اگر زنده نگه داشتن یاد و نام امام حسین و اصحاب و اولاد و سائر بنیهاشم لازم است که هست، زنده نگه داشتن یاد و نام و مسیر کسانی که آنان را کشتند نیز لازم است، زنده نگه داشتن نام تمام کسانی که صحنه عاشورا را بوجود آوردند لازم است، قاتل و مقتول، غالب و مغلوب، زشت و زیبا، حق و باطل، همهگی را باید یاد و خط و مسیرشان را تبیین و تشریح نمود، انگیزه دو طرف را بیان کرد، لذا نام حسین بدون یزید زنده نمیماند، زیارت عاشورا (این متن مقدس آسمانی) نام هردو گروه را مرتب تکرار میکند.
امام نرفت که راهش در تاریخ گم شود و نامش به تاریخ بپیوندد، امام رفت تا بماند، امام فرمود: مثلی لایبایع مثل یزید، مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند، استفاده از کلمه مثل یعنی ترسیم خطی دائمی، هرکه در مسیر من است با هرکه در مسیر یزید است سر و سری نخواهد داشت.
اگر خط را زنده نگهداریم دشمن فعلی خودبخود بر یزید تطبیق میشود لذا اگر صدام حسین، صدام یزید کافر خوانده شد معلوم است که موفق شدیم، به همین دلیل است که ساواک در زمان شاه از بکار بردن کلمه یزید (حتی بدون اشاره به یزید زمان) توسط خطباء وحشت داشت، درباره شهید سعیدی گزارش کرده که نامبرده دائماه از یزید بد میگوید و ذهن مردم خودبخود به سمت شاهنشاه میرود!!
مردم شریف ایران همانطور که یزید را بر شاه و صدام تطبیق کردند امام حسین را بر امام خمینی، یکصدا فریاد میزدند لبیک یا خمینی لبیک یا حسین است، و این نیست جز همان ندای ملکوتی امام حسین که فرمود: إن کان دین محمد لا یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی، اگر دین محمد نمیماند جز با قتل من پس ای شمشیرها مرا دریابید.
حمایت از حسین زمان و بیزاری از یزید زمان یعنی کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلا، ارزش این خط مستقیم به ارزش توحید برمیگردد لذا اگر کسی مثل امام حسین برایش جان دهد میارزد.
آری امام رفت که ملاک حق باشد، رفت تا دین جدش زنده بماند، همان دینی که توسط تعدادی بوزینه به سُخره گرفته شده بود، تفصیل این مطلب در شجره ملعونه خواهد آمد.
امام خمینى (رحمه الله) مى فرماید:
لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنى امیه ـ لعنت الله علیهم ـ با آن که منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فریاد بر ستمگران جهان و زنده نگه داشتن این فریاد، ستم شکن است.
بنابراین عاشوراء یعنی نقشه راه، نقشه تکامل، رمز بقاء و جاودانگی، وجود حق و باطل در هر لحظه و بیان اصول و مشخصات هردو.
لعن در قرآن
به مناسبت ایام عزاداری حسینی (علیه السلام) و لعن بر دشمنان آن بزرگوار، بار دیگر شیعیان آن امام مظلوم آماج تهمتها قرار گرفته و چنین تبلیغ میکنند که لعن ساخته پرداخته شیعیان است و هیچ ربطی به اسلام ندارد، شیعیان با اصولگرائی آبروی اسلام صلح طلب را بردهاند و ...
یا مثلا سؤال میکنند:
چرا شیعه، دشمنان اسلام و مسلمین و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیتش را لعن مى کند؟
آیا واژه لعن و به طور کلّى تبرّى، موجب خشونت گرایى و دشمن تراشى نیست؟
آیا موجب تفرقه بین مسلمانان و در نتیجه، تسلط کفّار نمىگردد؟
بهتر آن نیست شیوه اى دیگر پیش روى قرار دهیم، به جاى گلوله از گل سخن بگوییم و استراتژى «صلح و سکوت و سلام» را برگزینیم؟ اینها سؤال ها و اشکال هایى است که از طرف مخالفین مطرح مى شود، ونیز گاهى مشاهده مىشود که در بین جوان ها نیز این سؤال مطرح است که: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مىکنیم و از آنان تبرّى مىجوییم؟
و...
لذا لازم است بحث مستقل درباره لعن داشته باشیم.
آیا لعن مختص شیعیان است؟
نظر قرآن درباره لعن چیست؟
چه کسانی را باید لعن کنیم؟
خاصیت لعن چیست؟
و سؤالاتی از این قبیل.
معنای لعن
لعن به معنای عذاب و بدگوئی است اما اگر به خدا نسبت داده شود به معنای دوری از رحمت است، در واقع لعن کننده با لعنش طلب دوری از رحمت خدا میکند.
طبق تعریف فوق دشنام دادن غیر از لعن است، خداوند هیچگاه لعن را نهی نفرموده اما از دشنام نهی میکند:
وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُون، انعام 108، (به معبود) کسانى که غیر خدا را مىخوانند دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند! اینچنین براى هر امّتى عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مىکردند، آگاه مىسازد (و پاداش و کیفر مىدهد).
در ایه فوق دشنام به بتهای مشرکین از آن جهت نهی شده است که آنان به خدای شما دشنام ندهند، اشتباه نشود، بتهای آنان مقدس نیست که دشنام به آنها اشکال داشته باشد بلکه فقط بخاطر توهین نکردن به ساحت قدسی إلهیست، بنابراین این آیه نشانگر لزوم رعایت احترام به مقدسات دیگران و حتى بت هاى مشرکان نیست، چرا که اگر احترام به مقدسات مشرکان لازم بود، حضرت ابراهیم(علیه السلام) و پیامبر اسلام، بت ها را نمى شکستند و قرآن عمل حضرت ابراهیم را فضیلت نمىدانست.
حال که معنای لعن مشخص شد، ببینیم از منظر قرآن کسی که لعن میشود چه مشخصاتی دارد:
الف
تنها و بی یاور شدن: و من یلعن الله فلن تجد له نصیراً، نساء 52، و هر کس را خدا از رحمتش دور سازد، یاورى براى او نخواهى یافت.
ب
فقدان درک و شعور: أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُم، محمد 23، آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است!
لعن کنندگان
واژه لعن 41 بار در قرآن تکرار شده است
لعنت کنندگان:
از این مقدار 26 بار منتسب به خدا
تعدادی به صورت مجهول، یعنی فاعل لعن ذکر نشده است.
3 مرتبه فرشتگان و مردم به همراه خدا.
1 مرتبه لعنت بر زبان حضرت داود و عیسی.
1 مرتبه کفار جهنمی در روز قیامت، بزرگانشان را لعنت میکنند.
همانطور که ملاحظه کردید، خدای رحمان و رحیم، به همراه پیامبران و فرشتهها جزء لعنت کنندگانند، و وقتی خداوند لعنت کننده باشد ما نیز باید لعن کنیم، خود او به ما دستور داده به رنگ خدائی درآئید:
صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون، بقره 138، رنگ خدایى (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مىکنیم.
در واقع کسی که لعنت نمیکند بنده خدا نیست به رنگ خدا نیست، و کلا در مسیر خدا نیست.
لعن شوندگان به نام و عنوان
10 مرتبه لعنت بر کافرین، مانند: بقره 89.
4 مرتبه لعنت بر منافقین، مانند: توبه 68، احزاب 61، محمد 23، فتح .
3 مرتبه لعنت بر ظالمین.
1 مرتبه لعنت بر کاذبین، نور7.
1 مرتبه لعنت بر اتهام زننده به زنا، نور 23.
1 مرتبه لعنت بر فرعون، قصص 42.
1 مرتبه لعنت بر اذیت کنندگان پیامبر، احزاب57.
1 مرتبه لعنت بر شجره ملعونه، إسراء 60.
2 مرتبه لعنت بر شیطان، حجر35، ص75.
همانطور که ملاحظه کردید، لعن شوندگان در قرآن اکثرا به عنوان است، و فقط در دو مورد (فرعون – شیطان) به شخص است، که همان دو مورد نیز به دنبال تبیین مسیر و خطدهی به مسلمانان است، برای توضیح بیشتر توجه به دو نکته لازم است:
نکته اول:
چرا خدا در قرآن فرعون و جنودش را لعن میکند؟
مگه به ما ربطی دارد؟
مگر با فرعون قرار ملاقات داریم؟
اگر یک غیر مسلمان سؤال کند چه جوابی داریم؟
او حق ندارد بپرسد:
قرآن جاودانه شما، چرا در تاریخ بنی اسرائیل توقف کرده است؟
چرا در جاهای مختلفی خصوصیات رفتاری فرعونیان را بیان می کند؟
جوابی جز این این است که خط فکری دائمی مشخص نماید
یعنی فرعونیان در طول تاریخ باید لعن شوند.
فقط به خاطر اینکه خط فرعون صفتان را روشن نماید.
طبیعی است خط فرعونی هرجا بود مورد لعن قرار میگیرد.
فرعون صفتی در طول تاریخ بوده و هست بطوری که برایش مصدری ساختند به نام تفرعن، فرهنگ معین درباره تفرعن مینویسد:
1- مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن.
2 - ستمکار گردیدن.
3 - خودپرستی، تکبر.
بنابراین اگر نام شخصی در قرآن مورد لعن قرار گرفته است، بازهم طریق و روش او مقصود بوده است، لذا اگر استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا تفرعن داشته باشد، به دستور قرآن یعنی قربة إلی الله او را لعن میکنیم، چون فرعون زمان ماست.
شیطان نیز به همین منوال است، شیاطین جنی و انسی کارشان جلوگیری از راه حق است، همان سیاستی که سیاستمداران غربی شهوتپرست آن را دنبال میکنند، و چه تعبیر زیبائی امام خمینی رحمة الله علیه درباره رئیسشان به کاربرد، شیطان بزرگ!
نکته دوم:
آیاتی که کافرین و ظالمین و منافقین را لعن کرده، به بیان عنوان کلی آنها بسنده نکرده است بلکه با بیان نشانهها و علائم و مصادیق وسعت کمی و کیفی آن را روشن ساخته که با احتساب آنها موارد ملعونین به دهها برابر این تعداد خواهد رسید، در واقع خداوند کریم در این کتاب نور، بیشتر به دنبال تبیین دقیق مرزبندی میان حق و باطل برای هدایت بندگانش میباشد، تا ذکر نام به شخصه، مثلا در آیه مورد اشاره لعنت کافرین، دلیل لعنت بر کافرین را فهمیدن حق و قبول نکردن آن بیان نموده است: